حفره تازهترین کتاب محمد رضاییراد، نویسنده و کارگردان نمایش است که با استقبال خوانندگان ایرانی روبهرو شده است.
حفره رمانی است جنایی، نه یک رمان خطی با قصهای سرراست و اغلب کلیشهای.
شروع و پایانبندی رمان نوعی تکگویی نمایشی است که به ساختن معنایی متفاوت از این رمان کمک میکند.
در رمان با دو داستان موازی روبهروییم، یکی داستان کودکی ایرانی و عرب که از حملهی عراقیها به روستایشان جان سالم به در برده و در حفرهای پنهان شده است و کشته شدن خانوادهاش را به چشم دیده است. و دیگری داستان یک قاتل خطرناک که پلیس دنبالش میگردد و هر بار که کشتهای تازه روی دست آنان میگذارد، نشانههایی از خود بر جای میگذارد که هم چون امضاست.
این رمان را همچنان که رمان جنایی میتوان نامید، اما رمانی دربارهی جنگ نیز هست. شاید وجه جنایی آن صفحات بیشتری را پر کرده باشد، اما در یک کلام همهی این ماجرا را میتوان پیامد جنگ دانست. جنگ این دو روایت موازی را به هم میرساند.
حفره پر کشش و با فراز و نشیب بسیار روایت میشود و شخصیتپردازی باورپذیر و زنده و فضاسازی محکمی دارد. توجه به زبان عربی محلی از ویژگیهای این اثر است که معمولا رمانهای ایرانی چندان توجهی به زبانهای محلی ندارند.
نویسنده این تجربهاش را برگرفته از علاقهاش به سینمای نوآر میداند و دو داستانی ظاهرا متفاوت را در دو مقطع تاریخی معاصر در کنار هم پیش میبرد و سرانجام آنان را به هم میرساند. هم جنگ، هم زلزله ، هم قتل و هم تاریخ و … بخشی از این تجربه بوده است. کارآگاه در موقعیتی تیره و تار قرار دارد که شاید ما را به یاد آثار دورنمات بیاندازد اما در گوشه گوشه آن اشارههای تاریخی را میتوان کشف و حس کرد.
درباره نویسنده
محمدرضاییراد را میتوان از نویسندگان چند وجهی دانست که اصول نویسندگی را آن چنان بلد بوده که در هر زمینهای موفق شده است. او هم چند جایزه در نمایشنامهنویسی دریافت کرده و هم سیمرغ جشنواره را در فیلمنامهنویسی. این نویسنده متولد 1345 در رشت که در دانشگاه تهران فرهنگ و زبانهای باستان خوانده است، خیلی زود مسیرش را به سوی نویسندگی تغییر داد و شاید بسیاری از ما او را از سریال «بچههای مدرسه همت» که از تلویزیون در سال 75 از تلویزیون پخش می شد بشناسیم.
رضاییراد همچنین در زمینه پژوهش و اندیشه نیز فعالیت دارد. او نویسنده فیلمنامههای قدمگاه، کودک و سرباز، دستیار اول و برنامهریز بهرام بیضایی در نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» و «افرا، یا روز میگذرد» هم بوده است. عمده فعالیتش در تئاتر، چه کارگردانی و چه نویسندگی متمرکز است.
بخشی از کتاب حفره
*برمردابهای هورالعظیم باران میبارید. سرباز لب شکری فرورفته در پانچویش، پشت کیسههای شنی نشسته بود. از صبح یک بند باران میبارید، ریز و آهسته اما مدام. باران دلگیری بود و اورا یاد روستایش میانداخت. هر وقت دلتنگ میشد، میرفت توی روستایش در اطراف العماره و از کوچه پس کوچهها و از جلوی خانه پدری میگذشت و میرسید به خانه خودشان.
*ماندگار سرراست کرد و به چهره آزرده مهتاب نگاه کرد: «چی شده؟»
این محبوبه همان خانم شورآبادیه؟
محبوبه
کیه این محبوبه ؟
ماندگار با عصبانیت قاشق را در بشقاب انداخت: « دوست ندارم وقتی حرف میزنم گوش وایستی.»