برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی 30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودیمحمدقاضی را با دهها کتابی که ترجمه کرده میشناسیم. او همچنین داستانی با عنوان زارا نوشته که توسط نشر روایت منتشر شده است. قاضی در کتابی با عنوان خاطرات یک مترجم که نشر کارنامه آن را به چاپ رسانده، خاطرات خود از بدو تولد یعنی 1292 تا سال 57 درباره زندگیاش و نحوه انتخاب کتابهایی که نرجمه کرده، با زبانی طنزآمیز و شیرین روایت میکند. در این کتاب درباره روزها و مسیری که پشت سر گذرانده نوشته است.
جرقه این اتفاق هم از مجله کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان خورده است؛ هنگامی که چندبار خاطرات قاضی چاپ شد، مجله با استقبال روبهرو شد.
در این میان البته نحوه رویارویی او با مسایل جامعه متفاوت است. او از همان اول زندگیاش شروع میکند که به قول خودش، بعد از مرگ سه فرزند نوزاد به دنیا میآید و عمرش به دنیاست تا سختیهای زیادی را بکشد؛ مرگ پدر را ببیند و ازدواج مادر و روانه تهران و شهرهای مختلف شود و از خواهر دوربماند؛ همسرش را ازدست بدهد و دوباره ازدواج کند؛ سرطان حنجره بگیرد و بیصدا شود و با سوت سوتک سخن بگوید و در عین حال حواسش باشد کتابهایی که حرف جدیدی برای گفتن دارند را انتخاب کند.
میگویند او در انتخاب آثار بسیار بادقت عمل میکرده است و با اینکه متولد مهاباد بوده و کردی زبان اصلیاش، فارسی را روان مینوشته است.
قاضی زندگی پر فراز و نشیبی داشته، در کتاب تقریباً سعی کرده داستان اکثر انتخابهایش را بیاورد. همین طور درباره سفر به اروپا و دیدارش با چهرههای شناخته شده ادبیات معاصر از «پروین اعتصامی» و «بزرگ علوی» تا «جمالزاده» و دیگران نوشته است. او زندگی کارمندی را با تمام طنزش بازگو و مریضی همسرش را با جزییات روایت کرده است. در این کتاب شجاع بوده است و بیتعارف روایتهای خوش و ناخوش زندگیاش را گفته.
البته او کتاب دیگری نیز دارد با عنوان سرگذشت ترجمههای من که درباره 68 اثر خود توضيح داده است كه چرا و چگونه آنها را انتخاب و ترجمه كرده و در سير ترجمه و انتشارآنها چه بر مترجم و ناشر رفته است. شرح اول از سناريو دن كيشوت اثر ميگل دوسروانتس است كه در سال 1316 آن را ترجمه كرده بود و آخرين آنها چهل روز موسی داغ اثر فرانتزورفل است كه در سال 1373 ترجمه كرد.
درباره نویسنده
محمدقاضی در سال 1292 در مهاباد به دنیا آمد، پس از مرگ پدرش ناگزیر شد به تهران پیش عمویش بیاید، در دارالفنون دیپلم خود را گرفت و بعدتر نیز در دانشگاه حقوق خواند و در اداره دارایی کارمند شد. در سال 1355 بازنشست شد. از اوایل دهه سی شروع به ترجمه از زبانهای انگلیسی و فرانسه کرد.
محمد قاضی مدتی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان حضور داشت و از این رو کتابهای منحصر بفردی را که هرکدام دریچهای متفاوت به دنیای امروز و روزگار مدرن باز میکرد را برای ترجمه انتخاب کرد نظیر شازده کوچولو، شاهزاده و گدا، باخانمان، پولینا چشم و چراغ کوهپایه و…
اما او توجه خاصی هم به مسایل نژادی و قومی داشت به گونهای که دو کتاب ترجمهاش با نامهای چهل روز موسی داغ و غروب فرشتگان درباره درگیریهای قومی و نژادی و نژادکشی ارمنیان هستند.
آخرین روز یک محکوم نوشته ویکتور هوگو، تاریخ ارمنستان، تاریخ مردمی آمریکا نوشته هاروی واسرمن، تاریکترین زندان نوشته ایوان اولبراخت، خداحافظ گری کوپر نوشته رومن گاری، داستان کودکی من نوشته چارلی چاپلین، در نبردی مشکوک نوشته جان اشتاین بک، کرد و کردستان نوشته واسیلی نیکیتین، گاندی نوشته رومن رولان، مادر نوشته ماکسیم گورکی از آثاری است که او درطی سالها ترجمه کرده است. بارها ترجمهاش مورد توجه قرار گرفت و جوایزی دانشگاهی دریافت کرد.
قاضی در بيست و چهارم آذرماه سال 1376 در تهران درگذشت و در زادگاهش مهاباد به خاک سپرده شد. او در شهرش بسیار مورد توجه بود، بوستانی به نام اوست و مجسمهای 4 متری از او ساخته شده است.
بخشهایی از کتاب خاطرات یک مترجم
* من به راستی به کار ترجمه از همان ابتدا عشق می ورزیدم و حس می کردم که کسالت و حتی خستگی اوقات بیکاری را هیچ چیز به قدر پرداختن به یک کار مورد علاقه از تن آدم بیرون نمی کند. من مترجم خوب و به نام بودن را بر شاعر بد و حتی متوسط بودن ترجیح میدادم. کتابهای شیرین و سرگرم کننده ولی بی ارزش زیاد بود و خواندن آنها مدتی از وقت مرا میگرفت، در همان جا بود که کمکم حس کردم هر کتابی تا محتوای مفید و آموزندهای نداشته باشد و به بالا بردن سطح فکر و معلومات خواننده کمک نکند، به زحمت ترجمه کردن نمی ارزد.
* کمکم از زبان پرستاران دریافتم که این خاصهخرجیهای معمول در حق بیمار من هزینههای سنگینتری نیز به دنبال خواهد داشت. این بود که روزی به مدیر بیمارستان مراجعه کردم و با همان زبان نارسای خود به او حالی کردم که من آدم فقیری هستم و آن دکتر ایرانی که توصیه مرا به پروفسور سِر راسل براک کرده در سفارشنامه خود قید کرده است که استطاعت پرداخت هزینههای سنگین را ندارم. با تعجب گفت:
«ولی به حسب توصیه همان دکتر ایرانی شما را آدم ثروتمندی میشناسیم زیرا او در نامه خود نوشته است که شما نویسنده هستید، و این خود میرساند که بسیار ثروتمندید.»
بیاختیار خندهام گرفت و گفتم: «از قضا اگر نوشته باشد – نویسنده است – این به آن معنی است که شخص مورد سفارش آدم فقیری است. شاید در کشور شما یا در کشورهای متمدن اروپایی نویسندگی مترادف با ثروت سرشار باشد، چون از کتاب یک نویسنده هر بار میلیونها نسخه به چاپ میرسد و قهراً پول خوبی هم نصیب نویسنده آن خواهد شد، ولی در کشور ما نویسنده یا مترجم، و به طور کلی اهل قلم، یعنی آدمهای فقیر و بیچیز که قلم صد تا یک غاز میزنند و همیشه هم هشتشان در گروی نه است…».
*** در یک فرصت مناسب به وسط حرفهایش دویدم و گفتم: «ببخشید، آقای احمدی، این ماهیهای لذیذ را از کجا صید میکنید؟ مگر اینجا رودخانه هم دارد؟» گفت: «این چه سؤالی است؟ مگر آن برکه پر از ماهی را ندیدید؟»
گفتم: «چرا، ولی آخر شما گفتید که طمع در آن ماهیها کردن گربه را سنگ میکند، چه رسد به آدمها. مگر نگفتید که آن ماهیها مال امامزاده است؟» غشغش خندید و گفت: «شما چه مرد سادهدل خوشباوری هستید! من آن حرف را برای این دهاتیهای سادهدل بیسواد از خودم درآورده و شایع کردهام تا ایشان دندان طمع از آن ماهیها بکَنند و آنها را نخورند، وگرنه دوروزه نسل ماهی را از آن استخر بر خواهند انداخت و آنوقت دیگر ماهیای نمیماند که من و مهمانهای محترمی مثل شما و آقایان بخوریم.»
در تمام آن منطقه و در بسیار جاهای دیگر نیز که به اینگونه مأموریتها رفته بودم آدمی چنان روشنضمیر و باحال ندیده بودم و بعدها نیز ندیدم. کدخدایی بالقلو را برای او کوچک دیدم و یقین کردم که فرمانداری ساوه و بالاتر از آن هم درخور شأنش هست.
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری