اگر بخواهیم درباره چین چیزهایی را بدانیم که نمیدانیم نویسنده کتاب چین در 10 کلمه پیشنهادش به خواننده تاریخ و روند تغییر ده کلمهی خلق، رهبر، خواندن، نوشتن، لوشون، انقلاب، تودهها، مشابهسازی، ناهمگونی و شیرهمالی در ذهن و جامعه چین است.
ده کلمهای که با روایتهای شخصی و تاریخی میتواند ما را با روزگار گذشته و حال یک کشور کمونیست آشنا کند. کشوری که اکنون در اوج موفقیت اقتصادی است و به همین دلیل تمام رفتارهای مستبدانهاش زیر سایه این موفقیت بخشیده میشود، حتی اگر نابودی یک قوم مانند اویغورها باشد.
نویسنده در روایت تغییرهای این کلمات در طول سالیان از ته مایه طنز سود برده است و شخصی بودن تجربیات کمک کرده تا جهان کتاب برای خواننده باورپذیر باشد و با تصویری از چین معاصر آشنا میشود و گه گاه نیز احساس شباهت با آن را در مییابد.
روند دگردیسی و تغییرات این کلمات که نویسنده آن را برگزیده به نوعی به فرهنگ چین نیز باز میگردد اینکه آنان نه به مذهب و ماورا اعتقاد دارند نه به زندگی پس از مرگ اما به تکاملایمان دارند و اعتقاد. از این جهت است که این کلمات میتواند تغییر نگرش آنها را برای خواننده تبیین کند.
درباره نویسنده
یو هوآ متولد ۳ آپریل سال ۱۹۶۰ در ژِجیانگ، یکی از استانهای شرق چین، به دنیا آمده و اکنون در پکن زندگی میکند. او در سال ۱۹۸۳ به نویسندگی روی آورد و در اولین گامهای خود مورد پذیرش جامعه نویسندگی و منتقدان قرار گرفت. از این رو تحصیل در رشته دندانپزشکی را که ۵ سال بود بدان مشغول بود رها کرد. او به تدریج خود را به عنوان نویسندهای پست مدرن و آوانگارد به جهان ادبیات معرفی کرد.
رمانهایی هم چون برادران، زندگی کردن و سرگذشت تاجر خون از آثار اوست که در ادبیات چین جایگاه خاصی دارد و در عین حال دیگر آثارش مانند ۶ مجموعه داستان و ۳ مجموعه مقاله نیز مورد توجه قرار گرفته است. او تجربه حضور در فضای اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ میلادی را در چین داشته و آنجا زندگی کرده و حتی یک انقلابی طرفدار مائو بوده است.
آثار او به ۲۰ زبان دیگر نیز ترجمه شده و توانسته در سال ۲۰۰۲ جایزه «جیمزجویس» را دریافت کند.
بخشی از کتاب چین در 10 کلمه
در طول انقلاب فرهنگی، با افتخار به راهپیماییها میرفتم و این بینش را با هرکس که آشنا میشدم در میان میگذاشتم. مردم با شک نگاهم میکردند. ظاهراً مشکلی در گفته من مییافتند، اما هیچکس مستقیماً ضد آن چیزی نمیگفت. آن روزها، مردم خیلی محتاط بودند، آهسته میرفتند و آهسته میآمدند، از ترس آنکه مبادا حرف اشتباهی از دهنشان بپَرد و مُهر «ضدانقلاب» بهشان بزنند و جان خانوادهشان را به خطر بیندازند.
پدر و مادرم هم وقتی از کشفم خبردار شدند، به همان اندازه با تردید نگاهم کردند. با نگرانی نگاهم کردند و سربسته حالیام کردند گرچه حرفم اشتباه نیست، اما باز هم بهتر است آن را تکرار نکنم. اما از آنجا که این بزرگترین کشف دوران کودکیام بود، نمیتوانستم مخفی نگهش دارم و آن را با اطرافیانم در میان نگذارم.
روزی، اثبات کشفم را در این شعار معروف آن زمان یافتم که: «صدر مائو در دل ماست.» از این گفته این نتیجه منطقی را گرفتم که: «مائو در دل هر کسی هست. پس در دل صدر مائو کیست؟ » پاسخ این بود: «همهٔ خلق». بنابراین، باید نتیجه گرفت: «خلق صدر مائو و صدر مائو خلق است.»
بهتدریج نگاه تردیدآمیز ساکنان شهر کوچک ما از بین رفت. برخی از مردم در تأیید حرفم سر تکان میدادند. برخی دیگر شروع کردند به تکرار همین گفته؛ اول همبازیهام و بعد بزرگترها.
نویسنده معرفی: گیسو فغفوری