نه فرشته ، نه قدیس
نویسنده: ایوان کلیما
مترجم: حشمت کامرانی
ناشر: فرهنگ نشر نو
نوبت چاپ: ۸
سال چاپ: ۱۴۰۱
تعداد صفحات: ۳۴۲
شابک: ۹۷۸-۹۶۴-۷۴۴۳-۸۳-۸
هر کدام از ما نه فرشته هستیم و نه قدیس، تنها آدمهایی معمولی هستیم که تلاش میکنیم از میان رنجها و اتفاقات زندگی معناهایی برای خودمان پیدا کنیم. شاید این مهمترین دریافتی باشد که بتوان از خواندن داستان ایوان کلیما گرفت.
داستان نه فرشته ، نه قدیس در چکسلواکی بعداز جنگ میگذرد. کریستینا زن چهل و چندساله دندانپزشکی است که با تنها دخترش زندگی میکند. دختری در بحران دوران نوجوانی که گرفتار اعتیاد میشود. کریستینا هم در بحران است، بحران سن، بحران تنهایی، بحران مراقبت از مادر پیرش و رازی که از زندگی پدر درگذشتهاش کشف میکند، بحران شوهر سابقش که حالا گرفتار سرطان شده. در میانه همه این بحرانهاست که کریستینا که درگیر افسردگی هم هست به لابلای معناهای زندگی روزمره سرک میکشد.
نه فرشته ، نه قدیس حکایتگر روزگار خودش هم هست. از مردمی میگوید که وارث #جنگ هستند، حکومت فاشیستی را تجربه کردهاند و اینک در دوران کمونیستی زندگی میکنند. موشکافانه احساسات انسانی را توصیف میکند و همزمان تصویری از جامعه را پیشرو میگذارد. سرگشتگیها و دلخوشیهای مردم معمولی را نشان میدهد اما به دام ملال نمیافتد و چیرهدستانه نقاط نورانی زندگی را نمایان میکند.
روایت دلنشین کلیما و روال رویدادها باعث میشود که کتاب را تا پایان به زمین نگذارید. این رمان خواندنی تجربه عمیقی از یک داستان پرکشش و درکی عمیق از زندگی را به خوانندهاش هدیه میدهد. کلیما بخشهای مختلف کتاب را از زبان شخصیتهای مختلف نوشته اما این شیوه، خواندن کتاب را سخت نکرده است.
یکسال بعداز انتشار کتاب در سال 1999، نسخه انگلیسی آن هم منتشر شد و واشنگتن پست آن را بهترین کتاب در سال 2001 معرفی کرد.
ایوان کلیما که در سال 1931 در پراگ به دنیا آمد سه سال از دوران کودکیاش را در اردوگاه نازی گذراند. بعداز جنگ به سراغ تحصیل در دانشکده هنر رفت و به کار برای نشریات مشغول شد. بعداز بهار پراگ و با اینکه مدتی به علت انتقاد از کمونیستها زندانی شد، ترجیح داد در کشورش بماند.
اولین نوشته او یک متن غیرداستانی بود اما بعد شروع به نوشتن داستان کرد و نمایشنامه و کتاب کودک هم نوشت. کلیما در سال 2002 برنده جایزه فرانتس کافکا شد.
از کلیما آثار دیگری همچون روح پراگ، عشق و زباله و قرن دیوانه من که خاطراتش است به فارسی ترجمه شده.
بخشی از کتاب نه فرشته ، نه قدیس
در راه بازگشت از منزل مامان به خانهام متوجه میشوم که بیآنکه آگاهانه مسیری را انتخاب کرده باشم، جلوی ویلای کارل چاپک توقف کردهام. آرام است و درش مثل همیشه بسته، اما چند اتومبیل توی آن میدان کوچک پارک شدهاند و قطرههای باران روی کاپوتشان ضرب گرفته است.
به فکرم میرسد که چند هفته دیگر شصتمین سال مرگ نویسنده محبوب من است. او مرد شجاعی بود و گرفتار بیماری شده بود. وقتی همسن من بود، برای زنده ماندن چهارسال هم کمتر فرصت داشت. وقتی همسن من بود نوشت: آدمها در درونشان تکهای بلور دارند، چیزی صاف و خالص و سخت، که با هیچ چیز مخلوط نمیشود و میگذارد هرچیز از رویش بلغزد.
دلم میخواست در درونم تکهای بلور سخت میداشتم تا همه دردها و همه نومیدیها و همه دلشکستگیهایم از رویش لیز بخورد.
وقتی به خانه میرسم هیچکس منتظرم نیست. و دیگر هیچکس منتظرم نخواهد شد که از من استقبال کند. و اگر یانا به خانه بیاید، تا کی میماند؟
ولین و یگانه شوهرم چی؟ تمام آن سالها ناخودآگاه منتظرش بودم که بیاید و در بزند و بگوید متأسفم، کریستینا، من به تو بد کردم، اما فهمیدم که بدون تو زندگی برایم دشوار است! ولی اکنون دیگر اولین و یگانه شوهرم هرگز در نخواهد زد. اما یان چی که میگوید مرا دوست دارد، ولی در اولین فرصتی که گیرش آمد بهم خیانت کرد. آیا باید با او آشتی کنم و به سادگی قبول کنم که زندگی عبارت است از خیانت و جدایی و بخشش، و اگر کسی این را نپذیرد باید رنج بکشد؟
نویسنده معرفی: گیتی صفرزاده