خستگی در پانزده پرده
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی«زوهر» فدیه دادن است، نثار کردن. نذر چیزی برای بهبود احوال چیزی دیگر. مساوات در اولین رمان خود، خاک زوهر یا وقت چیدن گیسها، نه بنای شعار دادن دارد و نه از شرایط موجود فریاد شکایت سرمیدهد تا هجرت را باورپذیر سازد. بلکه تمهیدی ظریفتر برای باورپذیر کردن داستانش برمیگزیند؛ دست مخاطبش را میگیرد و او را با شخصیت اصلی و ضد قهرمانِ داستان، پگاه، همراه میکند. پگاه که راوی اول شخص است و روایتگرِ خستگی خود در پانزده پرده؛ صبور و همزمان آشفته؛ شخصیتی رئال و باورپذیر. نرگس مساوات که مثل بسیاری از ایرانیها با مهاجرت آشناست در رمانش نگاهی تازه و خواندنی به این مقوله دارد.
«زوهر» فدیه دادن است، نثار کردن. نذر چیزی برای بهبود احوال چیزی دیگر. مساوات در اولین رمان خود، خاک زوهر یا وقت چیدن گیسها، نه بنای شعار دادن دارد و نه از شرایط موجود فریاد شکایت سرمیدهد تا هجرت را باورپذیر سازد. بلکه تمهیدی ظریفتر برای باورپذیر کردن داستانش برمیگزیند؛ دست مخاطبش را میگیرد و او را با شخصیت اصلی و ضد قهرمانِ داستان، پگاه، همراه میکند. پگاه که راوی اول شخص است و روایتگرِ خستگی خود در پانزده پرده؛ صبور و همزمان آشفته؛ شخصیتی رئال و باورپذیر. نرگس مساوات که مثل بسیاری از ایرانیها با مهاجرت آشناست در رمانش نگاهی تازه و خواندنی به این مقوله دارد.
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودیخستگی در پانزده پرده
در مهندسی، و در مبحث مکانیک جامدات بحثی وجود دارد با عنوان خستگی مواد: مقاومت مواد تحتِ بارهای طبیعی، حد و اندازهی مشخصی دارد. ولی اِعمال نیروهای متناوب و قرار دادن ماده تحت تنشهای تکراری، ابتدا باعث جوانه زدنِ ترک در سطح و در نهایت سبب شکستگی میشود. اصطلاحاً ماده خسته میشود و قطعه میشکند. دلیلِ اصلیِ خطرناک بودنِ شکست در اثر خستگی این است که بدون آگاهی قبلی و قابل رؤیت بودن اتفاق میافتد. (برگرفته از ویکیپدیا)
مهاجرت موضوعی است که نوشتن از آن، به خصوص برای نویسندهی ایرانی، میتواند سهل و ممتنع باشد؛ در کشوری که همیشه یکی از بحثهای داغ و تجربهی زیستهی بخش قابل توجهی از جامعه، یافتن جایی است برای دست یافتن به امنیت و آرامش. در واقع یک فردِ ایرانی متعلق به هر طبقهی اقتصادی و فرهنگی هم که باشد، با مهاجرت غریبه نیست و میتواند با پوست و استخوان درکش کند.
همین شاید برای نویسندهی ایرانی، زمانی که از مهاجرت مینویسد، ارتباط با مخاطب را سهل میکند. ولی از طرفی اگر داستان، روایتهای واقعی یا هر قالب دیگری از نوشته، به مسائلی بپردازد که گوش مخاطب از آن پر است، ممکن است باعث جذب نشود که هیچ، به راحتی دلیلی بشود برای دفع مخاطب.
نرگس مساوات ولی انگار با مهاجرت – مثل بسیاری از ایرانیها – آشناست و در عین حال نگاهی تازه و خواندنی به این مقوله دارد. مساوات در اولین رمان خود، خاک زوهر یا وقت چیدن گیسها، نه بنای شعار دادن دارد و نه از شرایط موجود فریاد شکایت سرمیدهد تا هجرت را باورپذیر سازد. بلکه تمهیدی ظریفتر برای باورپذیر کردن داستانش برمیگزیند؛ دست مخاطبش را میگیرد و او را با شخصیت اصلی و ضد قهرمانِ داستان، پگاه، همراه میکند. پگاه که راوی اول شخص است و روایتگرِ خستگی خود در پانزده پرده؛ صبور و همزمان آشفته؛ شخصیتی رئال و باورپذیر.
راوی در پانزده پرده که هر کدام برای خود داستانی دارد و روایتی است از رویایی با یکی از افراد زندگیاش و یا با تنهاییِ خودش، بدون قضاوت از این مینویسد که ما را چه میشود که تن میدهیم به یکی از دشوارترین کارها؛ جلای وطن و آغاز زندگی در دیار غربت. چه به سرمان میآید که گیسها را میچینیم و خاک را فدیه میدهیم برای خوب شدن حال. برای بهتر شدن شرایط. پانزده پرده که هر کدام همچون نیروهای متناوب، جان را تحت تنشهای تکراری قرار میدهند و باعث جوانه زدن ترکها میشوند.
پگاه بیشتر به یک ضدقهرمان شبیه است تا قهرمانی که با آرمان و آرزو وطنش را ترک میکند برای رسیدن به ایدهآلهای زندگیاش. خاک زوهر یا وقت چیدن گیسها روایتگر زندگی انسانی است که ذرهذره خسته میشود. کمکم به ته خط میرسد و میبُرد از همه چیز و میکَند از دیار و جایی که در آن به دنیا آمده است.
پگاه ویراستار است. تنها است و شکافی عمیق میان خود و خانوادهاش حس میکند. خواهرها نیستند که اگر بودند هم گویی رابطهی عمیقی وجود نداشت. مادرش به فکر این است که سهم پگاه را از فروش ویلاشان، در پاکتی تحویلش دهد و امضاء هم بگیرد ازش. پدرش هم که از دنیا رفته، نام او را در دفتر تلفن «پگاه» ثبت کرده ولی برای خواهرها «جان» را هم کنار نامشان گذاشته است؛ «پونه جان» و «پری جان». همینها تنهاترش هم میکند و شاید اصلاً همین باشد و نه شغلش که تفاوت بین تنها و فقط را خوب درک میکند؛ مخصوصاً تفاوت محتواییشان را:
«کمی ورق میزنم و ماشینوار دور یک «تنها» خط میکشم و مینویسم «فقط». تنهایی معنای مشخصی دارد. فقط هم.» (صفحه ۱۵)
در آغاز داستان پگاه را در فرودگاه میبینیم که به بدرقهی دوستش، نسیم، رفته. حتی انگار به حال و روز نسیم در دیاری دیگر غبطه هم میخورد: «فقط یک بار نگاهش که میکنم، از سرم میگذرد که از این به بعد با موهای به این بلندی و خوشحالتی و خوشرنگی، حالا که پریشانشان هم میتوانست بکند، چه دلها که خواهد برد.» (صفحه ۱۱)
هنوز اما اثری از جوانه زدن ترکها بر پیکرش دیده نمیشود. چه برسد به این که بیچاره شده باشد و به رفتن فکر کند. رفتن را گذاشته تا شاید آخرین انتخاب باشد. ولی گویی خبر ندارد که خستگی و شکست اصلاً بدیشان همین است که بدون آگاهی قبلی بر آدم حادث میشوند. خطرشان درست همین است که بدون این که قابل رؤیت باشند، اتفاق میافتند.
زبان در خاکزوهر یا وقت چیدن گیسها زبانی است ساده و خواندنی و البته در خور شخصیتی که کارش ویراستاری است. ولی در عین حال زبانی نیست که در داستان کارکردی نداشته باشد و به راحتی بتوان از آن گذشت. زبانی که نرگس مساوات در این رمان از آن استفاده کرده زبانی است که لحنی گیرا و مشخص دارد مختصِ شخصیت پگاه.
زبانی که در ساخته شدن شخصیت اصلی و راوی داستان نقشی مهم و اساسی بازی میکند؛ شخصیتی به دور از قضاوت و غرولندهای بیفایده که میداند در حال ناخوش جامعه همه به یک اندازه مقصریم، اگر تقصیری در کار باشد. شخصیتی که میداند تا حالش خوب است باید کاری کند و اگر خستگی و تنهایی و بیچارگی سراغش آمد، کاری دیگر:
«این هم از این. برمیگردم خانه، که کسی جاییاش منتظرم نیست. بهترش این است که میشود تا هر وقت که دلت خواست را در سکوت طی کنی و بدترش همان غم همیشهی تنهایی صبحانه خوردنهایم. هر چه. حالا اما باید به گلها آب بدهم و بنشینم سر کار. از هر چه هم که بشود زد، صاحبخانه این حرفها حالیاش نمیشود.» (صفحه ۳۷)
مقایسهی مواد، مثلاً آلمینیوم و فولاد، با انسان شاید قیاسی معالفارق باشد و نتوان خستگی و شکستِ مواد را به جان و روحِ انسان تعمیم داد. ولی به هر حال با تمام انعطافی که انسان در طی قرون متمادی از خود نشان داده و ابنا بشر همچنان فرمان زمین را در دست دارند، نمیتوان از آستانهی تحمل گذشت. انسان هم خسته میشود و «خاکزوهر» روایتگر همین خستگی است. خستگی که حتی اگر به بیچارگی نرسیده باشد، جایی ممکن است نفس آدم را ببرد:
«خسته شاید ولی هیچ شبیه بیچارهها نیستم. خوب که خوانده باشی، خوب که بوسیده باشی، خوب که دویده باشی پی هر چه دلت را برده، بس است دیگر.» (صفحه ۶۷)
در نهایت جایی ترکها جوانه میزنند بر جان و خسته میکنند روح را. و نرگس مساوات این خستگی را با ظرافت، در عین سادگی به تصویر کشیده است تا شاید دعوت کند به این که حواسمان بیشتر باشد به دوروبرمان و به این که ترکها زودتر از آنچه تصورش را بکنیم، باعث شکستن و از بین رفتن میشوند. ناگهان و بدون اطلاع قبلی. و انسان که بشکند، هر چند بدون سروصدا و بدون قضاوت و انگشت اتهام طرف این و آن گرفتن، شاید دیگر کاری از دست کسی برنیاید.
همان جا شاید باشد، یا خیلی قبل از آن که «تهِ تهش، یک روز همان به وقت جوانی، جایی پشت میز کارت در آن میانهها با موی سپید کرده و تکیه زده بر نیمکت یک پارک، یکهو به سرت میزند که اتفاقی در کار نبود.»
و اتفاقی که در کار نباشد، دیگر تهِ تهِ خط است و اوجِ خستگی. درست همان جایی که خطر به حد نهایت خود رسیده و شکست از همیشه محتملتر است.