آتش بازندهها
داستان های آتشبازی در ایالتهای مرکزی و شمالی آمریکا میگذرند. جایی حدفاصل شرق و غرب متمول که زندگی سرگرمکنندهای هم وجود ندارد. شهرها کوچک و ساکنین یا بومیهای سرخپوستاند یا مهاجران آسیبپذیر. عمدتاً هم کارگر و متصدی بار و نیروی نظامی ارتش. خود این ماجرای میان و معلق بودن ربط عجیبی به حال و فال شخصیتها دارد. استفاده خوب ریچارد فورد از جغرافیا و جادههای آمریکا با حساب و کتاب و بر مبنای محور حرکت هر داستان بوده است
آتشبازی
نویسنده: ریچارد فورد
مترجم: امیرمهدی حقیقت
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۲۵۶
داستان های آتشبازی در ایالتهای مرکزی و شمالی آمریکا میگذرند. جایی حدفاصل شرق و غرب متمول که زندگی سرگرمکنندهای هم وجود ندارد. شهرها کوچک و ساکنین یا بومیهای سرخپوستاند یا مهاجران آسیبپذیر. عمدتاً هم کارگر و متصدی بار و نیروی نظامی ارتش. خود این ماجرای میان و معلق بودن ربط عجیبی به حال و فال شخصیتها دارد. استفاده خوب ریچارد فورد از جغرافیا و جادههای آمریکا با حساب و کتاب و بر مبنای محور حرکت هر داستان بوده است
آتشبازی
نویسنده: ریچارد فورد
مترجم: امیرمهدی حقیقت
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۲۵۶
ادبیات آمریکا بیرحم است. آنقدری بیرحم که کسوت و سنت و ریش سفیدی به پشیزی نمیارزد. گویی ادبیات داستانی هم مثل صنعت یا روابط اجتماعیشان دستخوش یک نوع سختگیری و رُکگویی در نقد است. به همین خاطر گاهی خواندن یک تک داستان ترجمه شده یا مجموعهای از چند داستان کوتاه چنان به وجدت میآورد که با خودت میگویی خب پس چرا من تا حالا این بابا را پیدا نکرده بودم؟
چرا اینقدر کم ازش ترجمه شده؟ در آمریکا، در کشوری که تولید و مصرف داستان تودهوار و مثل یک رودخانه پرخروش است، نویسندههای کمکار که داستانهای خوبی هم مینویسند، گاهی از نظرها دور میمانند. هرچند در مورد ریچارد فورد باید بگویم هیچوقت دور نماند اما خیلی دیر شناخته شد. تقریباً چهل ساله بود که داستانهای راک اسپرینگز (همین مجموعه داستان آتشبازی گزیدهای از راک اسپرینگز است) برایش شهرتی دست و پا کرد. بعد با رمان وزرشی نویس خودش را تثبیت کرد و از میانه دهه هشتاد میلادی به این طرف اسم نویسنده را روی خود گذاشت.
به قول خودش کار شرافتمندانه دیگری پیدا نکرد و نویسندگی تنها کاری است که هنوز در آن کاملاً شکست نخورده است. بعدتر با رمان روز استقلال جوایز معتبر پولیتزر و قلم فاکنر را از آنِ خود کرد. فوت تک فرزندش زندگیاش را تغییر داد و دچار بحران شد.
سیر ترجمه و ورود مترجمان ناشران جدید در این سالها آن سنت «فقط کلاسیکها را ترجمه کن» را به کلی کنار زده. حالا مترجمان جوانتر دنبال نویسندههای کمتر شناخته شده میگردند که کارشان را خوب انجام داده باشند. دست کم در همین سه یا چهار سال اخیر چند مجموعه چاپ اول خواندهام که داستانهای بینظیری بودهاند و نویسندههاشان را قبلتر نمیشناختم.
اینکه این ترجمههای جدید چه نقشی در آینده ادبیات داستانی ما خواهند داشت و بحثهای تحلیلی پیرامون آن را نه بلدم نه علاقمندم که انجامش دهم به همین خاطر در این چند سطر میخواهم راجع یه حظ و لذتی که در خواندن آتشبازی هست بنویسم.
