رمان «من پیش از تو» درباره لوئیزا کلارک، دختر جوانی از یک خانواده فقیر است که برای امرار معاش به دنبال شغل مناسب میگردد. بعد از جستجوهای فراوان بالاخره موفق میشود پرستاری مرد ثروتمند و جوانی به نام ویلیام جان ترینر را به عهده بگیرد. ویلیام در حادثهای دچار معلولیت شده و به مراقبت دائمی نیاز دارد. او که به افسردگی دچار شده به فکر راهی برای خودکشی و پایان دادن به زندگی است اما با ورود لوئیزا به زندگیاش همهچیز تغییر میکند و شوقی تازه به او برمیگردد.
از کتاب «من پیش از تو»، فیلمی به همین نام به کارگردانی تیا شروک در سال 2016 ساخته شد که توانست امتیاز بالای 7 در سایت IMDB کسب کند. از دیگر افتخارات این کتاب میتوان به فروش بیش از 20میلیون نسخه در جهان، نامزدی جایزه بهترین کتاب داستانی گودریدز، پرفروشترین کتاب نیویورک تایمز و پرفروشترین کتاب بریتانیا اشاره کرد.
علیرغم نقدهای مثبت و منفی شدیدی که از این کتاب شده، همچنان محبوبترین کتاب جوجو مویز در ایران به شمار میآید. از آن جایی که ویلیام به عنوان شخصیتی معلول و کاملاً نیازمند تعریف شده، موجی از انتقاد از سوی مدافعان حقوق افراد ناتوان داشت که معتقدند تاکید زیادی بر سرباری افراد ناتوان در جامعه شده، عدهای دیگر این داستان را عاشقانهای زرد دانسته و عدهای هم مانند منتقد نیویورکتایمز آنقدر دوستش داشتند که به محض تمام کردن داستان، میخواستند آن را دوباره بخوانند.
جوجو مویز در نگارش این داستان، از عشق، شکوفایی و رشد شخصیتی میگوید. او که در سال 1969 در لندن به دنیا آمده، به روزنامهنگاری و داستاننویسی مشغول است و از سال 2002 به صورت جدی روی نوشتن رمانهای عاشقانه تمرکز کرد. رمانهای دیگر او شامل «میوه خارجی»، «دختری که رهایش کردی»، «یک به علاوه یک»، «آخرین نامه از معشوق خود» و «من پس از تو» است که توانسته برنده جایزه بهترین رمان عاشقانه سال برای کتابهای «میوه خارجی» و «آخرین نامه از معشوق خود» را کسب کند.
بخشی از کتاب من پیش از تو
سرش را عقب برد و چشمهایش را بست. تیغ را با لطافت روی صورتش کشیدم، تنها چیزی که سکوت را میشکست، صدای شلپشلپ آب بود، وقتی تیغ را توی سینک تکان میدادم. در سکوت به کارم ادامه میدادم و همینطور که تیغ را روی صورتش جلو میبردم به صورت ویل ترینر که زیر ریشها پنهان شده بود نگاه میکردم، خطوطی که از روی گونههایش تا کنارهی لبهایش میرسید، خطوطی که خیلی زودتر از موعد، روی صورت جوانش ایجاد شده بودند.
وقتی موهایش را پشت گوشش فرستادم، جاهای زخمی که احتمالاً از زمان تصادف روی صورتش نقش بسته بود نمایان شد. سایههای کبودی را دیدم که از بیخوابیهای شبانهاش به جای مانده بود و شیاری میان ابروهایش دیدم که نشان از تحمل دردهایش در سکوت بود. بوی گرم و شیرینی از پوستش به مشام میرسید، رایحه فوم اصلاح و عطری گرانبها و خاص که مختص خود ویل بود. چهرهاش کمکم داشت پیدا میشد و حالا میتوانستم ببینم که جذب شخصی مانند آلیسیا برای او مثل آب خوردن بوده است.
آرامشی خاص در چهرهاش بود و همین باعث میشد کارم را آهسته و با اعتمادبهنفس پیش ببرم. این فکر به ذهنم خطور کرد که تا به حال هیچکس برای کاری جز دادن دارو یا انجام حرکات فیزیوتراپی، صورت ویل را لمس نکرده است، و به همین خاطر به انگشتانم اجازه دادم که به آرامی روی صورتش کشیده شوند و تلاش کردم تا جایی که میشود حرکاتم از حرکت دستان مردانه و بیمحبت پزشکان و نیتن متفاوت باشد.
به طرزی عجیب، تیغ زدن صورت ویل برایم بسیار جذاب بود. همینطور که پیش میرفتم متوجه شدم که فکر میکردم ویلچرش همچون سدی سر راه احساسات قرار گرفته است، که ناتوانیاش تمام راههای بروز تمایلات و لذتهای انسانی را بسته است؛ اما در کمال تعجب، اصلاً چنین نبود!
برای مطالعه رمان عاشقانه خارجی بیشتر به لینک مراجعه کنید.