هکلبری فین
نویسنده: مارک تواین
مترجم: نجف دریابندری
ناشر: خوارزمی
نوبت چاپ: ۴
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۳۷۹
هکلبری فین میتوانست تنها یک شخصیت در کنار «تام سایر» باشد، فراموش شود و کمرنگ بماند. اما «مارک تواین» نتوانست از این شخصیت دوست داشتنی دل بکند و او را که شرایطی کاملا متفاوت داشت، فراموش کند. «تام سایر» شاید اسیرعمهای مذهبی و سختگیر بود اما در خانهای گرم و نرم می زیست و شیطنتهایش، ماجراها را خلق میکرد اما «هاک» کودکی تنها، رها و آواره در جهان و ناگزیر به استقلال بود.
هاک باید به خاطر شرایط زندگیاش روی پای خودش بایستد، خانوادهای ندارد، باید مدام کار کند تا زنده بماند، بازی کردن برایش خیلی عجیب است، کنجکاو و سرکش است و مرگ برایش آشناست. دوستیاش با تام سایر و تکاپویشان برای آشنایی و سر درآوردن از اتفاقاتی که در شهر کنار رودخانه «می سی سی پی» میگذرد، سبب آشناییاشان شد و به نظر میرسید قرار است او هم در کنار تام و در کنار عمه و با پولی که از پیداکردن گنج به دست آورده بودند، زندگی خوش و شادی را آغاز کند اما همه چیز همان گونه پیش نمیرود. پدرش پیدا میشود تا از پول او استفاده کند.
این آغاز ماجرا است. هاک برای فرار از این مسئله، صحنه مرگ خودش را ترتیب میدهد و فرار میکند و در راه با «جیمز» سیاهپوست آشنا میشود، بردهای که گریخته است و حالا سفر دونفره درپیش است.
کتاب که در سال 1884 منتشر شده ، درباره رنجهای بشری است، تبعیضهای نژادی و فروخته شدن انسان. کتاب به دلیل نثر پراز فحش و زبان عامیانهاش در سالهای بعد توسط بسیاری از مجامع ممنوع میشود. درحالی که برای بسیاری خواندنی و ستایش برانگیز است.
در سال 2010 آلن گریبن، متخصص آثار تواین که مسئول چاپ نسخههای جدید آن است، 219 مورد تغییر کلمه در کتاب انجام داد تا سرانجام این کتاب بتواند به کتابخانههای مدارس آمریکا راه پیدا کند. «جوسرخک» تبدیل شد به جو سرخپوست و کاکاسیاه به برده؛ در واقع سیستمهای آموزشی به دلیل زبان کتاب در مواجه با رنگینپوستان و ساکنان بومی آمریکا، آن را از برنامه آموزشی خود خارج کرده بودند.
اما بسیاری به این تغییرات اعتراض کردند و یادآوری کردند که «مارک تواین» نژادپرست نبود، او فقط زشتیهای تاریخ آمریکا را نشان میداد و با این تغییرات نمیتوان، رفتار آن سالها را تطهیر کرد.
درباره نویسنده
سمیوئل لانگهورن کلمنز در ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ میلادی در در میسوری به دنیا آمد. در 11 سالگی پدرش را از دست داد، در چاپخانه مشغول به کار شد و در 18 سالگی هم شهرش هانیبال را ترک کرد و مشغول قایقرانی شد. از آن زمان با اسم مستعار «مارک تواین» شروع به نوشتن مقاله در کنار برادرش کرد. مارک تواین به معنای امن بودن مسیر برای پیشبردن زیردریایی بود. سالهای اوج برده برداری بود و در اواسط دهه سوم زندگیاش بود که جنگ داخلی آمریکا رخ داد.
او شیوه فکاهی را در آثارش حفظ کرد و پس از جنگ همچنان به انتقاد میپرداخت، هم در زمینه زنان و کودکان و هم تبعیضهای نژادی. او با یک داستان کوتاه طنز برای کودکان اندکی شهرت گرفت و بعد این مسیر را ادامه داد. طنز او روزبه روز پختهتر میشد و دنیای کتابهای کودکان آمریکایی که تحت سیطره پند و اندرز و مذهب بود، با آثارش که البته با انتقاد بسیار روبهرو میشد، تغییر کرد. او تام سایر، شاهزاده و گدا و ماجراهای هکلبری فین و … را نوشت و هیجان را به دنیای آثار کودکان آورد و ادبیات مدرن کودکان آمریکا را به قول همینگوی آغاز کرد.
تواین در سال 1910 درگذشت، درحالی که مشهور بود و در سالهای اواخر عمرش توانسته بود فارغالتحصیل دکترای ادبیات از اکسفورد شود.
درباره مترجم
شاید اگر اختلاف گلستان و دریابندری نبود، از این کتاب دو ترجمه مهم در ادبیات ایران ماندگار نمیشد. ابراهیم گلستان در سال 1328 آن را ترجمه کرده بود، اما ترجمه دریابندری در سال 1366 منتشر شد، زمانی که دیگر دریابندری به تواناییاش در ترجمه مشهور شده بود.
طیف رنگارنگ انتخابهای دریابندری برای معرفی و ترجمه ٍآثار نویسندگان از لورکا تا ایشی گورو، از او یک مترجم توانمند خلق کرده بود، مترجمی که نه در مدرسه و دانشگاه ، بلکه خودآموخته، هم فارسی و هم انگلیسی را میدانست و برای هر نویسندهای، لغات مناسب را از فارسی برمیگزید.
در ترجمه هر اثر، نثری متفاوت با دیگری داشت، زبان پیرمرد و دریا با زبان رگتایم یا با زبان نویسندگان روس متفاوت بود. از این رو طنزی که دریابندری در ترجمه کتاب هاکلبری فین به کار برده بود، امکان ارتباط برقرار کردن بین مخاطب و اثر را آسانتر میکرد؛ آن هم کتابی که دیگر فیلمها و انیمیشنهای متعددی از آن ساخته شده و برای مخاطبان ایرانی نامی آشنا بود.
بخشی از کتاب هکلبری فین
بیوهی دوگلاس مرا به فرزندی خودش برداشت و گفت که مرا تربیت میکند، ا ما زندگی کردن تو خانهی او مکافات بود، چون که بیوه بدجوری آبرومند بود و تمام کارهایش نظم و ترتیب داشت. من هم وقتی دیدم دیگر طاقتش را ندارم گذاشتم رفتم. باز همان لباس پاره پوره را پوشیدم و همان کلاه حصیری را گذاشتم سرم و خوش و خرم شدم. اما تام سایر آمد دنبالم، گفت خیال دارم یک دستهی دزدها راه بیندازم، تو هم اگر حاضری برگردی پیش بیوه و بچهی سر به راه و خوبی باشی میتوانی بیایی توی دستهی دزدها. من هم برگشتم.
بیوه مرا که دید زد زیر گریه و گفت تو برهی گمشدهی منی؛ اسم چند جک و جانور دیگر هم روی من گذاشت، ولی منظور بدی نداشت. باز همان لباسهای نو را تنم کرد و من هم هی عرق میریختم و کلافه بودم. خلاصه روز از نو روزی از نو. بیوه موقع شام زنگ میزد و من باید سروقت حاضر میشدم. وقتی هم که سر میز مینشستم اجازه نداشتم فوراً غذایم را بخورم، باید صبر میکردم تا بیوهه سرش را پایین بیندازد و غرولندی روی غذاها بکند، هرچند غذایش عیبی هم نداشت؛ یعنی فقط عیبش این بود که چیزها را جداجدا پخته بودند.
پاتیلی که همه چیز را یک جا تویش ریخته باشند فرق میکند، چیزهای جورواجور قاطی هم میشوند و شیرهشان به خورد هم میرود و خوشمزهتر میشود.
بعد از شام هم کتابش را میآورد و نقل موسی و گاوچرانها را به من درس میداد و من هی به مغز خودم فشار میآوردم که این موسی کیست. اما بالاخره معلوم شد موسی خیلی وقت پیش مرده. من هم تو دلم گفتم پس ولش کن مهم نیست، چون که من به مردهها هیچ اهمیتی نمیدهم.
چیزی نگذشت که هوس کردم چپق بکشم. به بیوه گفتم اجازه هست، گفت نه. گفت این کار زشت است و کثیف است، باید از این کار دست برداری. تازه خودش هم انفیه میکشید. البته آن هیچ عیبی نداشت، چون خودش میکشید.
خواهرش، میس واتسون، پیردختر لاغری بود که عینک میزد و تازه آمده بود پیش او زندگی کند. این خانم با یک کتاب املا افتاد به جان من. یک ساعتی که خوب عرق مرا درآورد بیوهه گفت دیگر ولش کن. دیدم بیشتر از این طاقتش را ندارم. حوصلهام همچین سررفته بود که داشتم سر جای خودم بیخودی وول میزدم. میس واتسون هی میگفت:«هکلبری، پاهاتو بذار زمین» یا «هکلبری این جور وول نزن-راست بشین». بعدش هم میگفت:«هکلبری، این جور کش و قوس نرو-تو مگه ادب نداری؟» بعد هم در بارهی آن جای بد برایم تعریف کرد و من گفتم کاش من آنجا بودم.
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری