سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

مردگان بی کفن و دفن

نویسنده: ژان پل سارتر

مترجم: پری صابری

ناشر: قطره

نوبت چاپ: ۷

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۱۰۴

شابک: ۹۷۸۶۰۱۵۰۱۱۹۳۳۲۳


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
مردگان بی کفن و دفن

تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

در جریان جنگ‌ جهانی دوم،‌ پنج مبارز فرانسوی نهضت مقاومت به‌دست چریک‌های دولتی که با اشغال‌گران‌ نازی همکاری می‌کردند، اسیر می‌شوند. این پنج مبارز در ماموریت خود شکست خورده و حالا در انباری زیرشیروانی یک مدرسه زندانی شده‌اند. این گروه که خود را در مرگ روستاییان مقصر می‌پندارند، حالا منتظرند تا توسط چریک‌های دولتی وابسته به رژیم‌ نازی بازجویی و شکنجه شوند. شکنجه‌گران هم در یکی از کلاس‌های مدرسه مستقر شده‌اند.

 

مردگان بی کفن و دفن

 

 

بازهم سارتر در این نمایش‌نامه، شخصیت‌ها را در بزنگاه یک انتخاب سخت اخلاقی قرار می‌دهد:«شکنجه‌ و تحقیر شخصیت در برابر غرور، پایداری و پایمردی و غلبه بر شکنجه‌گران از راه تحمل همه‌ی دردهای جسمی و روحی». اما سارتر پیچیدگی‌های بیشتری در مسیر هر دو گروه قرار می‌دهد.

برای زندانیان مواجه شدن با سردسته‌ی گروه که به‌طور ناشناس دستگیرشده و چون چریک‌ها از هویتش ناآگاه هستند، قرار است به‌زودی آزاد شده و این موقعیت که او می‌‌تواند زنده باشد و از آزار شکنجه مصون، میان او و گروه فاصله‌ی معنا‌داری بوجود آورده است. هم‌چنین حضور یک نوجوان که طاقت شکنجه را ندارد و تصمیم دارد،‌ سردسته را لو دهد که با توافق همه؛ حتی خواهر نوجوان، به دست یکی از آنها کشته می‌شود تا اقرار نکند.

در مسیر چریک‌های وابسته به آلمان نازی نیز دو‌گانه‌گی‌هایی رخ می‌دهد: خسته شدن و ترسیدن از سبعیت و تبعات آن و داشتن یک مخبر بین خودشان‌. در نهایت هر دو گروه از انتخاب‌های خود و شرایطی که از انتخاب‌های آنها بوجود می‌آید، متحیر و سرخورده می‌شوند و هر دو گروه می‌دانند که باید بار انتخاب خود را که توام با رنج است تا آخرین لحظه‌ی زندگی باخود حمل کنند و اینجاست که بعد دردناک‌ این جمله‌ی سارتر آشکار می‌شود، وقتی می‌گوید:« ما محکوم به آزادی هستیم».

درباره‌ نویسنده


ژان پل سارتر (Jean Paul Sartre) در 21 ژوئن سال 1905 در پاریس متولد شد. پدرش «ژان باپتیست سارتر» (۱۸۴۷–۱۹۰۶) افسر نیروی دریایی فرانسه بود و مادرش «آنه ماری شوایتزر» (۱۸۸۲–۱۹۶۹) دخترعموی «آلبرت شوایتزر» پزشک معروف و برندهٔ جایزه صلح نوبل بود. ژان پس از مرگ‌ پدرش، زیر نظر پدربزرگش و چند معلم خصوصی دیگر تربیت شد و در خردسالی خواندن و نوشتن (فرانسه و آلمانی) را فراگرفت.


این کودک تیزهوش اما گوشه‌گیر، سال‌های کودکی را بیش از هرجا میان انبوه کتاب‌ها به خواندن آثار مهم ادبی و تاریخی گذرانده‌است. ژان در سال ۱۹۲۰ به یک مدرسه شبانه‌روزی در پاریس فرستاده شد. در آنجا با یکی از همکلاسی‌هایش به نام «پل نیزان» آشنا شد که این آشنایی به یک رفاقت درازمدت انجامید. نیزان در معرفی ادبیات معاصر به سارتر نقش به‌سزایی داشت.


پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی در دبیرستان‌های «لو آور» و «لیون» به تدریس فلسفه پرداخت. پس از مدتی تصمیم گرفت که برای کامل شدن تحقیقاتش در زمینه فلسفه پدیدارشناسی هوسرل‌ راهی آلمان شود. با استفاده از یک بورس تحصیلی به آلمان رفت و در برلین به ادامهٔ تحصیل پرداخت.

در اینجا بود که آشنایی عمیق‌تری با آثار فیلسوفان بزرگی همچون مارتین هایدگر (فلسفه اصالت وجود یا اگزیستانسیالیسم) و ادموندهوسرل (فلسفه پدیدارشناسی) پیدا کرد. اما پس از چندی تاب تحمل حکومت آلمان نازی را نیاورد، به پاریس برگشت و کار تدریس فلسفه را دنبال کرد.

 

ژان پل سارتر
ژان پل سارتر

 

 

آشنایی او با سیمون دوبوار فیلسوف، نویسنده و فمینیست فرانسوی به سال ۱۹۲۹ زمان آمادگی دوبووار برای امتحانات فلسفه در سوربن بازمی‌گردد. دوبوار بعد از آشنایی با سارتر شدیداً و عمیقاً به او دل‌بسته می‌شود و تا آخر عمر با او همراه می‌ماند.


سارتر در ۱۹۳۸ و با نگارش نخستین رمان فلسفی‌اش با نام «تهوع» به شهرتی فراگیر دست یافت و در سال ۱۹۶۴ به خاطر «آثاری که غنی از ایده و مملو از روح آزادی و جستجوی حقیقت هستند و همچنین تأثیر گسترده‌ای بر عصر ما اعمال کرده‌اند» جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد ولی علی‌رغم نیاز مالی در آن زمان، از پذیرفتن جایزه سر باز زد. او اظهار داشته‌است که یک نویسنده فقط باید با آنچه نگاشته است، شناخته و محبوب شود و نه این‌که نام و امتیازاتی را با خود یدک بکشد.


تفکرات مارکسیستی‌اش موجب شد که همواره مقابل اقدامات ضد حقوق بشر رژیم شوروی؛ از قبیل اردوگاه‌های کار و اعدام مخالفان بایستد. همچنین اقدامات وحشیانه فرانسه در الجزایر و دخالت آمریکا در جنگ ویتنام را به شدت محکوم کرد.


او یکی از پیشگامان مکتب اگزیستانسیالیسم بود و معتقد بود که انسان باید خود سرنوشت‌اش را تعیین کند و این جمله‌ی معروف منسوب به اوست: «انسان محکوم به آزادی است».

 

بخشی از کتاب مردگان بی کفن و دفن


پرده‌ی اول
صحنه‌ی چهارم
سوربیه:
دلم می‌خواست من را کشته بودند.

کانوریس:
سوربیه! قسم می‌خورم که تو لو نمی‌دهی. تو نمی‌توانی لو بدهی.
سوربیه:
بهت می‌گویم مادرم را هم لو می‌دادم(سکوت) این غیرمنصفانه است که یک لحظه برای لجن‌مال کردن زندگی انسان کافی باشد.

کانوریس:
(ملایم) خیلی بیشتر از یک لحظه وقت لازم است. تو خیال می‌کنی یک لحظه ضعف می‌تواند ارزش آن ساعتی را که تو تصمیم گرفتی به همه‌چیز پشت پا بزنی و با مابیایی ازبین ببرد؟ و آن سه‌سال رنج‌ و مشقت و آن‌روزی که تو خسته و درمانده‌بودی و کوله‌بار و تفنگ این پسربچه را به‌دوش می‌کشیدی؟

سوربیه:
‌آن‌قدر جوش نزن. الان‌ می‌دانم. می‌دانم که ارزش واقعی من چه‌قدر است.

کانوریس:
ارزش واقعی؟ چرا فکر می‌کنی امروز که کتکت می‌زنند، بیش‌تر به اصل خودت پی‌می‌بری تا دیروز که از خوردن آب چشم پوشیدی تا سهمت به لوسی برسد؟ ما طوری نیستیم که بتوانیم همیشه در سرحد امکانات وجودمان زندگی کنیم.

 

نویسنده معرفی: عفت زهره‌وندی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *