حیوانِ همسایه واقعی است!
«آیا اندروئیدها خواب گوسفند الکتریکی را میبینند» رمانی پادآرمانشهری در ژانر علمی-تخیلی است که از روی آن فیلم معروف «بلِید رانر» ساخته شده است. کرهی زمین بعد از آخرین جنگ جهانی گرفتار آلودگیهای رادیواکتیو شده، انسانهایی که زنده ماندهاند به سیارات دیگر گریختهاند و بازماندگان با مشکلات سنگینی دست و پنجه نرم میکنند. نویسنده که جابهجا نگرانیاش را از بازیهای یکسویهی قدرت در کتاب ابراز میکند در اثرش به دنبال این دغدغهی بنیادین است که بهراستی آنچه که ما را تبدیل به انسان میکند چیست؟
«آیا اندروئیدها خواب گوسفند الکتریکی را میبینند» رمانی پادآرمانشهری در ژانر علمی-تخیلی است که از روی آن فیلم معروف «بلِید رانر» ساخته شده است. کرهی زمین بعد از آخرین جنگ جهانی گرفتار آلودگیهای رادیواکتیو شده، انسانهایی که زنده ماندهاند به سیارات دیگر گریختهاند و بازماندگان با مشکلات سنگینی دست و پنجه نرم میکنند. نویسنده که جابهجا نگرانیاش را از بازیهای یکسویهی قدرت در کتاب ابراز میکند در اثرش به دنبال این دغدغهی بنیادین است که بهراستی آنچه که ما را تبدیل به انسان میکند چیست؟
حیوانِ همسایه واقعی است!
چه هستند ریشههایی که چنگ میاندازند
چه شاخههایی از این مزبلهی سنگلاخ میرویند؟
پسر انسان
تو نمیتوانی پاسخ دهی یا گمان بری؛
چه تو تنها کومهای از تندیسهای شکسته را میشناسی
آنجا که خورشید گذر میکند
و درخت خشک سایه بر کسی نمیافکند
و زنجره تسکینی نمیدهد
و از سنگ خشک صدای آب برنمیخیزد.
(بندی از شعر سرزمین هرز، سرودهی تی. اس. الیوت، ترجمهی بهمن شعلهور)
فیلیپ کی.دیک در طی سه دههی کاری، سیوشش یا بهقولی چهلوچهار رمان و صدوبیستویک داستان کوتاه در ژانر علمی ـ تخیلی و تاریخ بدیل نوشت. دیک در آثاری که آفرید به دنبال چند دغدغهی بنیادین بود؛ از جمله آنچه که ما را انسان میسازد چیست (همدلی؟ هوش؟ …) و خطر و عاقبت مهیب قدرت متمرکز.
این دغدغهها در سالهای پایانی زندگی دیک وجه درونی عمیقی یافت و تبدیل به پرسشهای متافیزیکی و دینی در خصوص آفرینش و پیدایی زندگی شد. یازده رمان و داستان کوتاه از مجموعه آثار دیک اقتباس سینمایی شدهاند، مشهورترینشان که به احتمال زیاد بیشتر ما شاید نخوانده اما دیدهایم: بلید رانر بر اساس رمان آیا اندروئیدها خواب گوسفند الکتریکی را میبینند و گزارش اقلیت و یادآوری کامل.
حالا به همت شهریار وقفیپور میخواهیم آیا اندروئیدها خواب گوسفند الکتریکی را میبینند را بخوانیم، لذت مقایسهی برداشت سینمایی معروف و بهیادماندنیِ ریدلی اسکات (بلیدرانر ۱۹۸۲) را با رمان فیلیپ دیک ـ که بیش از نیم قرن از تولدش میگذرد و چهارده سالی بیشتر از بلیدرانر اسکات عمر دارد ـ نباید از دست داد.
تاریخ تکرار میشود. زمانی مستعمرهسازی و بردهداری در چهارگوشهی کرهی خاکی خودمان و حالا در مریخ. مهاجرت هم که داستانش ازلی و ابدی است، پس چرا تا گنجشکمغز نشدهایم به مریخ و سیارههای دیگر مهاجرت نکنیم و زندگی را به اربابی در مستعمرههای جدید نگذرانیم؟ بهخصوص که زمین دیگر جای ماندن نیست ـ فاجعههای غریب و هولناک و جنگ جهانی را مگر میشود از یاد برد! از شر زمین آلوده و مرگزده راحت میشویم و تازه آدمنما و ربات و اندروئید هم در مقام جانداران درجه دو خدمتمان را میکنند.
شاید هم کنراد دومی پیدا شود و یک دل تاریکی جدید بنویسد تا ببینیم چه بر سر خودمان آوردهایم و تا کجا از مقام رفیع انسانی سقوط کردهایم (اینکه چه بر سر دیگران آوردهایم و آنها چه عذابی از دست ما کشیدهاند در مجموع چندان اهمیتی ندارد!). اما اگر بردههای آدمنما پا را از گلیمشان درازتر کنند و از مریخ به زمین فرار کنند چه باید کرد؟
بهترین راه شاید زدن ردِّ فراریها و بهاصطلاح مرخصکردن آنها باشد. کشتاری که توجیه هم دارد. انکار نمیشود کرد، پول خوبی بابتش میدهند. البته پول خوب بابت کاری نوعپرستانه و ضروری برای جامعه. در آخر کار اما ما میمانیم و پرسشهایی که بسیاری از ما هنوز پاسخش را نیافتهایم: چه باید کرد تا انسان شد و انسان ماند؟ حق زندگی از آنِ کیست؟ مرز زنده محسوبشدن تا کجاست؟
فیلیپ دیک شاید پیش از خلق آیا اندروئیدها خواب گوسفند الکتریکی را میبینند به همهی اینها فکر کرده باشد. دنیایی که در رمان او با آن روبهروییم فرصت کافی برای اندیشیدن به چنین پرسشهایی را در اختیار خواننده قرار میدهد. در آیندهایم، اما نه آیندهی خیلی دور، سانفرانسیسکو، سال ۱۹۹۲٫ جنگ هستهای جهانی به پایان رسیده و بیشتر زمینیها به مستعمرههای جدید در مریخ و احتمالاً چند سیارهی دیگر مهاجرت کردهاند.
البته مهاجرت کار هر کسی نیست. باید استعداد و ضریب هوشی لازم را داشته باشی تا مجوز خروج از زمین را بگیری وگرنه ناچار میشوی بقیهی زندگیت را با گنجشکمغزهای شوربختی مثل خودت در خشکی و سترونی سرزمین هرز جنگزده و پوشیده از ذرات رادیواکتیو و آلایندهها و ذرههای معلق سپری کنی تا جنون به سراغت بیاید یا از آلودگی نابود شوی.
در هرزـ زمین نسل حیوانهای مختلف رو به نابودی کامل است و بهدشواری و با قیمتی گزاف میتوان حیوانی پیدا کرد که الکتریکی نباشد. در دنیایی که پرسش گوسفند شما مصنوعی است، قربان؟
توهین و تحقیر محسوب میشود، توانایی خرید حیوان واقعی و رسیدگی به آن تنها موقعیت اجتماعی و اقتصادی افراد را به رخ نمیکشد، در اصل تبدیل میشود به نیروی پیشبرندهی زندگی و نشانهی زندهبودن و در نتیجه انگیزهای قوی است برای پذیرش مأموریتها و پیشنهادهایی که در شرایط عادی ندای وجدان را برمیانگیزند. فیلیپ دیک با این میانجی ما را در جریان زندگی و کار قهرمانش، ریک دیکارد، قرار میدهد.
ریک بهگفتهی همسرش ایران، قاتلی است که برای پلیس کار میکند و پول شکار میگیرد. مأموریت دیکارد از بین بردن اندروئیدهای شورشیای است که از مریخ به زمین فرار کردهاند، و انگیزهاش هم رسیدن به چیزی است که نتوانسته با عمری سگدو زدن به دستش بیاورد: یک گوسفند واقعی بهجای گوسفند الکتریکی که سختافزاری است پیچیده و مفصل، که میچرد و نشخوار میکند و به ریش ساکنان ساختمان میخندد، اما رضایتش شبیهسازی شده است.
نویسنده ابتدا با صبر و حوصله ما را با سازوکار و شرایط زمینِ بعد از جنگ در ۱۹۹۲ آشنا میکند و از آزمون همدلی میگوید که ظاهراَ فقط انسان از پسش برمیآید و در نتیجه میتواند دست آدمنماها را رو کند، اما پیشتر که میرویم ضرباهنگ روایت را تغییر میدهد و داستان سرعت میگیرد.
مأموریت ریک با فرازوفرودهای مختلفی روبهرو میشود و شخصیتهای رنگارنگ و متنوعی وارد داستان میشوند و شکارچی اندروئیدها تا پای مرگ هم میرود و کار به جایی میرسد که با آزمون همدلی هم تشخیص آدم و آدمنما از هم ممکن نیست.
نویسنده ماهرانه از امکانات ژانر علمی ـ تخیلی استفاده میکند و هیجان میآفریند و خواننده را غافلگیر و درگیر میکند تا فلسفه و دغدغههای بنیادینش را با او مطرح کند.
حاصل اینکه خواننده دیر یا زود میفهمد که داستان با تمام پیچوخمش دربارهی آینده یا آدمنماها یا زندگی در مریخ نیست، و وجه معمایی و تریلر هم در خدمت هدف بزرگتری است، همراهی با ریک دیکارد در سفر قهرمانیاش که در نهایت به نقطهی شروع ختم میشود (همانطور که انتظارش میرفت!). به نظر میرسد دیکارد پایان داستان ـ که مأموریتش را به انجام رسانده ـ از دیکارد اول داستان فرسنگها فاصله دارد. دیکارد پایان داستان مطمئن نیست حیوان واقعی و حیوان الکتریکی فرق زیادی داشتهباشند.
زندگی زندهها هم بیارزش است و برتری خاصی به زندگی چیزهای الکتریکی ندارد، و اینکه دوتایی درست و خطا همیشه هم قابل اعتماد نیست، گاهی وقتها بهتر است کار خطا را انجام داد تا کار درست را. البته دیکارد پرسشهای بسیاری را هم بیپاسخ میگذارد اما همین او را بیشتر از پیش در چشم خواننده انسانتر ـ فارغ از عصر و زمان ـ جلوه میدهد. خواننده با بستن کتاب نکتهی دیگری را هم با خود به یادگار میبرد: دیک فیلیپ از بازی یکسویهی قدرت میترسد و نگران آنهایی است که بازیچهی قدرت هستند، اما بیشتر نگران دیکاردهاست نه اندروئیدها.
از برداشت سینمایی اثر هم بگوییم. صحنههای آغازین فیلم بلید رانر تجلی شهر پستمدرن است.
فیلم دنیایی را در آینده تصویر میکند که در آن شرکت و بنگاههای مختلف بهجای حکومت در رأس نشستهاند و تبلیغ بازرگانی با هنر آمیختهاست، اما در عین حال این دنیا ـ پانورامای کاپیتالیستی، شکوه فنی بینظیری دارد که زیبایی منحصربهفردی را به رخ بیننده میکشد. صحنههای بعدی که بهاصطلاح مربوط به کف خیابان است، سگدو و زندگی پرمشقت و ویرانشهرانهی انبوه جمعیت را پررنگ میکند. اینجا زندگی به هنگامهی بابل میماند و فقط نوری مصنوعی جرأت دارد دلگیری و غمزدگیِ همواره ـ حاکم بر فضا را بر هم بزند.
جلوههای ویژهی بلیدرانر و جذابیتهای بصری فیلم امروز هم تأثیرگذار است و حتی امروز نگاه به آیندهای دور دارد، جلوههایی درآمیخته با حالوهوای فیلمهای نوار و کارگاه ـ شکارچیای که موقعیتهای مرگبار را یکییکی پشت سر میگذارد تا به پایان راه برسد.در ابتدا به نظر میرسد اسکات بیشتر از فیلیپ دیک نگران اندروئیدهاست. بلیدرانر بهفریاد از قدرت کور و کر و تبعیض و استثمار و بیعدالتیای میگوید که دست از سر اندروئیدها برنمیدارد، اندروئیدهایی که از انسانها بااحساستر و روشنتر و حساسترند.
اما در نهایت دیکارد قرار است در فیلم قهرمان باشد و قهرمان هم میماند. تهدید مقام ارشدش باعث شده او مأموریت را بپذیرد و خود هیچ دشمنی خاصی با اندروئیدهای شورشی و فراری ندارد، پس بهنوعی قربانی است و درنتیجه بار گناهش سنگین نمیماند و عاقبت بخشیده میشود تا قهرمان قهرمان بماند و رضایت همه کسب شود، رضایتی از جنس رضایت شبیهسازی شدهی گوسفندهای الکتریکی.
دیکاردی که در آیا اندروئیدها … با او آشنا میشویم هم قهرمان است و قهرمان میماند اما روراستتر و واقعیتر از همتای سینماییاش است و به دغدغهی اقتصادی و فرصتطلبی و انگیزهی مالیاش لعاب کاریزماتیک زده نشدهاست.
یک دیدگاه در “حیوانِ همسایه واقعی است!”
رویکرد مقایسه ای خوب بود