سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

زفی شورشی

نویسنده: لوکاس هارتمان

مترجم: کتایون سلطانی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۳

سال چاپ: ۱۴۰۱

تعداد صفحات: ۲۷۱

شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۸۳۹۵۲۵

زفی شورشی

اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

تهیه این کتاب

کتاب زفی شورشی داستانی درخشان از لوکاس هارتمان، نویسنده‌ی اهل سوئیس است. در این کتاب، سرگذشت شاهزاده‌ای نوجوان به نام «یان» روایت شده، که زندگی ملال‌آور و یکنواختی را در قصر پدری خود سپری می‌کند. تا این‌که آشنایی او با دختری به نام زفی، همه‌چیز را برای وی به طرزی شگفت‌انگیز تغییر می‌دهد…

یان، فرزند شاه «فردیناند» است. این جناب فردیناند، بر کشوری کوچک به نام «فسقل‌زمین» حکمرانی می‌کند. حاکمان قدرتمند کشورهای همسایه از مدت‌ها پیش کاری به کار فسقل‌زمین نداشتند. شاه فردیناند هم همیشه‌ی خدا مراقب بود که حرص آن‌ها را درنیاورد. با این همه، او به‌هیچ‌وجه حاضر نبود از داشتن ارتش صرف نظر کند. ارتش شاه فردیناند از دوازده سربازِ آماده به خدمت تشکیل می‌شد و فرماندهِ‌ ارتش، مردی بود به اسم سرگرد «رودِریک». جز سرگرد رودِریک، هیچ‌کس حق نداشت به توپ جنگی زنگ‌زده‌ ارتش دست بزند. بماند که کسی هم علاقه‌ چندانی به انجام این کار نداشت.

قصه، همانطور که گفتیم، حول محور فرزند شاه فردیناند می‌گردد. او از بدو تولد خود را در قصر پدری اسیر می‌یابد. زندگی یان به طرز ملال‌آوری یکنواخت و خالی از شور و هیجان است. البته او به ظاهر بهترین زندگی ممکن را دارد. مثلاً صبح‌ها صبحانه‌ی اعلایش را در تخت‌خواب مجلل نوش جان می‌کند، و ظهرها بهترین آشپزهای فسقل‌زمین ناهارش را تدارک می‌بینند. بساط خوشگذرانی‌های دم‌دستی هم همیشه برای یان فراهم است. با این حال، او همانطور که بر انجام بسیاری از کارها تواناست، کارهایی که آرزوی مردم عادی به شمار می‌رود، از بسیاری از امور نیز محروم است. مثلاً یان هرگز حق ندارد پایش را از قصر بیرون بگذارد. یا اجازه ندارد با پسربچه‌ها و دخترانِ غیراشرافی رفاقت کند. این شرایط از او نوجوانی دل‌مرده و منزوی ساخته؛ شاهزاده‌ای بیچاره که قصرِ محل اقامتش را به چشم یک زندان نگاه می‌کند.

داستانِ زندگیِ یان امّا بر اثر واقعه‌ای جذاب، رنگ و بویی دیگر به خود می‌گیرد. این واقعه، آشنایی یان با دختری به نام «زفی» است. زفی که نزد دوستانش به زفی شورشی مشهور است، زندگی‌ آزاد و رها از قید و بند دارد. بله، البته که او مثل یانِ اشرافی بهترین غذاها را نمی‌خورد و بهترین جامه‌ها را به تن ندارد. با این حال، او از موهبتی برخوردار است که یان به خواب هم نمی‌بیند: موهبتِ آزادی…

آشنایی یان با زفی شورشی، فصل جدیدی را در زندگی هر دوِ آن‌ها آغاز می‌کند؛ فصلی آکنده از وقایع شگرف و هیجان‌انگیز، وقایعی که دنبال کردن آن‌ها جانی تازه به مخاطب کتاب زفی شورشی می‌بخشد.

کتاب زفی شورشی توسط کتایون سلطانی به زبان فارسی ترجمه شده و از سوی نشر چشمه روانه‌ی بازار گشته است. این اثر، داستانی در ستایشِ زندگی است؛ داستانی بکر و زیبا که اولین کاری که می‌کند، این است که هوس خوب زیستن را در سر مخاطب می‌اندازد. از همین رو، از تمام مخاطبان، فارغ از هر سن و سالی که دارند، دعوت می‌کنیم که به مطالعه‌ی کتاب زفی شورشی بنشینند. با این وعده که با انجام این کار، بی‌شک تجربه‌ای فراموش نشدنی را برای خود رقم خواهند زد.

نوجوانان و کودکانِ متعلق به رده‌ سنی 9 تا 12 سال، مخاطبین اصلی کتاب زفی شورشی به شمار می‌روند.

 

با لوکاس هارتمان بیشتر آشنا شویم

لوکاس هارتمان (Lukas Hartmann) متولد سال 1944 و اهل کشور سوئیس است. آثار داستانی این نویسنده‌ آلمانی‌زبان، اغلب به حوزه‌ ادبیات کودک و نوجوان تعلق دارند. از میان این آثار، می‌توان به عناوینی چون «آنا آنا» و «زفی شورشی» اشاره کرد.

 

در بخشی از کتاب زفی شورشی می‌خوانیم

یان برای اولین بار در عمرش به همراه همراهانش پا به محوطه‌ی سنگ‌فرش جلو قصر گذاشت؛ جایی که کالسکه قرار داشت. ولی اصلاً وقت نکرد سر فرصت کالسکه را تماشا کند. طفلکی را بلند کردند و گذاشتندش روی نیمکت کالسکه، رایموند و اِستانیسلاوِس هم نشستند چپ و راستش. روبه‌رویش شاه و ملکه نشسته بودند. بعدش دوتا خدمتکار اونیفرم‌پوش درها را بستند و خدمتکاری که روی رکاب پشت کالسکه ایستاده بود شروع کرد به تُلمبه زدن دستگاه دَم‌رسان؛ دستگاهی که به سرنشین‌های کالسکه هوای تازه می‌رساند.

پادشاه با دست علامت داد که راه بیفت. درشکه‌چی، سوار بر چهارپایه، اسب‌ها را راه انداخت. کالسکه به حرکت درآمد، از محوطه‌ی سنگ‌فرش جلوِ قصر و از روی پل متحرک گذشت و با ابهت بسیار، تالاق‌تالاق‌کنان از جاده‌ی قصر رفت پایین. جلوتر از کالسکه، رودِریک با قیافه‌ای ازخودراضی سوار اسبش در حرکت بود. در دو طرف و پشت‌سر کالسکه خدمتکارها و سربازها حرکت می‌کردند، ولی چون همه‌شان اونیفرمِ یک‌شکلی به تن داشتند، یان دیگر نمی‌توانست آن‌ها را از هم تشخیص بدهد.

«چه‌قدر این تو گرم است.» فِردیناند این را گفت و عرق پیشانی‌اش را با دستمال پاک کرد.

ایزابِلا گفت: «وحشتناک گرم است.» و کلاهش را گذاشت روی زانویش.

ولی تمام هوش‌وحواس یان به منظره‌هایی بود که بیرون از کالسکه از کنارش رد می‌شد.

زفی شورشی
کودک و نوجوان
لوکاس هارتمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *