به دور شده میان درناها
بی هیچ ستایشی از شاعری حرف میزنم که شعرش همه تلاشیست برای نگفتن. که شعر اگر ستایش شود میپرد. سیروس نوذری را به شعر کوتاه میشناسم. مجموعه شعر تازهاش را این روزها نزدیک دستم نگه میدارم. کپور در آبهای سیاه. اگر کسی مخاطب سیروس نوذری باشد همواره با دو مسئلهی کمیت و کیفیت روبروست. نوذری خوراک خوب و کاملی به مخاطبش میدهد و مجموعههایش با نظم خوبی به دست مخاطب میرسد اما طبیعیست که با توجه به کمیت اشعاری که شاعر منتشر میکند گاهی با کم و زیاد شدن کیفیت روبرو باشیم. در این مجموعه با ۳۲۱ شعر کوتاه روبروییم. نوذری از یک منظر دیگر هم شاعر صاحب نظمی به حساب میآید. ما با مجموعههایی روبروییم که طبق یک مفهوم، فرم، شخصیت یا موضوع جمعآوری شدهاند. شاعر در مجموعهی با جان اشیاء به سراغ اشیاء میرود و در مکالمات به سراغ اشعاری میرود که از مسیر دیالوگ میگذرند. یا در غیاب تو را میگویم اشعار عاشقانه را به چاپ رسانده. و مجموعههای دیگر. در مجموعهی کپور در آبهای سیاه با وجه اشتراکی که «حیوان» است روبروییم. نوذری در مجموعه های پیشین هم اشعار زیادی با حضور حیوان نوشته بود اما این مجموعه را کاملا وقف کلاغها و ماهیها و گربهها کرده. معمولا ما در گونهای مانند فابل با یک کتاب روبروییم که تمامش دست حیوانات است اما خوشبختانه ابدا ربطی با آن گونه مشاهده نمیشود. کپور در آبهای سیاه ادامهایست بر روند شعری خود سیروس نوذری. که بعضی از اشعار حتی رنگ و بوی مجموعههای سابق از جمله غیاب تو را میگویم را دارد.
اتفاقا برعکس گونهی فابل، انسانی در شعر وجود دارد که صدای پرندهها را در گلوی خود دارد. و اشعاری از این دست، مشی مجموعه را روشنتر میکند.
قار… قار…
من کلاغ خودم هستم
برای مثال ندانستگی یکی از عناصر مهم هایکوست. حالت ندانستگی در ذن بودیسم به معنای ناهشیاری و بیخبری نیست. ندانستگی، دیدن چیزهاست چنان که هستند. دلبستهی چیزی نبودن، همهجا بودن و پایبند جایی نبودن و همچنان در پاکی طبیعت خود ماندن. چیزی را دانستن در عین ندانستن. که در شعر کوتاه نوذری نمود بالایی دارد و در این مجموعه هم اشعاری را که دارای این فاکتور هستند را میبینیم.
آشنای من است انگار
آن که پرواز میکند
میان درناها
شاعر در اکثر مجموعههایش شعرهایی با مضمون مرگ، عشق و زندگی دارد. یعنی این مضامین، پای ثابت مجموعههای نوذری هستند ولی این مجموعه کمی متفاوت است. شاعر این مجموعه بسیار حیرتزده است. حیرتی حاصل استفاده از حواس پنجگانه در طبیعت. و این حیرت فقط در دامان طبیعت اتفاق نمیافتد. بلکه شاعر وقتی در زندگی شهری و روزمره هم با نشانهای از طبیعت روبرو شده دچار حیرت است.
در تابه افتاده بیتاب.
چرا چشم نمیبندد
دم میزند هنوز
کپور
بر پیشخوان ماهیفروش
در مجموعههای پیشین، نوذری در مواجهه با عناصر طبیعی و موجودات زنده همواره دو رویکرد متفاوت داشت. یا انسان حضور داشت و منفعل بود یا که غیابش به چشم میخورد. یعنی به نبودن بسنده نمیکرد. بلکه تلاش برای ایجاد یک غیاب انسانی محض وجود داشت. زاویهی دید انسانی کاملا حذف میشد و شعر از دوربین یک غیاب محض نوشته میشد.
نوذری در این دسته از اشعار تلاش داشت علاوه بر زاویهی دید کنشها و آثار حضور انسان در طبیعت را حذف کند یا نادیده بگیرد. گویی از جهان این اشعار، اصلا انسان گاهی عبور هم نکرده است. که این اتفاق در مجموعهی غیاب تو را میگویم به اوج خود رسید. در کپور در آبهای سیاه هم نمونههایی از این دست را شاهدیم اما شاعر، انسان را در این مجموعه دخیل کرده.
چرا میخواند کلاغ
هیچ که پیدا نیست تا هرچه دور
خفته ماموت
زیر یخهای قطبی
ای جوانهای که نشکفتی
اینها نمونهای از اشعاریست که رد پای انسان را حذف کرده. نوذری شاعر بیقضاوتیست. تصویری که به مخاطب میدهد به تعریف هایکو بسیار نزدیک است. یعنی شعرش حاصل یک نگاه بیواسطه است. در اشعاری از این مجموعه با تصاویر دلخراشی مواجهیم که اگر چه تصورش دردناک است اما به یاد ما میآورد که این تصویر، بخشی از طبیعت و حیات وحش است و در آن گونهی زیستی کاملا طبیعیست که پلنگی خونچکان از شکار برگردد یا پرندهای در دهان گربه باشد. به نوعی نوذری در حذف حضور انسان میکوشد. حضور قضاوت یا دل رحمی انسان. اما این نگاه برای طبیعت تفاوتی ندارد و خواه ناخواه حیواناتی شکار میکنند و شکار میشوند.
زخم خورده
خونچکان
در اصطبل تاریک
چه میرود بر گراز
اینکه خرناس میکشد
تنها
مسئلهی مرگ در اشعار نوذری یک زیرمجموعهی دراماتیک دارد. و آن هم «لحظهی مرگ» است. «ندیدمش وقت مرگ/ زیر خاک/ به خاطرم آمد» و شعرهای مهم دیگری در مجموعههای قبل در این حال و هوا نوشته است. در این مجموعه هم شعرهایی در لحظهی مرگ حیوانات وجود دارد.
لب میزند
چه میگوید وقت مرگ
کپور
این سوال بی جواب، که جوابش را میدانیم در اشعار زیادی از شاعر وجود دارد. این ندانستن زیبا. این کپور که که زیبایی زیستش تا لحظهی آخر دستبردارش نیست.
زخم خورده زیبایی
روباه
در نفسهای آخرین
این همان غیاب محض انسان است که اشاره شد. انسان آن صحنه را نمیبیند اما تصورش شعر میشود. انسان همیشه صحنه را دستکاری میکند. اما نشانی از انسان در صحنه نیست. انسان تنها میتواند عامل زخم باشد. اما در زیبایی روباه و نفسهای آخرش نمیتواند دستی ببرد. نوذری شاعریست که دور از سوژه میایستد و تا آنجا که میشود از دستکاری انسانی جلوگیری میکند. میگذارد طبیعت کار خود را کند. البته در شعرهای مجموعهی محل بحث، عناصر انسانی وجود دارد اما انسان در این کتاب، ناظر است. نگاه میکند به اینکه کپورها چگونه مخفیاند در آبهای سیاه. بحث دیگر، خود حیوانهای این مجموعه در قیاس با حیوانهای مجموعههای پیشین است که ابتدا به ساکن از نظر زاویه دید متفاوتاند. برای مثال در مجموعهی غیاب تو را می گویم، دانای کل حضور دارد و هیچ کجای شعر رد پا ندارد. به این شعر نگاه کنید:
به شاخهاش در آب
نگاه میکند
گوزن بیجفت
میبینیم که حیوان، تمام شعر را به عهده دارد و انسانی نیست. اما در اشعاری از این مجموعه انسانی زنده و انسانی مرده حضور دارند. انسانی که به تشییع جنازهی دوستش میرود و صدای گنجشکان را میشنود. این جاست که انسان مسئلهی شعر میشود. یا انسانی که به پیشخوان ماهیفروش نگاه میکند و دم زدن کپور را نگاه میکند. خون ریختن گراز و از شکار برگشتن پلنگ را.