شاهنشاه
نویسنده: ریشارد کاپوشچینسکی
مترجم: بهرنگ رجبی
ناشر: ماهی
نوبت چاپ: ۴
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۴۸
شابک: ۹۷۸۹۶۴۲۰۹۰۹۳۸
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه بزودی 30book بزودی بزودی بزودیکتاب شاهنشاه با ترجمه بهرنگ رجبی، اثری است از ریشارد کاپوشچینسکی روزنامهنگار لهستانی که در آستانه انقلاب و در روزهایی که حکومت شاهنشاهی در حال سقوط بود، به ایران سفر کرد. او تجربیات خود از آن چه میدید را در این اثر جمعبندی کرد و در سال 1982 سه سال بعد از انقلاب به چاپ رساند.
کتاب شاهنشاه توصیف و تحلیلاتی درباره لحظاتی است که پایههای نظام و حکومت پهلوی در حال شکستن بود و از سوی دیگر یک خواسته دیگر شکل میگرفت. در عینحال به چگونگی خاستگاه و به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی آخرین پادشاه ایران نیز اشاراتی میکند. مجموعهای است از تجارب یک روزنامهنگار برجسته که پیش از این 26 انقلاب را در گوشه و کنار جهان دیده بود.
کتاب بر مبنای گفتوگو با مردم و کسانی که به خیابانها آمدهاند تا انقلاب کنند و رهبر و دست اندرکاران اجرایی نوشته و توصیف شده است.
درباره نویسنده
ریشارد کاپوشچینسکی در سال 1932 در ورشو به دنیا آمد. در 16 سالگی علاقهاش به نوشتن را دریافت و بعداز فارغالتحصیلی از دانشگاه، خبرنگار شد.
او سالها در سراسر جهان به خصوص در خاورمیانه و آفریقا و آمریکای لاتین این سو و آن سو میرفت، در بین شورشیان زندگی کرد و در جنگهای مختلف و اتفاقات مهم حضور داشت. دوست مارکز بود، نامزد جایزه نوبل شد، درباره دیکتاتورهایی نظیر «هایله سلاسی» نوشت و سرانجام به علت سرطان در سال 2007 درگذشت .
از آثار او که به فارسی ترجمه شده است میتوان به امپراتور، بازی امپراتور، دیگری، یک روز دیگر از زندگی، همسفر با هرودوت و اقتدار عبوس کلاغها اشاره کرد.
بخشهایی از کتاب
*روی صندلی چوبی دستهدار سادهای نشسته، بر سکوی چوبی سادهای، توی یکی از میدانهای محلهی فقیرنشینی در قم (اين را میتوان از ساختمانهای دربوداغان حدس زد). قم شهری است کوچک، بی پستیوبلندی، گرفته و بیروح. صدوبیست کیلومتری جنوب تهران، وسط صحرایی متروک، ملالآور، تفتیده و سوزان. به نظر نمیرسد در این اقلیمی که گرمایش هلاک میکند، هیچچیز تأملبرانگیزی باشد. با اين همه، قم جایگاه دوآتشگی مذهبی پاکدینی مفرط، عرفان و مبارزهی مذهبی است. پانصد مسجد دارد و بزرگترین حوزهی علمیهی کشور هم آنجاست. عالمان دینی و پاسداران سنت در قم مباحثه میکنند.
حضرات آیات جلساتشان را آنجا برپا میکنند. آیتالله خمینی از قم بر مملکت حکومت میکند. هیچوقت پایش را بیرون نمیگذارد. هیچوقت به پایتخت نمیرود. اصلاً هیچ جا نمیرود. نه گردش میکند نه بازدید. پیشتر همراه همسر و پنج فرزندش توی خانهای کوچک دریکی از گذرهای باریک، شلوغ، غبارآلود و آسفالت نشدهی قم زندگی میکرد که جویی از میانش میگذشت. حالا به خانهی دخترش نقلمکان کرده، خانهای که از بالکنش به جمعیت گردآمده در خیابان رخ مینمایاند.
*دوربین میدان را نشان میدهد، انباشته از آدمهایی گوش تا گوش ایستاده، چهرههایی کنجکاو و عبوس. قدری دورتر، در محوطهای محصور و کاملا جداشده از مردان، زنان چادر به سر ایستادهاند. روزیست ابری و خاکستری. جمعیت طوسی سیر است و آنجا که زنان ایستادهاند سیاه. آیت الله خمینی همچون همیشه لباسهای تیره رنگ گشادی به تن دارد و عمامهی سیاهی بر سر، شق و رق نشسته. صورتش پریده رنگ است، با ریشی سفید. موقع حرف زدن سر و دستش تکان نمیخورد. دستهایش بر دستههای صندلی آرام گرفتهاند. گهگاه پیشانی بلندش را چینی میاندازد و ابروهایش را بالا میدهد.
از اینکه بگذریم، هیچ عضلهای در سیمای این مرد بسیار سرسخت، سازش ناپذیر، قاطع و صاحب ارادهای استوار نمیجنبد. تنها چشمها در این چهره تکان میخورند، چهرهای که انگار یک بار برای همیشه ترکیب یافته، به هیچ حس و حالی راه نمیدهد و جز غور عمیق و تمرکز ذهنی بیانگر هیچ چیز دیگری نیست. نگاه سرزنده و نافذ این چشمها بر دریای سرهای درهم پیچیده میلغزد، وسعت میدان و جمعیت حاضر در آن را تخمین میزند و وارسی موشکافانه اش را پی میگیرد، چنانکه گویی مصرّانه در جست وجوی شخص خاصی است.