سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

آدم اول

نویسنده: آلبر کامو

مترجم: منوچهر بدیعی

ناشر: نیلوفر

نوبت چاپ: ۷

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۳۶۷


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

آلبر کامو در الجزیره به دنیا آمد و سال‌های ابتدای نوجوانی خود را آن‌جا گذارند. فقیر بود، بسیار فقیر. پدرش را در 14 سالگی در جنگ جهانی اول از دست داد. 

هنگامی که در منطقه لوبرون در جنوب فرانسه در تصادف رانندگی کشته شد، نسخه‌های کتاب آدم اول یا «آدم نخست» همراهش بود. کتابی که هیچگاه نتوانست تمام یا بازنویسی کند. دخترش کاترین آن دست‌نویس‌ها را تایپ و در سال 1994 منتشر کرد.

 

آدم اول

 

 

کتاب به نوعی سرگذشت و زندگی‌نامه اوست منتها از زبان شخص دیگری. آن‌جا است که می‌بینیم از کودکی و نوجوانی چه مصیبت‌ها دیده و چه سختی‌ها کشیده است؛ اما هم لطیف است و هم شاعرانه! کامو به دوستانش گفته بود تمام برنامه‌های سال 1960 خودم را تعطیل کرده‌ام. به نوعی مطمئن بود این کتاب بهترین اثرش می‌شود.

داستان درباره مردی به نام ژاک کورمری است که در چهل سالگی برای اولین بار بر مزار پدرش می رود. پدری که هیچ خاطره‌ای از او ندارد. کتاب درباره این مرد است از تولد تا دبیرستان و تمام آنچه که به نوعی کامو در زندگی‌اش تجربه کرده است، از فقر و نداشتن پدر تا دبیرستان و روزگاری که گذرانده و البته بخشی از کتب درباره الجزایر است و حرکت‌های انقلابی برای استقلال، درباره جنگ است و میراثی که پشت سر گذاشته و اکنون بر مزار پدرش ایستاده است، مردی که خیلی جوانتر از او کشته شده است.

فیلمی به همین نام هم در سال 2011 از روی این کتاب ساخته شده است.

 

درباره نویسنده

آلبرکامو، نویسنده خوش‌تیپ فرانسوی در 7 نوامبر 1913 در الجزایر و ازیک خانواده طبقه کارگر به دنیا آمد و 4 ژانویه 1960 در در 47 سالگی در تصادف ماشین لوکس ناشرش «گالیمار»، در فرانسه کشته شد، در حالی که یک بلیت قطار در جیبش بود و نسخه تمام نشده یک کتابش در کیف. بعدها یعنی در سال 2011 یک خبرنگار ایتالیایی بر مبنای سخنان یک جاسوس روس تحلیل کرد که کا.گ.ب مقدمات کشتن او را فراهم کرده بود.

کامو جزو نسل دوم مهاجران فرانسوی بود، مادری که خدمتکار بود و پدری کشاورز که بعدا در جنگ جهانی اول کشته شد و آلبر 4 ساله هرگز او را نشناخت. اگر معلمش «لویی ژرمن» استعداد او را شناسایی نمی‌کرد، هرگز نمی‌توانست بورسیه یک دبیرستان خوب را دریافت کند. آلبرکامو فلسفه را در دانشگاهی در الجزایر خواند، سعی داشت زبان‌های مختلف را یاد بگیرد اما در شنا و فوتبال موفق‌تر بود و حتی به عنوان دروازه‌بان تیم دانشگاهی قهرمان هم شد تا این که سل گرفت.

به طور مخفیانه ضد فاشیسم فعالیت می‌کرد و در روزنامه‌هایشان مطلب می‌نوشت و حتی با دوستانش یک روزنامه منتشر کرد. بعدا به پارتیزانان فرانسوی پیوست، مدتی کمونیست بود، ضد نازی بود . با نوشتن دو کتاب بیگانه و افسانه سیزیف خودش را به روشنفکران اروپا معرفی کرد، هرچند تفاوت طبقه گهگاه او را می‌آزرد.

 

آلبر کامو
آلبر کامو

 

 

به فلسفه سیمون وی اعتقاد داشت و او را «تنها روح بزرگِ دوران ما» و «نافذترین و پیشگوترین متفکر اجتماعی و سیاسیِ پس از مارکس» خوانده است. حتی پیش از دریافت جایزه نوبل سری به خانه این فیلسوف مبارز جوان که بر اثر گرسنگی درگذشته بود، زد. او جوان ترین برنده نوبل پس از رودیارد کیپلینگ بود.

سال 1945 تاکید کرد به هیچ ایدئولوژی اعتقاد ندارد و «اگزیستانسیالیست» نیست و اتحادیه‌ای تاسیس کرد که برمبنای نفی هر دو ایدئولوژی شکل گرفته در آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی بود. به شدت طرفدار جنبش‌های آزادی‌بخش بود چه در شوروی و علیه حکومت کمونیست‌ها، چه به نفع مسلمانان الجزایر، چه وقتی که سازمان ملل «ژنرال فرانکو» را به رسمیت شناخت و او از کارش در یونسکو استعفا داد.

در سال 1957 جایزه نوبل را دریافت کرد و در طول زندگی کوتاهش 5 رمان، 7 نمایشنامه و 7 کتاب غیر داستانی شامل یادداشت و تحلیل‌های فلسفی نوشت.

رمان‌هایی همچون طاعون (۱۹۴۷)، سقوط (۱۹۵۶)، مرگ خوش (انتشار1971)، آدم اول (انتشار 1994) و نمایشنامه‌هایی هم چون کالیگولا (1938)، سوءتفاهم (۱۹۴۴)، حکومت نظامی  یا شهربندان(۱۹۴۸)، دادگستران (۱۹۴۹)، تسخیر شدگان (۱۹۵۹) و کتاب‌های  غیر داستانی نظیر مجموعه مقالات پشت و رو (۱۹۳۷)، انسان طاغی (۱۹۵۱) و مجموعه‌ای از یادداشت‌هایش از 1935 تا 1959 و نامه‌های عاشقانه‌اش به ماریا کاسارس که بعدها منتشر شد.

 

بخش‌هایی از کتاب آدم اول


* بر فراز دلیجان لکنته‌ای که در جاده سنگلاخ پیش می‌رفت، توده ابرهای عظیم و ضخیمی به سمت افق شرق به هنگام غروب در حرکت بودند. ابرهایی که از سه روز پیش در انتظار وزش باد غرب، بر فراز اقیانوس اطلس متراکم شده، ابتدا به آرامی و آهسته به جولان در آمده،

بعد بیش از پیش شتاب گرفته، از روی آب‌های پرتلالو پائیزی یکراست به حرکت در آمده و در ستیغ کوه‌های بلند مراکش رشته رشته شده، گله وار بر فراز فلات الجزایر تجمع کرده و اکنون با نزدیک شدن به مرز تونس، تلاش می‌کردند که خود را به دریای تیرنه برسانند و در آنجا محو شوند.

پس از طی هزاران کیلومتر از روی این اقلیم شبیه به جزیره‌ای وسیع و پهناور در حفاظت دریایی مواج در شمال و توده‌های شنی جامد در جنوب سریع‌تر از شتاب هزاره‌های امپراتوری‌ها و اقوام متعدد، اکنون شوق و اشتیاقش فرو نشسته و قطرات درشت آن به صورت باران بر روی سرپوش پارچه ای بالای سر چهار مسافر دلیجان، پا می‌کوفتند.


* زیرا فقر را کسی‌ به اختیار انتخاب نمی‌‌کند ولی‌ آدم فقیر می‌‌تواند خود را حفظ کند. و ژاک می‌‌کوشید تا با همان اندک چیزهایی‌ که از مادرش شنیده بود همان مرد را در ذهن خود تصور کند که نه سال بعد زن گرفته و پدر دو بچه شده و کار و باری‌ اندکی‌ بهتر پیدا کرده و برای‌ بسیج جنگی‌ به الجزیره احضار شده، و آن سفر دور و دراز شبانه با زن صبور و دو بچه تخس، و جدا شدن از آن‌ها در ایستگاه راه‌آهن و بعد، سه روز بعد، در آن آپارتمان کوچک «بل‌کور» ناگهان سر و کله‌اش پیدا شده با آن لباس زیبای‌ قرمز و آبی‌ و شلوار پف‌کرده هنگ سربازان الجزایری‌، عرق‌ریزان توی‌ آن لباس پشمی‌ کلفت در گرمای‌ ماه ژوئیه، کلاه حصیری‌ به دست چون نه فینه داشت نه کلاه کاسک، از زیر سرطاقی‌‌های‌ ساحل از آمادگاه دررفته بود و آمده بود تا بچه‌ها و زنش را ببوسد و غروب آن روز سوار کشتی‌ شود و از راه دریایی‌ که هرگز از راه آن به جایی‌ نرفته بود به فرانسه برود که هرگز آن را ندیده بود و آنان را محکم و کوتاه بوسیده و با همان قدم‌ها راه افتاده بود و زنی‌ که در بالکن کوچک بود به او علامتی‌ داده بود که او ضمن دویدن به آن جواب داده بود، برگشته بود و کلاهش را تکان داده بود و دوباره شروع کرده بود به دویدن در خیابان پر از گرد و خاک و گرما و، آن طرف‌تر، روبروی‌ سینما در روشنایی‌ خیره‌کننده صبحگاهی‌ ناپدید شده بود تا هرگز برنگردد…

نویسنده معرفی: گیسو فغفوری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *