از دریچه ماه
نویسنده: فریدون مشیری
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۷
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۷۱
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۶۲۲۴۰۴
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
بزودیبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه 30book ایران کتاب بزودی بزودی بزودیاز دریچه ماه
فریدون مشیری یکی از شاعرانی است که برخی از شعرهایش شاید از خودش مشهورتر باشند. شعری مثل کوچه که با این مصرع شروع میشود: «بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم.»
اگر میخواستیم از فریدون مشیری یکی از کتابهایش را انتخاب کنیم، شاید کتابهای دیگری در اولویت بودند، اما او در سالهای اخیر بیش از هر کتابی به خاطر شعری از این کتاب در یاد مخاطبان ماندگار شده است. این کتاب مجموعه اشعار چاپ نشده اوست بنابراین تنوع در آن مشخص است.
فریدون مشیری در شعرهای این کتاب و دیگر شعرهایش شاعری است با احساسات انسانی. شعر او بیشتر دربارهی عواطف و احساسات انسانی است با زبانی ساده و روان و روشن.
برخی از منتقدان توجه زیاد او به احساسات و عواطف و معنی و پیام در شعرش را نمیپسندند، اما شاید به خاطر همین ویژگیهاست که شعرش در یاد مردم مانده است و بارها و بارها چاپ شده است.
او در شعرهایش دربارهی مهربانی و انسانیت و خوبیها میگوید و با شعر به جنگ زشتیها و ستمها و نابسامانیها و آلودگیها میرود.
درباره شاعر
اگر به تاریخ بنگریم انگار سال 1379 سالی پر از اتفاق و مرگ برای شاعران معاصر ایران بوده است همان طور که امسال در سال 1401 در مدت کوتاهی ابتهاج و یدالله رویایی درگذشتند.
فریدون مشیری که در ۳۰ شهریور ۱۳۰۵ در خیابان ایران شهر تهران به دنیا آمده بود آبان ۱۳۷۹ براثر بیماری از دنیا رفت. مدتی در تهران بود، بعد به مشهد رفت و سپس دوباره به تهران برگشت و تحصیلات خود را در دانشگاه تهران، رشته زبان و ادبیات فارسی دنبال کرد. کارمند اداره مخابرات شد و 33 سال در این کارمندی ماند . او فعالیتهای متعدد فرهنگی و ادبی را دنبال میکرد، از روزنامهنگاری و شاعری تا حضور در شورای موسیقی رادیو به همراه سیمین بهبهانی و ابتهاج و در مجلات سپید و سیاه و روشنفکر قلم میزد.
تشنه طوفان، گناه دریا، نایافته، ابر، ابر و کوچه، بهار را باور کن، پرواز با خورشید و از خاموشی از مجموعه اشعار او پیش از انقلاب است و آه باران، سه دفتر، از دیار آشتی، آواز آن پرنده غمگین، تا صبح تابناک اهورایی از دیگر آثار او پس از انقلاب است. مشیری برخی از اشعارش را با صدای خودش دکلمه کرده بود.
بخشی از کتاب
* تفنگت را زمين بگذار
كه من بيزارم از ديدار اين خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو يعنی زبان آتش و آهن
من اما پيش اين اهريمني ابزار بنيان كن
ندارم جز زبانِ دل -دلی لبريزِ مهر تو-
تو اي با دوستی دشمن.
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونريزی ست
زبان قهر چنگيزی ست
بيا، بنشين، بگو، بشنو سخن، شايد
فروغ آدميت راه در قلب تو بگشايد.
برادر! گر كه می خوانی مرا، بنشين برادروار
تفنگت را زمين بگذار
تفنگت را زمين بگذار تا از جسم تو
اين ديو انسان كش برون آيد.
تو از آيين انسانی چه می دانی؟
اگر جان را خدا داده ست
چرا بايد تو بستانی؟
چرا بايد كه با يك لحظه غفلت، اين برادر را
به خاك و خون بغلطانی؟
گرفتم در همه احوال حق گويی و حق جويی
و حق با توست
ولي حق را -برادر جان-
به زور اين زبان نافهم آتشبار
نبايد جست…
اگر اين بار شد وجدان خواب آلوده ات بيدار
تفنگت را زمين بگذار…