میخائیل آفاناسیویچ بولگاکف (میخائیل بلگاکف) (زاده ۱۵ مه ۱۸۹۱، کییف – درگذشته ۱۰ مارس ۱۹۴۰، مسکو) نویسنده، پزشک و نمایشنامهنویس مشهور روسی در نیمهٔ اول قرن بیستم است. مشهورترین اثر او مرشد و مارگاریتا، از شاهکارهای ادبی قرن بیستم است.
فعالیتهای ادبی میخائیل بولگاکف
شکست ارتش سفید در بهار ۱۹۲۰ برایش فاجعهای به حساب میآمد و او را به فکر ترک کشور انداخت. اما بیماری سخت او در این روزها سرنوشتش را به کلی عوض کرد. بیماری، فرصتی کافی برای اندیشیدن و تصمیمگیری در اختیارش گذاشت. پس از بهبودی، حرفهٔ پزشکی را کنار گذاشت و به خبرنگاری و فعالیتهای فرهنگی روی آورد.
روزگار سختی برای او بود سرگردان از شهری به شهری به دنبال سرنوشت بود. کییف، ولادیقفقاز، تفلیس و سرانجام به مسکو رسید. جایی که تا پایان عمر در آنجا ماندگار شد. بولگاکف در سال ۱۹۲۱ به مسکو رفت. در این زمان مرگ مادر، آخرین پیوندهای او را با شهر دوران کودکیش، کییف قطع کرد و باعث شد که برای همیشه در مسکو بماند.
در آنجا، در بخش فرهنگی سیاسی سازمانی که به اختصار «لیتو» خوانده میشد، به کار پرداخت. دیری نگذشت که «لیتو» در اثر مشکلات مالی بسته شد، از آن به بعد، بولگاکف کاملاً خود را وقف نوشتن کرد.
از سال ۱۹۲۲ تا سال ۱۹۲۵، مجلهٔ سرخ برای همه، و روزنامههای «منظرهٔ سرخ، بلندگو، سرخ، کارمند پزشکی و بوق» پر از مقالات و داستانهای کوتاه بی امضای او یا با اسامی مستعاری چون: م. بول، م. ناشناس، اما_ ب، بودند. این نوشتهها به علت جمعآوری نکردن روزنامهها از بین رفتهاند.
زندگی بولگاکف با انتشار ابلیس نامه دگرگون شد. این داستان، توجه مجامع فرهنگی را به خود جلب کرد و نام او را به عنوان یک نویسندهٔ برجستهٔ طنزپرداز بر سر زبانها انداخت. سال ۱۹۲۵ برای او سالی پر از تنش بود. رمان مورد علاقهٔ نویسندهٔ یعنی گارد سفید اجازهٔ انتشار یافت و داستانهای تخم مرغهای شوم و دل سگ در مجلات مختلف به چاپ رسید.
در سال ۱۹۲۴ کتاب گارد سفید را به پایان رساند. تنها بخشهایی از این کتاب اجازه انتشار یافت و به شکل کامل، سالها بعد از مرگش منتشر شد. او در این کتاب دربارهٔ افسری روسی صحبت میکند که در ارتش سفید بودند و پس از شکست خوردن از کشور فرار کرده و سرنوشت خویش را نه به عنوان یک سرخ یا سفید، بلکه به عنوان یک انسان مینگارد.
افزون بر این، انتشارات «ندار» اولین مجموعهٔ داستان او را منتشر کد. اما اجازهٔ انتشار قسمت دوم رمان «گارد سفید» و چاپ داستانهای «تخم مرغهای شوم» و «دل سگی» به صورت کتاب داده نشد و کتاب «مجموعه داستانها» هم پس از انتشار، توقیف و تمام نسخههای آن از بین برده شد. در سال ۱۹۲۶ او این رمان را تبدیل به نمایشنامه کرد.
اجرای نمایشنامه با استقبال روبرو شد. به دلیل ذکر واقعیتها و برخوردی عاطفی با قضیه، مردم در حین اجرای نمایشنامه میگریستند. نمایشنامه گارد سفید از آن جهت بر روی صحنه آمد که استالین از آن خوشش آمده بود.
اما بسیاری از آثار دیگر بولگاکف اجازه چاپ نیافت بهطوریکه شرایط زندگی را بر او سخت کرد؛ و وی در ۱۹۳۰ نامه به استالین نوشت و از او خواست که به او اجازه کار و فعالیت آزاد داده شود یا اجازه دهند از کشور خارج شود.
استالین دستور داد او را در تاتری مشغول به کار کنند. اما این کار دهنش را نبست و او همچنان به نوشتن آثاری ادامه داد که روزگار دیکتاتوری را حداقل بهطور سمبلیک به تصویر میکشید از بین آثار بولگاکف دو کتاب قلب سگی (در ایران به نام دل سگ) و مرشد و مارگایتا از اهمیت زیادی برخوردارند.
زیرا در آنان بهطور نمایانی به جو اختناق پرداختهاست. کتاب قلب سگی او تا آخرین لحظههای عمر حکومت کمونیستی اجازه انتشار نیافت.
از استعداد بولگاکف علیرغم هوش و ذکاوت و قلم توانایش به دلیل مخالفت با وضعیت زمان خود، استفاده لازم نشد، آثارش توقیف میشدند. کار در تئاتر را به دلیل نمایشنامه جنجالبرانگیز «دار و دسته دو روها» از دست داد.
منتقدان و نویسندگان مشهوری چون س _ آنگارسکی، آ _ وارونسکی، بولگاکف را یک نابغهٔ ادبی معرفی کردند و در مقابل نیز نیش قلم گروهی دیگر از منتقدان به سمت او نشانه رفت. به هر حال، موفقیتهایی که او آن سال در تئاتر کسب کرد، همهٔ شکستها را جبران کرد.
در اوایل سال ۱۹۳۰، دو بخش رمان «گارد سفید» چاپ شد و نگارش نمایشنامههای «آپارتمان زویکا»، «دو» و «جزیرهٔ ارغوانی» به پایان رسید. پنجم اکتبر سال ۱۹۲۹ بولگاکف شروع به نوشتن نمایشنامهٔ دربارهٔ زندگی مولیر با نام «زیر یوغ ریاکاران» کرد. این نمایشنامه در اکتبر سال ۱۹۳۱ اجازه یافت به روی صحنه برود و در ژانویه ۱۹۳۲ هم در سالن تئاتر آکادمی هنر مسکو به اجرا درآمد.
در سال ۱۹۳۵ با «شوستاکویچ» و «پاسترناک» آشنا شد و این آشنایی به دوستی آنها انجامید. دو نمایشنامهٔ «ایوان و اسیلویچ» و «آخرین روزها» در این سال نوشته شدند. از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۷ بولگاکف روی «رمان تئاتری» که نامها دیگر آن «یادداشتهای مرد مرده» و «برف سیاه» بود، کار میکرد.
در ۱۹۳۴ اولین نسخهٔ رمان مرشد و مارگاریتا و در سال ۱۹۳۸ متن اصلاح شده و کامل تر آن نوشته شد. بازنگری و تکمیل این رمان تا واپسین روزهای زندگی بولگاکف ادامه داشت.
در سال ۱۹۳۸ بولگاکف، با وجود بروز نشانههای بیماری پدرش در خود، از کار ادبی دست نکشید و نمایشنامهٔ با الهام از دن کیشوت و به همین نام و سرانجام آخرین نمایشنامهٔ خود به نام «باتوم» را به رشتهٔ تحریر درآورد.