سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

خشونت به روایت مهدی افروزمنش

خشونت به روایت مهدی افروزمنش


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

باران در مترو چهار داستان دارد که دو داستان از آن (دایی و به وقت مردن) با جهان داستانی رمان‌های قبلی افروزمنش قرابت بیشتری دارند؛ قتل، جرم و خشونت. اگرچه شخصیت‌های داستان اول مجموعه از قشر متوسط رو به‌بالا انتخاب شده‌اند اما در این داستان  هم مفاهیم قبلی موضوعیت دارند اگرچه در بستری پیچیده و نه چندان آشکار. داستان سوم که با مجموعه هم‌نام است، روایت و شخصیت‌هایی کاملاً متفاوت دارد؛ دو نوجوان که در مترو با هم آشنا می‌شوند و در آن‌جا ماجراهایی را از سرمی‌گذرانند.

باران در مترو

نویسنده: مهدی افروزمنش

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۲۰

باران در مترو چهار داستان دارد که دو داستان از آن (دایی و به وقت مردن) با جهان داستانی رمان‌های قبلی افروزمنش قرابت بیشتری دارند؛ قتل، جرم و خشونت. اگرچه شخصیت‌های داستان اول مجموعه از قشر متوسط رو به‌بالا انتخاب شده‌اند اما در این داستان  هم مفاهیم قبلی موضوعیت دارند اگرچه در بستری پیچیده و نه چندان آشکار. داستان سوم که با مجموعه هم‌نام است، روایت و شخصیت‌هایی کاملاً متفاوت دارد؛ دو نوجوان که در مترو با هم آشنا می‌شوند و در آن‌جا ماجراهایی را از سرمی‌گذرانند.

باران در مترو

نویسنده: مهدی افروزمنش

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۲۰

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

خشونت به روایت مهدی افروزمنش

 

 

باران در مترو مجموعه‌ای‌ است با چهار داستان: «کارواش»، «به وقت مردن»، «باران در مترو» و «دایی».  این کتاب را مهدی افروزمنش نوشته که پیشتر دو رمان سالتو و تاول از او منتشر شده و دومی جایزه‌ی بهترین رمان سال هفت اقلیم را هم برده است. او سابقه‌ی فعالیت مطبوعاتی در بخش اجتماعی روزنامه‌هایی چون شرق، اعتماد، بهار و… را هم در کارنامه‌ی خودش دارد.

افروزمنش در آثار پیشینش مشقت نوشتن و ساختن تیپ‌ها و شخصیت‌هایی از خرده‌فرهنگ‌های کجرو و بزهکارانی از طبقات پایین و بالای جامعه ایرانی را ــ در بستر روایت و فضاسازی‌هایی نه چندان مألوف برای مخاطبان عادی ــ به جان خریده و نشان داده که نویسنده‌ای است متعهد و این تعهد را در حد بضاعت خویش، متناسب با امکان چاپ و نشر محتوای آثارش و مقبولیت در نزد مخاطبانش، ادا کرده است.

خوانندگان دو رمان افروزمنش احتمالاً در انتظار سومین اثر او از تریلوژی‌ای بودند که خود اعلام کرده بود در صدد تکمیل آن است. با این حال او این مجموعه داستان را بعد از آن کتاب منتشر کرد. مجموعه‌ای که دو داستان آن همچنان با حال و هوای رمان‌هایش همخوانی دارد: «به وقت مردن» و «دایی».

«به وقت مردن» روایت آخرین دقایق زندگی و اولین دقایق پس از مرگ پسری جوان است. مرگی دلخراش که در واقع قتل او توسط برادر دختری‌ست که همدیگر را دوست داشته‌اند.

 

در کنار هم قرار دادن تشبیهاتی مثل سیم‌کشی ماشین، چرخ‌دنده، فولاد آبدیده، تیزی کاغذ در کنار توصیف چگونگی فرو رفتن چاقو در شکم راوی در همان ابتدای داستان مخاطب را در یک موقعیت زمخت و خشونت‌آمیز قرار می‌دهد و حال او مختار است که ماندن در این موقعیت و خواندن داستان را ادامه بدهد یا نه! داستان با کالبدشکافی موازی بدن پسر، سرگذشت ماجرای عشقی‌اش با خواهر قاتل و تداعی خاطرات دم مرگ او ادامه پیدا می‌کند.

بخشی از این خاطرات مربوط به قصه‌گویی عزیز است. عزیز فقط یک قصه بلد بوده: «قصه پری بی‌صدا که دوره کلفتی تو بنگله‌های انگلیسی شرکت نفت یاد گرفته بود.» (ص.۴۷)

 

روایت این قصه در دل داستان اصلی بازنمایی استیصال شخصیت‌های داستانی را در برابر تسلط قدرتی خارج از کنترلشان مضاعف می‌کند؛ در یکی آشکارا و با توسل به خشونت فیزیکی اتفاق می‌افتد و در دیگری با خدعه و نیرنگ؛ در داستان اصلی با روایتی نزدیک به واقع و در داستان فرعی به‌صورتی نمادین؛ صدای خوش یکی را جادوگر می‌دزدد و فریادهای دردآلود دیگری به خودش بازمی‌گردد:

«با تمام زورم داد زدم، چیزی شبیه عربده. دست بردم ساقم را بگیرم اما دستم بسته بود. دوباره داد زدم. صدام تو انبار پیچید، به ستون‌های فلزی خورد و برگشت، به لانه یاکریم روی سقف خورد و برگشت، به دیوارهای آجری و ضایعات تلنبارشده و کف بتنی خورد و برگشت. همه منتظر بودیم ناصر بیاید و اشتباه من همین بود.»(ص.۶۴)

 

در داستان «دایی» نیز ردپای جهان داستانی مشابه با رمان‌های افروزمنش دیده می‌شود که در این داستان وجه غالب آن یک فضای خشونت‌آمیز است. فردی مستعار به دایی درصدد انتقام گرفتن از جوانی برمی‌آید که فکر می‌کند او را به پلیس لو داده. افتادن دایی به زندان باعث پیشامد اتفاقاتی دون شان او شده و حالا می‌خواهد انتقام بگیرد.

داستان با این پرسش دایی شروع می‌شود، «چرا منو فروختی؟»، و این پرسش تبدیل به موتیفی در ادامه‌ی داستان می‌گردد. ماجرای داستان در تنگنای یک موقعیت مکانی بسته و اضطراب‌آلود، وضعیتی پرتنش، پی‌رفت‌های زمانی علت و معلولی و با فلش‌بک‌هایی به گذشته پیش می‌رود. دایی با ارعاب و هدایتِ فرمان به لاین مخالف جاده، در یک حالت روانی هیستریک و پریشان، بر مقصر دانستن جوان پافشاری می‌کند و درصدد انتقام از اوست.

محتوای داستان در سطحی توصیفی بازنمای وضعیت زندگی خلافکاران طبقه‌ی پایین جامعه و روابط بین آن‌هاست. نویسنده در برانگیختن حس ترس و اضطراب با قرار دادن مخاطب در یک موقعیت نامأنوس و مواجه کردنش با موجوداتی انسان‌گونه خوب عمل کرده و گویی انتخابش تلنگری‌ست برای یادآوری وجود این زیست غیررسمی در شهر برای کسانی که در مکان و فضایی دور از آن زندگی می‌کنند.

در ابتدای مقاله‌ای از برنار پنگو با عنوان «مسئولیت نویسنده» چند پرسش مطرح می‌شود: آیا داستان‌نویس آزاد است تا هر چه در ذهن دارد بیان کند؟ آیا جز در برابر شخص خود مسئولیتی ندارد؟ یا به‌عکس، نسبت به خوانندگانش، نسبت به جامعه‌ای که در آن سخن می‌گوید مسئول است؟

 

در همان مقاله از روژیو کایوا نقل می‌شود: «نویسنده فقط برای قصه گفتن، برای شرح دادن یا بیان کردن نمی‌نویسد، نیز می‌خواهد که با خلق اثر خود چیزی بر جهان بیفزاید. وظیفه او نه تعلیم است و نه تسلی، بلکه این است که قوه تفکر را به جنبش آورد، احساس‌ها و اندیشه‌ها و خیال‌ها را بیدار کند و شگفتگی برانگیزد؛ وظیفه او حتا ممکن است ضربه زدن و آزردن باشد.»

 دو رمان قبلی و آنچه که در بررسی مجموعه داستان جدید افروزمنش تا به‌ اینجا گفته شد گواهی‌ست بر حس مسئولیت این نویسنده در صدا بودن برای اقشاری از جامعه که کمتر صدایی دارند یا دیده نمی‌شوند و همچنین بازنمایی و یادآوری وجود معضلات، آسیب‌‌ها و افراد و گروه‌هایی که گرچه ماهیت واقعیشان معمولاً آشکار نیست ولی نقش تأثیرگذاری در یک جامعه دارند. قاچاقچیان مواد مخدر از آن جمله‌اند.

داستان اول روایت ماجرای زن و مردی‌ست که با هم‌دستی هم و بنا به خواسته‌ی یک بیمار او را از ادامه‌ی حیات ساقط کرده‌اند. زن وجدانی معذب دارد و گویی در تلاش است تا ثابت کند که مرد نه با نیت کمک به خلاصی آن بیمار از درد و رنج بلکه از روی حسادتی مردانه این کار را انجام داده است.

به‌نظر می‌رسد که ارتباط آن‌ها بر اساس تعاریفی مدرن از مفهوم رابطه شکل گرفته و افکارشان نیز با تفکراتی تا حدی پذیرفته‌شده در دنیای مدرن همچون انجام اتانازی همخوانی دارد و هر دوی این‌ها در طول داستان به چالش کشیده می‌شود. وجود غیرت مردانه که در جهان سنتی رواج دارد و ناهمخوانی‌اش با فضای رابطه در زندگی مدرن از یک سو و معذب شدن وجدان شخصیت داستان پس از کشتن شخصی که تقاضای مرگ خودخواسته داشته از سوی دیگر دو نمود وجود تعارضات شخصیتی در ایشان است.

 

مخاطب در این داستان با یک موقعیت پس از رخداد اتفاق روبه‌روست. تعلیق و گره‌افکنی‌ای در آن دیده نمی‌شود و آنچه مورد توجه قرار می‌گیرد اخلاقی یا غیراخلاقی بودن انگیزه و کنش شخصیت‌های داستان در انجام اتانازی است. آیا او را به‌خاطر خودش کشته‌اند یا به‌خاطر خودشان؟ وحتا وجود همین چالش (اخلاقی یا غیراخلاقی بودن) در اعمال و رفتار متوفی که می‌دانسته دکتر پیشنهادش را قبول می‌کند شاید چون پیشتر سعی کرده حس خشم و غیرت او را برانگیزد و به کشتن خودش ترغیبش کند.

«باران در مترو» عنوان سومین داستان این مجموعه و خود کتاب است. روایت ماجراهای شروع و ادامه رابطه‌ای در متروی تهران. دختر و پسری نوجوان در مترو با هم آشنا می‌شوند و در قطارهایش هم‌سفر. نویسنده مکان روایت و فضای داستانی‌اش را به‌‌گونه‌ای نمادین و گاه کنایی خلق کرده است.

حرف‌ها، رفتار و اعمال شخصیت دختر داستان عجیب و غریب و گاه دیوانه‌وار است. پسر زندگی روزمره‌ای داشته که با خواندن درس و رفتن کلاس کنکور می‌گذشته و حال در معرض تجربه‌ی ابعاد دیگری از زندگی شده است. همبازی دختر می‌شود و به چنان تبحری در بازی کردن می‌رسد که می‌تواند او را ببرد.

 

از زوایای متفاوتی می‌توان به این داستان نگاه کرد. از آن‌ جمله مطابق با متن پشت جلد کتاب که اشاره دارد داستان‌های این مجموعه همگی حول مفهوم خشونت می‌گردند. در این داستان خشونت را می‌توان در گفتار و لحن شخصیت‌ها، تحقیر و طرد دیگری، دیالوگ‌های مسافران مترو، مردم‌آزاری و… رصد کرد. اما شاید آنچه که در داستان پررنگ‌تر و مشهودتر است پرداختی متفاوت و خلاقانه از فضای مترو و ایستگاه‌های آن است. زیرِ زمین شهری که تبدیل به شهربازی دو نوجوان شده است و آن را جور دیگری می‌بینند:

«اسم مصلی را گذاشتند محمدصادق: پسربچه‌ای صبور و آرام که گوشه‌ای نشسته و به آینده فکر می‌کند. سما گفت، ایستگاه میرداماد یاشاره، یه بچه پولدار زشت و کثیف با لپ‌های گلی. زانیار هفت تیر را شبیه دخترها در روز عقد می‌دانست، مثل خواهرش که گیج می‌زد و نمی‌دانست چه کند. خیام مرموز بود، مثل پسری که یک روز سربه‌راه با اسب چوبی‌اش بازی می‌کند و یک روز دیگر سروصدا و تق‌تق تفنگش همه جا را برمی‌دارد. سعدی کثیف بود؛ پانزده خرداد خسته، تنها و به رنگ بنفش؛ خزانه مینا بود، متین و سنگین.» (ص. ۸۴)

 

تصویرسازی، به‌کارگیری توصیف‌ و تشبیهاتی که درک فضای داستانی را برای مخاطبان محسوس کند از نقاط قوت افروزمنش در نوشتن است. او بعضاً موقعیت‌های داستانی خلاقانه‌ای را انتخاب کرده که خود به تنهایی پتانسیل ماندگاری در ذهن مخاطب را داراست. داستان‌ها از ویژگی‌های فرمی و تکنیکی درخور توجهی برخورداند اما گاه آمیختگی روایت به تشریحات و زیاده‌گویی‌های شخصیت‌ها ماندن در فضای داستان را برای مخاطب کسل‌کننده می‌کند و گاه از خط داستانی بیرون می‌زنند.

  این مقاله را ۲۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *