جهان، زیر سقفِ دنیای نویسنده
در « زیر سقف دنیا » شاید نتوانید نشان دقیقی از جزئیات شهرها، مشابهِ آنچه در سفرنامهها یافت میشود، بیابید؛ اما طلوعی بهخوبی میتواند شهرها را به زیر سقفِ دنیای خودش بکشد و به آنها شکل تازهای ببخشد. کتاب مشتمل است بر ده متنِ غیرداستانی که ناشر (چشمه) آنرا در دستهی تتبعات (جستار روایی، مواجهات و مکاتبات) طبقهبندی کردهاست. در هرکدام از این متون، خوانندهی تجربهی حضورِ نویسنده در یک شهر از دنیا هستیم. نه با یک سفرنامهنویسِ ساده یا یک معمارِ توصیفگرِ ساختمانها و فضاهای میراثیِ شهرها، که بهزعمِ خودِ نویسنده، با مارکوپولوی خورشگرِ کور و کر سروکار داریم.
زیر سقف دنیا (جستارهایی درباره شهرها و آدمها)
نویسنده: محمد طلوعی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۵۷
در « زیر سقف دنیا » شاید نتوانید نشان دقیقی از جزئیات شهرها، مشابهِ آنچه در سفرنامهها یافت میشود، بیابید؛ اما طلوعی بهخوبی میتواند شهرها را به زیر سقفِ دنیای خودش بکشد و به آنها شکل تازهای ببخشد. کتاب مشتمل است بر ده متنِ غیرداستانی که ناشر (چشمه) آنرا در دستهی تتبعات (جستار روایی، مواجهات و مکاتبات) طبقهبندی کردهاست. در هرکدام از این متون، خوانندهی تجربهی حضورِ نویسنده در یک شهر از دنیا هستیم. نه با یک سفرنامهنویسِ ساده یا یک معمارِ توصیفگرِ ساختمانها و فضاهای میراثیِ شهرها، که بهزعمِ خودِ نویسنده، با مارکوپولوی خورشگرِ کور و کر سروکار داریم.
زیر سقف دنیا (جستارهایی درباره شهرها و آدمها)
نویسنده: محمد طلوعی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۵۷
زیر سقف دنیا کتابی است از محمد طلوعی داستاننویس معاصر ایرانی مشتمل بر ده متنِ غیرداستانی که ناشر (چشمه) آنرا در دستهی تتبعات (جستار روایی، مواجهات و مکاتبات) طبقهبندی کردهاست. در هرکدام از این متون، خوانندهی تجربهی حضورِ نویسنده در یک شهر از دنیا هستیم. براساس آنچه که در مقدمه آمدهاست، ما با یک سفرنامهنویسِ ساده یا یک معمارِ توصیفگرِ ساختمانها و فضاهای میراثیِ شهرها طرف نیستیم.
بهزعمِ خودِ نویسنده، با مارکوپولوی خورشگرِ کور و کر سروکار داریم. در مقدمه همچنین با توصیفات مختصری بهسبْک خودِ نویسنده از چند شهر و حومهشان روبهرو هستیم: صور (در لبنان)، فرانکفورت، لیسبون. اینها غیر از شهرهای اصلیِ کتاب هستند: رشت، تهران، استانبول، دمشق، پاریس، بیروت، پالرمو، سارونو (شهری کوچک در شمال ایتالیا) و آمستردام.
اساساً چشمگیرترین نکتهی روایتها، سبکِ نویسنده است. نویسنده از ترفندهای رواییِ متنوعی استفاده میکند تا خواننده فراموشکند او صرفاً مسافرِ چندروزهی این شهرها (بهجز رشت و تهران، سکونتگاههای دائمیاش) است؛ بهقول خود نویسنده، تلاش میکند از اینشهرها اهلیت بگیرد. مثلاً بهطور غیرمستقیم اشاره به اقامت طولانیمدت میکند:
«… همخانهام گفتهبود که آنروز، روز گردهماییِ ژانگولرها و جوکرها و چشمبندها در جزیره است…» (استانبول، ص 74)
«با جیجی که معلم ریاضی است، جیجیگرانده که معاون شهردار است، امیلیو که کارمند بانک است و ایوان که تعمیرکار ماشین سنگین است، توی یک تیمم. هفتهای دو روز میرویم فوتسال…» (سارونو، ص 142)
یا به خریدِ سوروسات آشپزی اشاره میکند. ما میدانیم که آشپزی نمادی از سکونت است:
«دستهی لابسترها را میگذارم سر جایش و به فروشنده لبخند میزنم، درست مثل عقاب سرسفید. من عقابی سرسفیدم با یک شاخهی زیتون در پاها که نماد فرودآمدن در ماه است، چیزی که در یاد کسی نمیمانَد، همان جوان خاورمیانهای که بین سهزن لومباردیایی راه میرود و صدف و پنیر و گوشت و خرگوش شکاری را وارسی میکند و آخر سر هم چیزی نمیخرد. میگویم: اگنس، آی نید سامتینگ.» (سارونو، ص 141)
خودِ طلوعی دراینباره در مقدمه مینویسد
«… بعد فکر کردم مقیاس من برای اینکه شهری را شناخته فرضکنم چیست. به ایننتیجه رسیدم که آنجا که آشپزی کردهباشم مال من است: کسی که جایی آشپزی میکند، باید رفتهباشد بازار مصالح خریدهباشد، با زنهای محل احوالپرسی کردهباشد، سر قیمت چیزها چانه زدهباشد. اینچیزها به آدم اهلیت میدهد، شهر را در ید آدم میآورد. اما بعضی شهرها با اینکار هم بهاختیارم درنیامده.»
نویسنده در پالرمو، نه به آشپزی، بلکه به توصیف با جزئیات و تفسیر از یک غذای محلی که در یک استریت فود (جایی شبیه شبهای خیابان سی تیر تهران، با قدمت و بومیت بیشتر) عرضه میشود، میپردازد. در بیروت به منوی یک رستوران بیش از سایر چیزها پرداخته میشود. در پاریس – که گویا به نویسنده چندان خوش نگذشته- و آمستردام کافهها حضور پررنگتری دارند؛ هرچند آمستردام کلا کمرنگ است و اگر اشارهای به اماکن مهم و علف نشدهبود، میتوانست هرجای دیگری در اروپا باشد.
در رقابت با غذاها، زنها هم حضور پررنگی در روایتهای شهری طلوعی دارند: شیرینخانوم، خانمجان و زنعمو روبی در رشت، حَندهی موبور و قدبلند در استانبول، وفاخانم و غدراخانم در بیروت، بئاتریچهخانم در پالرمو، اگنسخانم و دارودستهی رنگارنگش در سارونو و سوفیخانم در آمسترام مهمترینِ این زنها هستند. نویسنده نقشهای متفاوت بهآنها دادهاست: زنهای رشت خودشان سوژهی روایتها هستند و کنش و واکنشهای قویتر و ملموستری دارند. زنهای فرنگی بیشتر آمدهاند تا راوی با حفظ سِمَت بتواند نقش اول محبوب روایتها باشد. بهطور ساده، اگنسخانم در سارونو به نویسنده ارادتدارد؛ در حالیکه نویسنده خودش ارادتمندِ خانمجان از رشت است. در تهران و دمشق هم که زنها خاکستری و کمرنگ هستند.
در دمشق، حتی خبر خاصی از غذا و آشپزی هم نیست. روایتِ دمشق میخواهد منحصر بهفرد و نفسگیر باشد. میخواهد شبیه یک مستند جنگی بشود. هر آینه ممکن است مورد حمله قرار بگیرند. اما طفرهرفتنِ نویسنده از «بودن در لحظه» مانع از این میشود؛ بعضیاوقات با خیالپردازی، بعضیاوقات با خاطرهبازی و بعضیاوقات با ارائهی اطلاعاتی که الان وقتش نیست؛ ما میمانیم که از این خیالپردازیها احساساتی شویم یا از این موقعیتِ هولناک، ترس بَـرِمان دارد.
بودن در زمان و مکان حساس، توفیقی است که بهندرت نصیب هر کسی میشود. از این حیث اما محمد طلوعی بسیار وقتشناس است. در سیوسومین سالگردِ «اول ماه مهی خونین» در استانبول است.
تقریباً همانسالی که ایران و حزبالله لبنان وارد جنگ میشوند، به دمشق میرود. از قضا در هجدهِ تیر هفتادوهشت او که همانروز از رشت رسیده، یهو خودش را در میدان انقلاب میبیند. در هشتادوهشت هم همان حوالی است. همانطور که در شبِ کودتای نافرجام باز هم در استانبول است. حدّی از توفیق که شاید جسورترین و چابکترین خبرنگاران آژانسهای معتبر خبریِ دنیا هم از آن بیبهره هستند. خود نویسنده هم جوری با ماجراها برخورد میکند که خواننده را در پذیرش واقعیت معلق نگاه میدارد:
«بنابراین کتابی را که دست شماست یک مارکوپولوِ خورشگرِ کوروکر نوشته، یکی که خیلی جاها درگیر احساسات بوده، راویِ ثقهای نیست، …» (مقدمه، ص 10)
«… من چیزی کاملاً انتزاعی را میفروختم، چیزی که نه خودم میدانستم واقعاً وجود دارد نه مشتریهایم. این توانایی بعدها در داستاننویسی خیلی بهکارم آمد: شرح چیزی که هرگز ندیده بودم، جوری که انگار هرروز خودم تلویزیونهایش را سرهم میکنم…» (تهران، ص 41)
«باید برای صفحهی روزنامهای نقد فیلمی را مینوشتم اما حتی نرسیدهبودم فیلم را ببینم. به شهرام گفتم برایم فیلم را تعریف کند. گفتم نظرش را نگوید، فقط تعریف کند. شهرام بهترین فیلمتعریفکُنی است که در زندگیام دیدهام…» (تهران، ص 46)
«… دو نفرشان میخواهند بروند دمشق. ماشین ضدگلولهای از طرف سفارت ایران قرار است تا دمشق برساندشان و من هم اگر آنقدر دیوانهام میتوانم همراهشان بروم. اگر اینها را در داستانی میخواندم یا در فیلمی میدیدم به نویسنده و فیلمنامهنویس تا ابد فحش میدادم که چهقدر من را بهعنوان خواننده و بیننده سادهلوح فرضکرده…» (دمشق، ص 89)
طلوعی از تهران وقایع بیشتری را از سر گذراندهاست؛ مثلاً دعوا و کَلکَل با سربازِ وظیفهی مملکت و بحث علمی در کسوت دانشجو با استادِ یک رشتهی دیگر که هردو را با مغلوبکردن طرفینِ بحثها پیروزمندانه بهپایان میرساند. از دو خانهی دانشجویی هم مینویسد. یکی شلوغ و پررفتوآمد که همهجور آدم تویش –از ستوان کلانتری مهرآباد تا زندانی سابق- میلولَد. تجربهای که یادآورِ سریال روزگار جوانی (به کارگردانیِ شاپور قریب و نویسندگی اصغر فرهادی، 1377) است. او در خانهی دوم دورانی تراژیک را سپری میکند:
«در این خانه دو نفر مُردند؛ با هروئین اُوِردُز کردند. من خانهی کوچهی ایمانی را با مُردهها یاد میآورم و مهدی. مهدی یکی از همخانههایمان بود که نمُرد. چندبار اُوِردُز کرد اما نمُرد…» (تهران، ص 51)
بین این همه شهرِ رنگارنگ اما رشت برای طلوعی شهر دیگری است. شهر خودِ طلوعی است؛ نه شهری که بهآن سفر کردهباشد. برای همین دو متن – افتتاحیه و اختتامیه- به رشت اختصاص داده شدهاست؛ شاید برای ادای دِین. در متن افتتاحیه، قطعاتی دلنشین دربارهی کودکیِ نویسنده، تجربهی درکِ مکانها و پرترهی آدمهایی میخوانیم که نویسنده در موردشان ذهنیتی عمیق و بهیادماندنی داشتهاست. بهنظر میرسد جستارهای رشت تأثیرگذارترین جستارهای کتاب باشند: ساده و انسانی. انسانیتر از اِطعامِ جوان گرسنه و نیازمند سودانی در یکی از مراجعات مکرر نویسنده به بیروت و رستوران لوشِف؛ و بسیار انسانیتر از اِتِّصافاتِ آدمگونهای که نویسنده بعضاً در مورد شهرها ارائه دادهست:
«استانبول تابستانها شبیه مردی میشود که با شلوارک و رکابی روی چهارپایهای نشسته و کنار دستش زیتون و خیار و گوجه است که رویش سیاهدانه پاشیده…» (استانبول، ص 74)
«دمشق برای من تا قبل از سفر سوغاتیهای بچگی بود: اسباببازیای بهشکل پسربچهای مدرسهای که در مخزنش که کولهپشتیاش بود آب میریختیم و بعد شلوارش را پایین میکشیدیم و میشاشید…» (دمشق، ص 96)
«پاریس خیلی کمتر از رم یا آمستردام شهر منحرفی است یا اینکه انحرافش کمتر بهچشم میآید. پاریس شبیه رفیقی است که مدام دربارهی کارهای تو تختخوابش حرف میزند و در یک مهمانی هم درآورده و گذاشته روی میز، اما هرروز با عکسهای بریده از مجلهها با خودش ور میرود.» (پاریس، ص 110)
در «زیر سقف دنیا» شاید نتوانید نشان دقیقی از جزئیات شهرها، مشابهِ آنچه در سفرنامهها یافت میشود، بیابید؛ اما نگاه منحصر بهفردِ محمد طلوعی –داستاننویسِ شناختهشدهی ایرانی- شما را مجاب میکند تا بهروش خودش با او همسفر شوید. طلوعی بهخوبی میتواند شهرها را به زیر سقفِ دنیای خودش بکشد و به آنها شکل تازهای ببخشد.