کلیدر
نویسنده: محمود دولت آبادی
ناشر: فرهنگ معاصر
نوبت چاپ: ۳۴
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۵۶۲
شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۰۵۱۴۶۳
ساعت پنج بعدازظهر، شنبه 1362/1/20 آخرین بند کلیدر از آخرین بخش به پایان رسید و چهارشنبه 1363/2/27 سرانجام طلسم شکست و وزارت ارشاد با انتشار رمان کلیدر موافقت کرد. طولانیترین رمان ایرانی در 10 جلد و بیش از ۲۸۳۶ صفحه و دهها شخصیت نظیر گل محمد، مارال، زیور، کلمیشی، بلقیس، شیرو و بیگ محمد. نوشتنش از سال 1342 آغاز شد و 15 سال ادامه پیدا کرد.
اگر بخواهیم از رمان کلیدر زنی را انتخاب کنیم، شاید باید مارال را انتخاب کنیم، دختر سرکش و مغروری را که سوار بر اسب دشتها را زیر پا میگذارد و تن به خواستههای یکسویهی مرد صاحب جایگاه نمی دهد، اما آنگاه که خود عاشق میشود، پشت پا به همه چیز میزند و گاه در لباس مردان همراه عشقش (گل محمد) در برخی صحنههای اعتراض ظاهر میشود.
میتوانیم زیور را انتخاب کنیم که تجسم خشم فروخوردهای است آمخیته به استیصال و ترس از دست دادن مردش. یا حتی میتوانیم شیرو را انتخاب کنیم که دل به درویش زیبای یک لاقبایی میبندد و برای رفتن با او خطر را به جان میخرد، اما بلقیس شاید همه این خصوصیات را با هم دارد. بلقیس زن کلمیشی بزرگ خانوادهی کلمیشی، مادر گلمحمد قهرمان اصلی کلیدر و عمهی مارال. چهرهی درخشان او رییس و بزرگ خانواده را به سایه میبرد.
زنی مدیر که مدیریتش با مادری و همسریاش چنان آغشته است که به سختی میتوان این موقعیتها را از هم تفکیک کرد، زنی که به شیوهی زنان سنتی قبایل و عشایر نقشی مشخص دارد و قاعدتا باید زیر سایهی مرد درخششی نداشته باشد، اما او همزمان که در همان چارچوب کار میکند، نقش ویژهی خود را دارد و گاه که لازم میشود، عاطفهی مادری را نیز به خدمت اقتدار خودش در میآورد و حرفش را به کرسی مینشاند، گاه حتی تشر میزند و گاه با یادآوری نکتهای جلوی کاری از مردان را میگیرد.
او همزمان که در نقش کلیشهای مادر شوهر به همسر نازای فرزندش زخم زبان میزند و زمینه را برای وصلت گل محمد و مارال فراهم میکند، و دوشادوش مردان خانوادهاش در حادثهها نقش محوری دارد، در دفاع از دخترش در برابر مردان خانواده محکم میایستد و از نابرابری شرایط میگوید و به رویشان میآورد که شیرو به خاطر کاری سرزنش میشود که بارها از همهی شما مردان سر زده است.
اقتدار بلقیس در کلیدر ، نمایشی و گل درشت و قهرمانانه نیست. او زن مقتدری است که جایگاه و مشروعیتش را به تدریج به دست آورده است، مشروعیتی که ترکیب پیچیدهای از هوش و سرسختی و غرور و عواطف مادری و تجربهی روزگار است.
کلیدر نام کوهی است که حوادث داستان در دامنههای آن اتفاق میافتد. کلیدر، برشی است زمانی و مکانی از بینشها، نگرشها و سرخوردگیهای ایلیاتیهای چادرنشین و رابطه آنان با روستائیان، شهرنشینان، حکومت و همچنین طرح خصومتها، عشق ورزیها و آداب و رسوم قومی آنان. ترسیم روابط ظالمانه ارباب و رعیت و بیان دردها و رنج هایشان.
درباره نویسنده
محمود دولت آبادی، فرزندعبدالرسول و فاطمه، درتاریخ۱۰مردادسال ۱۳۱۹دردولت آباد سبزوار به دنیا آمد. دوران کودکی او مصادف است با جنگ جهانی دوم و بازماندن از مدرسه و تجربه تلخ فقر و ناخوشی. ابتدا با دنیای تئاتر آشنا میشود و از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۳ تئاتر و داستان نویسی، دوشادوش هم، ذهن او را تسخیر کرده بود اما تئاتر برای او در سال ۵۳ به پایان رسید. دولت آبادی آثار متعددی دارد از جمله جای خالی سلوچ، آهوی بخت من گزل، کارنامه سپنج، آوسنه بابا سبحان، سلوک، وزیر امیر حسنک و طریقه بسمل شدن.
برخی از آنها به زبانهای دیگر همچون انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، نروژی، سوئدی، کردی، عربی و آلمانی ترجمه شده است. دولتآبادی در سال ۲۰۱۳ برگزیده جایزهی ادبی یان میخالسکی سوییس شد. در سال ۲۰۱۴ جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه توسط سفیر دولت فرانسه در تهران به محمود دولتآبادی اهدا شده است و رمان زوال کلنل در سال ۱۳۹۲نامزد دریافت جایزه بهترین کتاب داستانی آمریکا شده است.
بخشهایی از کتاب کلیدر:
*ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻫﺴﺘﯽ ﮔﻞﻣﻤّﺪ؟ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺎﻣﺪﻩ. ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﻤﯽﺁﻭﺭﺩ. ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻢ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻓﺪﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﮑﻨﺪ. ﻫﯿﭻ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ. ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ ﺍﯾﻦ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟!
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﭼﮑﻤﻪ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﻭ ﺩﺭ آﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﺟﻬﻨﻢ! ﻓﻘﻂ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ، ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﺪ. من به قیمت خونم این مردم را، این رعیت مردم را شناخته ام، گل محمد، جماعتی ذلیل و دروغگو که امید و آرزوهایشان هم مثل خودشان ذلیل و کوچکند. این جور آدمها مرد کارهای بزرگ نیستند. پیش پای پهلوان زانو میزنند، پهلوان را می پرستند، اما خودشان پهلوان نیستند. نمی توانند پهلوان باشند.
*ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﻋﻘﺮﺏ ﺑﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ﻣﺜﻞ ﻋﻘﺮﺏ ! ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﻭﺭﻣﯽﺩﺍﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻣﺮﮔﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ، ﻣﺪﺍﻡ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺰﯾﻢ. ﺑﺨﯿﻠﯿﻢ؛ ﺑﺨﯿﻞ! ﺧﻮﺷﻤﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺳﻨﮓ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﯾﻢ؛ ﺧﻮﺷﻤﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﻓﻠﺞ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ. ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺳﻖ ﺑﺰﻧﺪ، ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﺗﻦ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺟﻮﺩ. ﺗﻨﮓ ﻧﻈﺮﯾﻢ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡ. ﺗﻨﮓ ﻧﻈﺮ ﻭ ﺑﺨﯿﻞ. ﺑﺨﯿﻞ ﻭ ﺑﺪﺧﻮﺍﻩ. ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﺮ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﺎ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﭘﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺑﯿﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ!
*ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ. اﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻛﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻡ. ﻧﻪ! ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ.