شوروی ضد شوروی
نویسنده: ولادیمیر واینوویچ
مترجم: بیژن اشتری
ناشر: ثالث
نوبت چاپ: ۶
سال چاپ: ۱۴۰۱
تعداد صفحات: ۳۹۵
شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۰۵۵۷۶۵
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه 30book بزودی بزودی بزودی بزودیکتاب شوروی ضد شوروی، مجموعه مقالات و داستانهای کوتاه از شوروی پیش از فروپاشی است که از زاویه دید یک شهروند روایت میشود و در عین حال به بازخوانی خاطرات او میپردازد.
«ولادیمیـر واینـوویچ» رمان نویـس شناخته شده که در این کتاب به روایت زندگی مردم معمولی با لحنی گزنده پرداخته است در عین حال در لابهلای سطور و در بخشهایی به نحوه زندگی در شوروی، زندگی رهبران و کارگزاران حزب کمونیسم نیز پرداخته. اما شاید خواندن درباره زندگی نویسندگان و درعینحال سانسورچیان برپایه حکایتها، تجربیات و مشاهدات عینی نویسنده جالب توجه باشد یعنی همان شیوهای که نویسنده در این کتاب در پیش گرفته است.
او در این کتاب با کنار هم قرار دادن داستانها و مقالات کوتاه، زمانه و زندگی در دوران تلخ کمونیسم را زیر ذره بین برده و تضادها ومحرومیتهایش را حکایت کرده است. هنگام خواندن کتاب با مردمانی که ناگزیر بودند زیر یوغ زندگی کنند و مشکلات متعدد از کمبود تغذیه تا اسارت در حیطه هنر و فرهنگ را بپذیرند، همراه میشویم و این طنز گزنده کتاب سبب میشود که بازجوی کمسواد، پلیس خشن و کارمند بیسواد برایمان باورپذیر باشد.
نشریات جهان پس از چاپ شوروی ضد شوروی به تحسین این اثر پرداختند اشپیگل درباره آن نوشته است: «اگر ما به یک یادآوری از سقوط جامعه و حکومت شوروی نیاز داشته باشیم، باید مشاهدات شخصی ولادیمیر واینوویچ را از این حکومت و جامعهای که دههها پایید بخوانیم.»
درباره نویسنده
ولادیمیر واینوویچ متولد 26 سپتامبر ۱۹۳۲ در شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان به دنیا آمد. زندان و مورد سوظن قرار گرفتن بخشی از زندگی هر شهروندی در روسیه – شوروی – آن زمان بود، این اتفاق برای پدر «ولادیمیر» زمانی افتاد که او 14 سال داشت و 5 سال بعد که پدر از اردوگاه کار بازگشت، دیگر در زادگاه نماندند و به اوکراین رفتند.
او در همان دوران ابتدایی، هنگامی که به حفظ کردن اشعاری در مدح لنین مشغول بود، همزمان درگیر جنگ جهانی اول شد و گرسنگی بخشی از زندگی روزمرهاشان بود، هیچگاه غذای کافی وجود نداشت و ولادیمیر باید از 11 سالگی در راهآهن ،کارخانه و کالخوز- مزرعههای اشتراکی- کار میکرد تا بتوانند زندگیاشان را بگذرانند. پدر و مادرش باسواد بودند یکی روزنامهنگار و دیگری معلم ریاضی، از این رو خواندن و نوشتن بخشی از زندگیاش شد. او در هنگامی که برای جنگ رفته بود بارها نوشت و حتی با یک گروه موسیقی کار کرد.
اولین داستانش را در سال 1960 نوشت و مورد تشویق منتقدان قرار گرفت. او چندان سیاستهای خاصی که بر نویسندگان تحمیل میشد را نمیپذیرفت، از این رو در سال 1968 پس از امضای یک نامه در حمایت از چند نویسنده از اتحادیه نویسندگان اخراج و مجبور شد 7 سال زیر نظر پلیس مخفی زندگی کند. در سال 1980 وقتی همچنان به انتقاد از حکومت ادامه میداد و در عین حال آثارش در جهان با استقبال روبرو میشد دو گزینه روبرویش قرار دادند یا از کشور خارج شود یا به زندان برود.
او از شوروی خارج شد و ناگزیر تابعیت شوروی را از دست داد. هرچند 10 سال بعد گورباچف تابعیت را به او برگرداند و دوباره به وطن برگشت و در کشوری که به دنیا آمده بود تا هنگام مرگ در سال 2018 زندگی کرد.
واینوویچ از قلم روان و طناز خود سود میبرد تا کاستیهای حاکمیت را بیان کند. او آرزو داشت مسئولان برای بهبود شرایط کشوری که تا 85 سالگی در آن زیست میکرده قدمهایی بردارند.
بخشی از کتاب
اجازه دهید درباره پاسپورتهای شوروی حرف بزنیم. به این چند سطر شعر مایاکوفسکی توجه کنید:
از جیب شلوار پاچهگشادم بیرون میکشم
بارنامه محموله ارزشمندم را
بخوانید آن را و به من غبطه بخورید.
من تبعه اتحاد شوروی هستم!
شکی نیست که شعر زیبایی است. محتوای محکم و قدرتمندی دارد. اما آنجا که صحبت از غبطه خوردن میکند، به نظرم شاید اغراقآمیز باشد.
یادم هست یک زمانی من و همسرم با ماشینِ شخصیمان در کشور سفر میکردیم. ماشینمان زاپوروژتس بود؛ بدقلق و پرزحمت. یک دفعه میدیدی که در بدترین جای ممکن خاموش میکند.
من و زنم در راهِ برگشت به خانه بودیم که تصمیم گرفتیم در شهر مینسک استراحتی بکنم. سعی کردیم در یکی از هتلهای اصلی شهر اتاقی بگیریم و در اینجا بود که بلافاصله آن شعر معروف مایاکوفسکی به یادم آمد. آدم دنیاندیدهای داخل صف، جلوی من، ایستاده بود. کارمند هتل به او گفت: «اتاق خالی نداریم. ما منتظر مهمانانی از آلمان غربیایم.»
آدم دنیاندیده پس از اینکه اصرارها و سماجتهایش بیفایده از کار درآمد، رو به من کرد و زیر لبی گفت: «من طی دوره جنگ اینجا، در مینسک بودم. آن موقع هم روی درِ همین هتل تابلویی نصب کرده بودند که روی آن نوشته شده بود: فقط مخصوص آلمانیها. از قرار معلوم، حالا هم دوباره فقط مخصوص آلمانیهاست. بگو ببینم مگر ما در جنگ [علیه آلمان] پیروز نشدیم؟»