درآمدی بر «یحیای زایندهرود»
مجموعه داستان یحیای زایندهرود سومین کتاب داستانی کیهان خانجانی است و دومین مجموعه قصهی او. داستانهایی مرگاندیشانه، وهمآلود و تجربهگرا. سایه مرگ در سرتاسر این کتاب به چشم میخورد. مرگی که ناگهان سرمیرسد. عناصر وهم و خیال در سایهای از رئالیسم پوشانده شدهاند و تجربهگرایی نویسنده را در سطوح مختلف این اثر میتوان مشاهده کرد.
یحیای زاینده رود
نویسنده: کیهان خانجانی
ناشر: پیدایش
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۰۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۹۶۴۱۷۵
مجموعه داستان یحیای زایندهرود سومین کتاب داستانی کیهان خانجانی است و دومین مجموعه قصهی او. داستانهایی مرگاندیشانه، وهمآلود و تجربهگرا. سایه مرگ در سرتاسر این کتاب به چشم میخورد. مرگی که ناگهان سرمیرسد. عناصر وهم و خیال در سایهای از رئالیسم پوشانده شدهاند و تجربهگرایی نویسنده را در سطوح مختلف این اثر میتوان مشاهده کرد.
یحیای زاینده رود
نویسنده: کیهان خانجانی
ناشر: پیدایش
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۱۰۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۹۶۴۱۷۵
مجموعه داستان یحیای زاینده رود یکی از آثارِ کیهان خانجانی، نویسنده و مدرس داستاننویسی، برای اولین بار در سال ۱۳۹۷ توسط نشر پیدایش در ۱۰۸ صفحه و به قیمت ۱۲ هزار تومان منتشر شد.
این مجموعه شامل هفت داستان کوتاه است با عنوانهای «روضهالشهدا»، «پونه»، «روشنای یلداشبان»، «قصه به سر نمیرسد»، «پلنگِ مهتابیِ تاریک»، «به استناد پاسگاه» و «یحیای زایندهرود». پیش از این مجموعه داستانِ سپیدرود زیر سیوسه پل (۱۳۸۳) و رمان بند محکومین (۱۳۹۶) از او منتشر شده است. از دیگر کارهای او همچنین به گردآوری و تدوین دو کتاب دیگر با نامهای کاتبان روایت چندم (۱۳۹۱) و کتابتِ روایت (۱۳۹۵) میتوان اشاره کرد که مجموعه مقالاتی درباره داستاننویسی هستند.
یحیای زاینده رود مجموعه داستانی متفاوت و خواندنی با نگارشی ساده و زبانی بیآلایش است که در سال ۱۳۹۸ به عنوان بهترین مجموعه داستان مازندران برگزیده شد. هفت داستان این مجموعه هر کدام به نوعی، بازتابی از اندیشه و تجربیات مختلف نویسنده، در عرصههای گوناگونِ زبان و زندگی میباشند. زبان آن، به دور از زواید، مغلقگویی یا حشو و توصیفات اضافی است.
لحن شخصیتها نه به عنوان عنصری تزیینی بلکه بازگو کننده اطلاعات لازم برای درک بهتر موقعیت و داستان است. برای مثال در داستان «روشنای یلداشبان» لحن پیرزن به غیر از زیستگاه جغرافیایی او نشانگر فضای فرهنگی و زمینه ذهنی او نیز هست. در بخشی از این داستان آمده است:
«راننده بله بله گفت و پیرزن ادامه داد: «آخر، همان شب دخترم خبر داده بود میآیند رشت؛ گفت پسر یتیم است.» راننده آه کشید. «جای پدرمادر رفیقانش را میآورد؛ شبچلّهای هم فال هم تماشا. پرسیدم تهرانی خوراکند؟ گفت محلی دوست دارند.» راننده سر تکان داد. «گفتم آقاجانش برنجِ صدریِ آستانه بگیرد، ماهی سفیدِ بندرپهلوی بگیرد، اردک یا خودکای پیربازار بگیرد. رفتم بازارِ پیرسرا، هندوانه و کونوس و خوج گرفتم. رفتم بازار سر میدان، اشبل و شیرینرودۀ ماهی گرفتم. همهچی، همهچی. اَی پسر جان. به فردا نکشید که نکشید.» راننده بر فرمان کوبید.»
داستانهای این مجموعه اشارات جغرافیایی و عناصر شهری بسیاری دارند مثل اشاره به «زاینده رود» در اصفهان و «گورستان تازهآباد» در رشت و بسیاری جاهای دیگر که تداعیگر نگاهی برآمده از واقعیات بیرونی است.
همچنین تاکید بر شهرهای مختلف در داستانها و گاه استفاده از لهجه، این نکته را تشدید کرده است اما مساله آنجاست که این واقعگراییِ نویسنده، راه را برای ورود داستانها به عرصهی بیپایان عالم خیال، کم و کوتاه نکرده است؛ در واقع، در داستانهایی که به نظر واقعگرا میآیند هم میتوان انتظار مواجهه با عناصر وهمی و خیالی را داشت.
داستانها دارای درونمایهای ساده اما تامل برانگیز هستند. نویسنده با بهکارگیری عناصر ساختاری در داستان یعنی شکست زمان، پیش بردن چند داستان موازی، چرخش در متن یک پلات، بعضی کدگذاریهای متنی امکان سادهانگاری داستانها را محال گردانیده است اگرچه واقعه اصلی داستانها نه در فرم بلکه در معنا به وقوع میپیوندد.
فضای عمومی داستانها فضایی شهری و زبان نگارش آنها ساده و معیار است. با وجود خطی بودن بعضی داستانها و سادگی و روانی روایات در این مجموعه میتوان شاهد نوآوریهایی در فرم بود. «روضهالشهدا» داستان اول، دارای دو زاویهدید دانای کل و اول شخص است. شکست زمانی در این داستان با تمرکز بر جزییات متن قابل ردگیری است. داستانها عموماً خوشخواناند و علاوه بر لذت خواندن از سایر مشخصههای فرمی و بصری نیز بیبهره نیستند.
نویسنده با استفاده از فضای معصوم کودکانه همچون داستان «پونه» و راوی کودک در بخشهایی از داستان «روضه الشهدا» و همینطور راوی نوجوان همچون داستان «قصه به سر نمیرسد»، توانسته است بهتِ کودکانهای در مواجه با پدیدهها بیافریند؛ در عین حال از عناصری چون معصومیت و پاکی کودک در جهت پیشبرد تعلیق داستانی استفاده کرده و به مدد این ویژگیها به جای تمرکز بر اصل فاجعه به حواشی آن میپردازد. وجود این جریانهای حاشیه فضای داستانی را مرموزتر و کشش داستانها را بیشتر کرده است. در بخشی از داستان «روضه الشهدا» آورده است:
«من و سیما و علی صدای ارهبرقی رو درمیآوریم تا گوشِمون از صداش اذیت نشه. خیلی بد بود. مامانهامون گفته بودن از آخرِ کوچه اونورتر نریم، خطر داره. مردها هم همین رو گفتن. آخرآخر کوچه واایستادیم و نگاه کردیم چطوری درخت افتاد. اولش یه صدایی از توی درخت اومد، انگاری یه جور جیغ کشید، مثل دخترا. ما پسرا از اون جیغها بکشیم گلومون زخم میشه. یه بار که موی سیما رو کشیدم گفتم: «دم اسبی! دم اسبی!» همینجوری جیغ کشید؛ اداش رو که درآوردم، گلوم انگاری زخم شد.»
شاید بتوان در نگاهی اجمالی داستانها را دارای سه مشخصه اصلی دانست:
مرگاندیش: اولین نکتهی معناگرایانهای که پس از خواندن داستانهای این مجموعه به ذهن خواننده میرسد نزدیک بودن مرگ به طرق مختلف به شخصیتهای داستانی است. سایهی مرگ در سرتاسر این کتاب گسترده شده است. مرگی که ناخواسته میرسد، همچون مرگ دخترکی دانشجو در داستان «روضه الشهدا» و یا ناخواسته همچون مردی که بیماری به سراغ او آمده است در داستان «پلنگِ مهتابیِ تاریک».
وهمآلوده: مشخصه دیگر، به کار بردنِ امر وهمآلود، خیالی، خارقعادت در بافتی واقعگرایانه است. بافتی که عموماً برساخته از زندگی روزمره است. نویسنده عناصر وهم و خیالی را در زیر لایهای رئالیستی میپوشاند همچون داستان «روشنای یلدا شبان» و گاه بر این امر غیرمعمولی تکیه میکند. همچون خیال مادر در داستان «پونه».
تجربهگرا: در داستانهای این مجموعه میتوان تجربهگرایی نویسنده را در سطوح مختلف مشاهده کرد. موضوعات داستانها عموماً برآمده از واقعیات اجتماعی هستند اگرچه بعضاً به رئالیسم محدود نماندهاند و بویی از فانتزی هم بردهاند همچون داستان «روشنای یلداشبان». داستان «به استناد پاسگاه» که روایت موازی چندین نفر است میتواند بازگو کننده تجربه زیسته هر کدام از ما در این کشور باشد. تاکید نویسنده در داستانهایی که با زاویه دید اول شخص نوشته شدهاند در این مورد، بیشتر به چشم میخورد.
اگرچه این مجموعه داستان، در تم کلی داستانهای «روضهالشهدا»، «پونه» و«قصه به سر نمیرسد» در به تصویر درآوردن «آینده اندوهبار برای کودک» دارای مشابهتهایی است، اما سه داستان آخر آن را میتوان اوجِ درخشش آن دانست. در «پلنگِ مهتابیِ تاریک» با چرخشی که پلات داستان به خود میگیرد تداوم و تکرار شرایط راوی داستان، که به دلایلی درمانده شده است، در ذهن خواننده به هیبتی دَورانی، نمودار میشود و این داستان ساده را عمق میبخشد. با نگاهی فرمگرایانه به این اثر میتوان به درک بهتری از آن رسید.
داستان بعد «به استناد پاسگاه» است که در آن با چند داستان کوتاه مواجهیم که به موازات هم در یک مکان در بسته پیش میروند. سوژه این داستان متفاوت و بدیع است و نویسنده همچون یک فیلمساز دوربین خود را در همان یک مکان (پاسگاه) ثابت نگه میدارد. خواننده از طریق رفتار افراد با هم و همچنین گفتگوهای ایشان به داستانهایشان پی میبرد.
در داستان آخر مجموعه «یحیای زاینده رود»، نویسنده در روایت خیال و واقعیت شناور میشود، اما همچون داستان «روشنای یلدا شبان» که کفه به نفع خیال میچرخد در روایت خیالی زیاده روی نمیکند. او بر لبه باریک خیال و واقعیت قدم برمیدارد و به خوبی این کار را انجام میدهد. عنوان کتاب «یحیای زاینده رود» همنام با آخرین داستان این مجموعه است و همچون دیگر عناوین داستانی حاوی معانی ضمنی و گاه استعاری است. برای درک بهتر فضای این داستان تکهای از آن در ادامه آورده شده است:
«ایهه! میخکش صاحب مرده کجاست؟ هوش و حواسی نمانده. آن دفعه درفش دستم بود دنبالش میگشتم. حتماً از این آفتاب است که هر ظهر به مخم میخورد توی العطش ساعت دو تا چهار. خانه که نمیشود آرام گرفت. ظهر که میرسم میبینم آنطوری کز کرده یک گوشه به آینه وسط دو شمعدان روی تاقچه ماتش برده یا دارد برای بچه لباس میدوزد، حالم داغان میشود. ناهار کوفت میکنم، سیگار آتش میزنم، از این در آن در میگویم. برای همین چیزهاست که جخدی از خانه میزنم بیرون، میآیم این دو وجب دکان مینشینم به کفشها مشغول میشوم.»