رودخانه تباهی
نویسنده: ماساجی ایشیکاوا
مترجم: فرشاد رضایی
ناشر: ققنوس
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۰۰
کتاب رودخانه تباهی درباره زندگیهای ویران شده، درباره انسانیت به تاراج رفته و درباره قدرت خورد و خوراک روزانه است که روح و جان بشر را اسیر خود میکند.
این اثر داستان و زندگی نامه فردی است که توانست از کره شمالی فرار کند اما در پایان هنوز در ژاپن به رسمیت شناخته نمیشود و با وجود تولد در آن کشور، تبعه آن نیست. نویسنده از کودکی خود به یاد آورده و داستان زندگیاش را بیان کرده است، او که پس از جنگ جهانی دوم متولد شده است، دوران کودکی عجیبی دارد، پدری کرهای که مادر ژاپنیاش را هر روز میزند، حتی یک بار او را به لب دره میبرد و به پایین پرت میکند.
پسر همیشه مراقب مادر است، او را نجات میدهد و مادر از خانه فرار میکند و پس از آن مرد با زنی دیگر زندگی میکند. پسر مراقبت از کودکان کوچکتر را بر عهده میگیرد، کودکانی که مدام از زن داخل خانه کتک میخورند، غذا به آنها داده نمیشود. پسر عزم خود را جمع میکند تا مادر را پیدا کند گرچه هیچگاه نمیفهمد چرا و چگونه پدر که از گنده لاتهای «جامعه کرهایهای مقیم ژاپن» است ناگزیر به تغییر رفتار می شود و مادر به خانه باز میگردد.
اما پیام امیدبخش کیم ایل سونگ، بسیاری از کرهایها را شیفتهوار به سوی کره شمالی میکشاند. خانواده ماساجی نیز تحت فشار جامعه اطرافشان ناگزیر از رفتن میشوند.
او که همیشه جنگ فرهنگهای پدر و خانواده مادرش را دیده امیدوار است که زندگی بهتری را تجربه کند اما در همان ابتدا با گوشت سگ پذیرایی و به کار سخت گماشته میشوند. او میخواهد برگردد اما پدر مانع میشود. تا دم مرگ هر دو پشیمان هستند اما توان مخالفت و امکان بازگشت را ندارند، مادرش آرزو میکند خاکسترش در ژاپن پخش شود و پدر تاکید میکند حتما فرار کن و بلاهایی که بر سرمان آوردند را بازگو کن.
ماساجی اما راه گریزی ندارد، میماند، ازدواج میکند، صاحب فرزند میشود، برای سیر کردن فرزندش بارها و بارها التماس میکند. آنها گرسنگی میکشند، تحت فشار شدید کار میکنند، گرفتار سیل میشوند، علف میخورند اما زنده میمانند و همدیگر را دوست دارند.
کتاب پر است از لحظههایی که واقعاً انتظار داریم درباره کره شمالی بخوانیم. انتهای کتاب دردناک است، چرا که او همسر و دو فرزندش را میگذارد و به امید رهایی، فرار میکند . البته در انتهای کتاب مینویسد که اگر میماندم لااقل آغوشی برای مردن داشتم. کتاب به شکست تلاشهای جهانی برای صلح دوکره شمالی و جنوبی در سال 2000 نیز اشاره میکند و همچنین به سرگذشت خانواده «ماساجی» و از آرزوی او میگوید.
روی جلد کتاب با سیم خاردار مسیر6 گانه فرار او نقش بسته است: قطار هاجو به هی یسان در سپتامبر1996, تلاش برای گذار از رودخانه یالو و به هوش آمدن در چین، سفری 400کیلومتری با خودرو در کوه های شانگهای، پنهان شدن در شن یانگ به کمک کنسولگری ژاپن، فرار مخفیانه با سه خودرو به شهر دالیان و پرواز چارتر به توکیو در سال 1996.
درباره نویسنده
او در سال 1947 در ژاپن به دنیا آمد، پدرش کرهای بود و مادرش ژاپنی. در سال 1960 همراه سه خواهر و پدر و مادرش به کره شمالی کوچ کرد ولی سرانجام توانست 1996 از آن جا فرار کند. او یکی از معدود انسانهایی است که موفق شده از #کره-شمالی بگریزد.
بخش هایی از کتاب رودخانه تباهی
*هموطنان ما در ژاپن بیبهره از هر گونه حق و حقوق انسانی زندگی میکنن و همواره با اونها تبعیضآمیز رفتار میشه. و به همین خاطر در فقر به سر میبرن و میخوان به مملکت مادریشون برگردن. ما با آغوش باز ازشون استقبال میکنیم. دولت جمهوری خلق تضمین میده که اونها میتونن به محض رسیدن به سرزمین مادری زندگی تازهای بنا کنن. ما رفاه رو تضمین میکنیم.
*نگاهی به اطراف انداختم. در اوج شگفتی دیدم بعضی از همسفرانمان بیهیچ ساک و چمدانی سوار کشتی شدهاند. چه فکری با خودشان کرده بودند؟ و بعد یاد اطلاعیه عمومی مضحکی افتادم که جامعه کرهایهای مقیم ژاپن صادر کرده بود: «اگر به کره شمالی بروید میتوانید به هر آنچه میخواهید برسید.»
*خیلی زود فهمیدم در کره شمالی خبری از آزادی اندیشه نیست. اگر از دهانت درمیرفت و آزاداندیشیات را آشکار میکردی، ممکن بود سرت را به باد بدهی. اگر خیلی شانس میآوردی ممکن بود برای بیگاری به منطقه کوهستانی دورافتادهای تبعید شوی یا به اردوگاه کار اجباری مخصوص زندانیان سیاسی بروی.
*من از زمان ورود به کره شمالی هرگز احساس زنده بودن نکرده بودم. بخشی از وجودم خفه شده بود. بعد از مدتی احساس کردم آن بخش از وجودم مثل عضله بیاستفادهای که تحلیل میرود پژمرده شده. به هراسی فکر کردم که بر زندگیام چنبره زده بود؛ به نظارت بیپایان؛ به عدم استقلال؛ به ترس از بیان عقیده؛ به ناامیدی و درماندگی؛ به ناممکن بودن پیشرفت در زندگی. حکومت دهشتناک کیم ایل سونگ به تکتک جوانب زندگیام یورش آورده بود، درست مثل سرنیزهای بیخ گلویم.
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری