داستانی برای بچههای امروزی
کتابخوان کردن بچهها امروزه دغدغهی خیلی از مادر و پدرها است. یکی از مشکلات ماجرا این است که نسل امروز حوصلهی خواندن ندارد، به ویژه اگر با یک متن طولانی مواجه باشد. رئیس باغ مادام خلچه با قالبی متنوع و متفاوت، اولین قدم را در این راه برداشته. این شیوهی ارائه همراه با کشش داستانی باعث میشود که بچهها وقتی به صفحهی آخر برسند، خودشان هم باورشان نشود که کتابی با این تعداد صفحه خواندهاند!
کتابخوان کردن بچهها امروزه دغدغهی خیلی از مادر و پدرها است. یکی از مشکلات ماجرا این است که نسل امروز حوصلهی خواندن ندارد، به ویژه اگر با یک متن طولانی مواجه باشد. رئیس باغ مادام خلچه با قالبی متنوع و متفاوت، اولین قدم را در این راه برداشته. این شیوهی ارائه همراه با کشش داستانی باعث میشود که بچهها وقتی به صفحهی آخر برسند، خودشان هم باورشان نشود که کتابی با این تعداد صفحه خواندهاند!
داستانی برای بچههای امروزی
بعضیها عقیده دارند اینترنت و شبکههای اجتماعی ما را بدعادت کردهاند، دیگر حوصلهی خواندن متنهای طولانی و مفصل را نداریم. بعضیها حتی برای رفع این مشکل بالای مطلبشان زمان مطالعه را مینویسند، مثلا ۳ دقیقه. یعنی از دیدن لشکر واژهها وحشت نکنید، خواندنش فقط ۳ دقیقه از وقت گرانبهایتان را میگیرد! ما بزرگسالان که اینطور باشیم تکلیف بچهها روشن است.
مادران و پدرانی که میخواهند بچههایشان را به کتابخوانی علاقمند کنند یکی از حرفهایشان این است: بچه حوصله نمیکند کتاب اینقدر طولانی بخواند. داستان هرچقدر هم جذاب باشد، بچهها همین که قطر کتاب و لشکر واژهها را میبینند، بیخیال خواندن میشوند. این موضوع البته دربارهی همه بچهها صادق نیست ولی اگر شما هم جزو آن دسته از والدینی هستید که با این مساله روبهرویید، کتاب رئیس باغ مادام خلچه را به شما پیشنهاد میکنم.
کتاب رئیس باغ مادام خلچه به اندازه کافی قطور هست که اول بچه را به وحشت بیندازد، اما علت جذابیت خواندنش در تنوعی است که در متن ایجاد کرده، از شکل حروف بگیرید تا تصاویر.
واژهها بسته به داستان به شکلهای مختلفی نوشته میشوند، یک جا واژههایی وحشتزده هستند و جایی قدرتمند، جایی قرار است تاکید روی موضوعی را نشان بدهند و جایی متفاوت بودن بار معنایی کلمه را یا شاید حتی تاکیدی بر درستنویسی یک واژه، گاهی داخل باکسهای دیالوگ قرارمیگیرند و گاهی مانند یک بیانیه میخ صفحه میشوند و بعضی وقتها شکل تست چهارجوابی به خودشان میگیرند.
تصاویر گاهی فقط تصویر سازی یک صحنه هستند، گاهی درست وسط یک جمله می آیند تا یا به معنی کلمه کمک بیشتری کنند یا یک شوخی تصویری بسازند، یا اصلا به شکل یک کمیک استوری در صفحات مجزا بخشی از داستان را روایت کنند. بااینحساب بچهها موقع خواندن این کتاب در هرصفحه با تنوع فراوانی روبهرو هستند، با همین شگردها ناگهان متوجه میشوند که یک کتاب۱۸۶ صفحهای را خواندهاند که البته برای نسل جدید میتواند رکورد خوبی بهحساب آید!
همهی اینها که گفتم از جذابیتهای فرم و قالب ارائهی کتاب رئیس باغ مادام خلچه بود که به گمانم برای جذب گروهی از بچههای امروزی به کتاب بسیار مهم است. حالا برویم سراغ بخش محتوایی یعنی داستان کتاب. زهرا شاهی، داستان چند شخصیت را با هم پیش میبرد، مادام خلچه، پسره، گربههه.
اینکه این افراد چه طوری به هم ربط پیدا میکنند را با خواندن داستان متوجه میشوید اما هرکدام از این شخصیتها (بله، گربههه هم یکی از شخصیتهای اصلی داستان است) داستانی دارند که به بخشهای مهمی از مفاهیمی که در زندگی میشناسیم میپردازند.
مثلا پسره شخصیتی است که کارهای عجیب و غریبی میکند، مثل وصل کردن لامپ و باطری به یک شاپرک یا فروکردن یک نی و قیف به دهان ماهی قرمزش یا….و همهی این بلاها را به این علت سر آنها میآورد که عاشقشان میشود. کاش میشد اینجا هم مثل کتاب واژهی عاشقش را با فونت متفاوتی بنویسم تا یادمان بیاید که بخاطر عشق چه بلاهایی سردیگران می آوریم!
یا جایی که شاهد گفتوگوی پسره و گربههه هستیم، درحقیقت مقدار زیادی میومیو می بینیم که آنها به هم میگویند اما کمی بعدتر معلوم میشود که میوها تنها ظاهر کلمات هستند و تمام میوهایی که پسره به گربههه میگفته برای گربه در زبان گربهای ترجمه به واژههای بیربط و گیج کنندهای میشده، و البته از آن سو نیز میوهای گربه برای پسری که از زبان گربهای چیزی نمیدانسته تفسیر به رضایت میشده.
شاید این خرده روایت ساده که به شکلی جذاب و خنده دار در کتاب بیان شده بچهها را متوجه کند که گاهی باوجود حرف زدن ظاهری چقدر از معناهای درون کلمات فردی که با گفتوگو میکنیم، دوریم.
لابهلای داستان اصلی و خرده داستانها، کتاب هم اطلاعات علمی به بچهها میدهد، هم از آوردن تکههای چندش برانگیزی که بچهها دوست دارند دریغ نمیکند و هم با شیوهی عوض شدن راوی داستان در هرفصل، یک جورهایی بچهها را با شیوهها و شگردهای داستان نویسی آشنا میکند.
بااینکه نویسنده توانسته به خوبی از دام مستقیمگویی و شعاری شدن فرار کند اما شاید شیرینی روایت و تنوع داستان، انتظار خواننده را از پایان ماجرا بالا میبرد و در مقایسه با کل کتاب، فصل پایانی بیش از اندازه ساده و تخت به نظر میآید. البته این انتظار هم به جای خود هست که کاش شخصیت مادام خلچه که نام کتاب هم از او گرفته شده، حضور پررنگتری در کتاب داشت.
غزاله بیگدلو به عنوان تصویرساز کتاب توانسته با طرحهای خطی به ظاهر ساده که نوعی از تصویرسازی خود بچهها را القا میکند، فضایی شاد و متفاوت خلق کند. فضایی که شبیه به جا یا مکان خاصی نیست، درست مثل خود مادام خلچه.
همهی این حرفها برای معرفی یک کتاب به کودکان بود. اما واقعا مادام خلچه یک کتاب کودکان است؟ خط اصلی داستان کتاب، داستان قدرت است، اینکه چطور کسی رئیس میشود و قدرت چگونه او را تغییر میدهد و دیگران درمقابل قدرت چه موضعی دارند. شاید این کتاب واقعا برای بزرگسالان باشد، بزرگسالانی که نه حوصلهی خواندن مطالب طولانی را دارند، نه تاریخ.