سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

مهدی رجبی

مهدی رجبی (زاده  ۱۳۵۹) در خمین متولد شد. او دانش‌آموخته کارشناسی سینما و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی است. تا سن پنج سالگی به خاطر شغل پدرش که معلم آموزش و پرورش بود در روستای نیشهر زندگی کرده است. 

زندگنامه مهدی رجبی از بان خودش

نیشهر برای من پر از جادو بود و خیال و شگفتی. شاید هر چیزی الان درون من است در همان سال‌ها شکل گرفته. دویدن در دشت‌ها و کوه‌ها و رودخانه‌ها. انس با گیاه و حیوان. شنیدن و لمس خرافه‌های روستایی و قصه‌های رازآلود فولکلوریک. ما همچنان آن‌جا مزرعه داریم و گاهی دوباره می‌روم و خودم را در جوار درخت‌هایی که با پدرم کاشته‌ام و حالا تقریباً همسن و سال خودم‌اند مرور می‌کنم.

در آستانه سن ورود به دبستان آمدیم خمین. سال اول دبستان من عجیب‌ترین دانش‌آموز کلاس بودم و مشق‌هایم را وارونه می‌نوشتم. یعنی باید می‌گرفتی جلوی نور تا ببینی نوشته‌ام «بابا آب داد» این معکوس نویسی که نمی‌دانم ریشه‌اش کجا بود باعث شد معلمم مرا خنگ فرض کند و اصلاح ناپذیر. پدرم را خواستند مدرسه. او که خودش معلم بود سعی کرد حالی‌ام کند که وارونه ننویسم اما من جاهای دیگر این کار را تکرار می‌کردم. مثل چپ‌دستی که بخواهند به زور راست دستش کنند.

هر جا می‌رسیدم می‌نوشتم. روی قوطی کبریت. روی دیوار. پوست هندوانه، خاک روی شیشهٔ ماشین‌ها. به شکل جنون آمیزی دوست داشتم کلمه‌ها را بنویسم و کنار هم بچینمشان. از سال دوم دبستان به تئاتر علاقمند شدم و برای خودم نمایشنامه‌های تک‌نفره می‌نوشتم و اجرا می‌کردم. بهمن‌ماه که می‌شد از همه مدارس دعوتم می‌کردند. مثل یک کمدین می‌رفتم و متن‌های به خیال خودم خنده‌دار اجرا می‌کردم. و البته بچه‌ها آن‌قدر کمبود درام و طنز در زندگی داشتند که سیر دل می‌خندیدند. 

مهدی رجبی
آثار مهدی رجبی

همیشه شاگرد اول کلاس بودم و جالب بود که درسخوان هم نبودم زیاد. از همان موقع هر کس می‌پرسید می‌خواهی چه کاره شوی می‌گفتم کارگردان. با اینکه همیشه می‌نوشتم و هر رمانی دستم می‌آمد می‌خواندم، هیچ تصویری از نویسنده بودن و نویسنده شدن نداشتم. فقط دلم می‌خواست کارگردان بشوم.

حتی یک آپارات ابتدایی ساختم و فریم‌های ثابت فیلم‌هایی را که از پشت سینما جمع می‌کردم روی دیوار پخش می‌کردم و با ضبط صوت همزمان صداگذاری‌شان می‌کردم، چون نمی‌توانستم هر هفته سینما بروم و شوق سینما روز و شب دیوانه‌ام می‌کرد، ژلاتین روی نگاتیوها را می‌خراشیدم و فیلم‌هایی را که دیده بودم با ماژیک رویشان نقاشی می‌کردم و فریم‌فریم صداگذاری می‌کردم.

نگاتیوها را به هم می‌چسباندم و فریم فریم داستان را تعریف می‌کردم. یادم هست کارتون رابین‌هود را ساختم و اولش هم نوشتم کارگردن مهدی رجبی. متاسفانه کسی قدر ندانست و حالا هیچ اثری از فیلم‌های کودکانه‌ام باقی نمانده. به خاطر نداشتن تمکن مالی برای سینما رفتن، سینمای من کتاب‌های ژول‌ورن بود و جک لندن.

تا حدی که الان جرأت نمی‌کنم دوباره کتاب‌ها را بخوانم چون می‌ترسم تصویر قشنگم را از آن‌روزها، به هر دلیلی خراب کنم. از سفر زیر دریا گرفته تا همنشینی با گرگ‌ها دردشت‌های برف‌گرفته. برای کتاب خریدن چون وضعیت مالی‌مان چندان خوب نبود تابستان‌ها دستفروشی می‌کردم و با پولش رمان می‌خریدم. ما دو کتابفروشی در شهر داشتیم با کتاب‌های محدود و معمولاً تلخیص شده. عاشق روجلدهای نشر ارغوان بودم که بعدها فهمیدم هنر دست صادق صندوقی‌اند.

به هر روی، سودای کارگردان شدنم ادامه پیدا کرد و بعد از دبیرستان علیرغم میل پدر که دلش می‌خواست مرا در کسوت مهندس و پزشک ببیند با رتبه تک رقمی ۲ راهی دانشکده سینما تئاتر شدم. فیلم ساختم، فیلمنامه نوشتم اما هرگز و هرگز فکرش را نمی‌کردم که کتاب بنویسم.

نرم‌نرمک مسیر زندگی‌ام عوض شد و تا به خودم آمدم دیدم شده‌ام نویسنده تمام وقت کودک و نوجوان و فکر نمی‌کنم هرگز بتوانم این کار را رها کنم با وجود اینکه هنوز هم فیلمنامه می‌نویسم گَهگداری. در حال حاضرهیچ لذتی برایم بالاتر از نوشتن برای نوجوانان، خصوصاً رمان نوشتن نیست و امیدوارم بتوانم این لذت را به خواننده‌ها هم منتقل کنم.