آتشبازی مجموعه ۹ داستان کوتاه از زندگی پدر و مادرهاست. والدین شکستخورده و بدحالی که یا خود راوی قصه خویشاند یا فرزندان نوجوانشان. آنها که روزی چندبار به گذشته خود برمیگردند و خط و مسیر زندگی را دید میزنند تا ببینند کجا گند زدهاند یا بدتر اینکه درگیر مُسکنهایی شدهاند که گذشته و وضع فعلیشان را فراموش کنند.
میانسالهای کمحوصله که از دید بچههای نوجوانشان هم چندان قهرمان نیستند چه برسد به اینکه کسی خارج از خانه بخواهد تحویلشان بگیرد. آنها که در سرزمینی با پنجاه و یک ایالت بزرگ کنج کوچکی چپیدهاند و اگر هم جایی میروند برای کسی مهم نیست.
داستانهای آتشبازی در ایالتهای مرکزی و شمالی آمریکا میگذرند. جایی حدفاصل شرق و غرب متمول که زندگی سرگرمکنندهای هم وجود ندارد. شهرها کوچک و ساکنین یا بومیهای سرخپوستاند یا مهاجران آسیبپذیر. عمدتاً هم کارگر و متصدی بار و نیروی نظامی ارتش. خود این ماجرای میان و معلق بودن ربط عجیبی به حال و فال شخصیتها دارد. استفاده خوب ریچارد فورد از جغرافیا و جادههای آمریکا با حساب و کتاب و بر مبنای محور حرکت هر داستان بوده است.
فورد در یکی از مصاحبه هایش با تیم آدامز گفته بود «نمیخواستم نویسنده ایالات جنوبی لقب بگیرم. رمان اولم در جنوب میگذشت و خیلی سریع فهمیدم ویلیام فاکنر و فلانری اوکانر هم همین کار را کردهاند و شخصیتهایشان را جاهای مختلف نشانده اند تا برچسب نویسنده جنوبی نخورند و نویسنده امریکا باشند.»
اما از همه چیز مهمتر موقعیتهای انسانی آتشبازی است که برای مخاطب چشمگیر است. ریچارد فورد استاد ساخت موقعیتهای داستانی کاملًا انسانی است. انگاری اولویت کارش موضوع انسانی واقعی بوده بعد روی این فونداسیون را با اتفاقات ریز و درشتتر صاف و دقیق دیوار چیده و با شخصیتهایش بهش رنگ و لعابی داده است.
غیر از موقعیت، داستانها با روایتهای روان و ملایمشان جذبه ایجاد میکنند. داستانها حوصله سر بر نیستند. ترتیب و تناسب توصیف، تشریح و دیالوگ به نحو استادانهای چیده شده است. جوری که موقع خواندن بارها جای آدمهای قصه تصمیم گرفتم. خودم را جای آنها دیدم، جای مردان پرادعایی که موقعیت امروز و استیصال خود را پذیرفتهاند یا زنهایی که قرارشان نیست و میخواهند پی سرنوشت خود بروند. پی معشوقی درست و حسابیتر.
اما نوجوانها، چه بلایی سر آنها میآید؟ آنهایی که رها شده در این بیسروسامانیاند. چطور باید با فقدان والدین یا یکی از آنها کنار بیایند. هر نُه داستان مجموعه آتشبازی به نظرم از این زاویه تهمایه فقدان دارند، هرچند هیچ کجا هیچ شخصیتی کاسه چه کنم دست نگرفته بود. همه در پذیرش موقعیت امروزشان و خوش آمد فردا ماندهاند. اما در عین حال همهشان چه شانزده ساله باشند چه چهل ساله درگیر فقدانیاند که سررسیده است.
از نویسندهای که معتقد است دید واقعگرایانه از دید امیدوار یا مذهبی درستتر است هیچ کدام از این کارها بعید نیست. برایش هم چندان اهمیتی ندارد برچسب رئالیسم کثیف به کارش بزنند. یا او را نویسنده غمناکی بدانند. چرا که از نظر ریچارد فورد دیدن زندگی به چشم واقع گرا با اینکه سخت است اما فرجام بهتری خواهد داشت.
اگر با ادبیات معاصر امریکا ارتباط برقرار میکنید و کارهای فاکنر یا کارور برایتان دلپذیر است حتماً آتشبازی را بخوانید. فورد استاد داستان کوتاههای واقعگراست. آنقدری که ریموند کارور داستان «کمونیست» را بهترین داستان کوتاه آمریکایی میداند و راک اسپرینگز در مجلدهای مختلفی بهعنوان گزیده ادبیات آمریکا بارها منتشر شده است.