سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

از «هویت» گریزی نیست، اما …

از «هویت» گریزی نیست، اما …


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

فرانسیس فوکویاما بر این باور است که «تنوع خیر خالص نیست» و هویت ملی را نمی‌توان بر پایه‌ی تنوع بنیاد نهاد، بلکه باید در پی ارزش‌های مشترک همگانی بود. می‌پرسد « آیا چندفرهنگ‌گرایی … تضعیف‌کننده‌ی حس شهروندی مشترک است، و اگر آری، آیا روش و ابزاری هست تا بتوان در میان مردمان متنوع درک و فهمی مشترک از هویت ملی ایجاد کرد؟»

هویت: سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن

نویسنده: فرانسیس فوکویاما

مترجم: رحمن قهرمانپور

ناشر: نشر روزنه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۹۲

فرانسیس فوکویاما بر این باور است که «تنوع خیر خالص نیست» و هویت ملی را نمی‌توان بر پایه‌ی تنوع بنیاد نهاد، بلکه باید در پی ارزش‌های مشترک همگانی بود. می‌پرسد « آیا چندفرهنگ‌گرایی … تضعیف‌کننده‌ی حس شهروندی مشترک است، و اگر آری، آیا روش و ابزاری هست تا بتوان در میان مردمان متنوع درک و فهمی مشترک از هویت ملی ایجاد کرد؟»

هویت: سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمیت شناخته شدن

نویسنده: فرانسیس فوکویاما

مترجم: رحمن قهرمانپور

ناشر: نشر روزنه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۱۹۲

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

پیش از هرچیز، منظور از «هویت» عنوان کتاب چیست؟ منظور «سیاستِ هویت» Identity Politics یا سیاست‌ورزی بر مبنای مفهوم هویت و خواستِ به رسمیت شناخته شدن است. مصداق این نوع سیاست‌ورزی چیست؟ همان طور که عنوان یکی از فصل‌های کتاب می‌گوید، ملی‌گرایی و دینِ سیاسی دو مصداق مهم این پدیده هستند. و همان طور که از دیگر فصل‌های کتاب معلوم می‌شود، جنبش زنان، جنبش‌ سیاهپوستان، جنبش‌های حمایت از حقوق همجنس‌خواهان و دیگر اقلیت‌های جنسی، جنبش‌های مدافع حقوق مهاجران و معلولان و … نیز همه زیرمجموعه‌ی عنوان کلی «سیاست‌ورزی هویت» کنونی هستند.

و عجیب این‌که حرکت‌هایی چون داعش و احزاب ضدمهاجر و پوپولیست‌هایی چون اردوغان و پوتین و ترامپ هم تحت همین عنوان طبقه‌بندی می‌شوند. البته کتاب بین سیاست هویت چپ و راست تفکیک قائل می‌شود و در یک جایی ارتباط این‌ها را با هم توضیح می‌دهد. عنوان فرعی کتاب از «سیاستِ هویت کنونی» صحبت می‌کند. این قید «کنونی» هم مهم است، چون با خواندن کتاب معلوم می‌شود که نویسنده سیاست‌ورزی بر مبنای هویت را ضرورتاً تنگ‌نظرانه نمی‌داند، اما معتقد است امروزه بیشتر جنبش‌های هویت به راهی رفته‌اند که به گمان او تنگ‌نظرانه است.

باری سخن بر سر این نوع جنبش‌ها و دیدگاه‌هایی است که اصل‌شان تاکید بر هویت خاص گروهی است که تاکنون مورد ستم یا دست کم نادیده گرفته شده‌اند. این گروه‌های اکنون خواهان به رسمیت شناخته شدن هستند. خواهان جبران تحقیر و ستمی که می‌گویند تا کنون به آن‌ها روا شده است. فوکویاما معتقد است بدون لحاظ کردن وجود و خواست‌های این هویت‌طلبان، یعنی صرفاً بر اساس عوامل اقتصادی و منافع مادی، نمی‌توان اتفاقاتی را که در میدان سیاست کنونی روی می‌دهند فهمید و تحلیل کرد و در نهایت راه حلی برای‌شان پیش نهاد. هدف اصلی این کتاب هم باز نمودن ریشه‌های روانشناختی، اندیشه‌گی و تاریخی این جنبش‌های هویت‌طلب است.

 

اما برخلاف آن‌چه عنوان کتاب ممکن است القا کند، فوکویاما طرفدار این جنبش‌ها نیست (هرچند طرفدار بسیاری از خواست‌های به‌حق آن‌ها هست) و شکل‌های افراطی آن‌ها را زیان‌آور به حال نظام‌های لیبرال دموکراتیک می‌داند؛ او می‌کوشد اهمیت یافتن روزافزون این جنبش‌ها را بفهمد، اما در نهایت در پی یافتن راه حل متعادلی است که در آن، هم خواست‌های موجه این حرکت‌ها پاسخ بیابند و هم همبستگی و وحدت ملی نظام‌های لیبرال دموکرات حفظ شود.

 

فرانسیس فوکویاما برای اثبات اهمیت احساس هویت، از روانشناسی فردی شروع می‌کند و در پنج فصل نخست کتاب تحلیل این مفهوم را در اندیشه‌های فیلسوفان بزرگ از افلاطون تا روسو دنبال می‌کند.

افلاطون از بخشی از نفس آدمی که خواهان دیده شدن و به رسمیت شناخته شدن است به نام تیموس یاد می‌کند. فوکویاما معتقد است نیاز به دیده شدن و به رسمیت شناخته شدن بنیان بیولوژیک دارد و توجه به بخشی از وجود آدمی، بخش درونی آن، روز به روز اهمیت بیشتری یافته است تا وقتی که نزد روسو آشکارا اصیل‌تر از بخش بیرونی وجود آدمی شناخته می‌شود، چنان که گویی جهان بیرون و جامعه کارکردشان بیشتر سرکوب کردن این خودِ اصیل است. بعد از روسو نیز اندیشمندانی چون نیچه و فروید بر اهمیت نفسِ درونی تاکید می‌کنند.

 

فرانسیس فوکویاما
فرانسیس فوکویاما

 

 

پرسشی که در این مرحله برای خواننده ایجاد می‌شود این است که چنین نیاز روانشناختی فردی چگونه به جنبش‌های اجتماعی گسترده و هویت‌های جمعی مرتبط می‌شود. فوکویاما در فصل ششم کتاب به این پرسش پاسخ می‌دهد:

فهم موسع از خودمختاری فردی آن است که همگان ابرانسان مورد نظر نیچه نیستند تا در پی ارزش‌گذاری مجدد همه‌ی ارزش‌ها باشند. انسان‌ها به شدت از جامعه تاثیر می‌پذیرند و … اکثریت وسیعی از مردم از آزادی انتخاب نوپدیدشان لذت نمی‌برند، بلکه احساس ناامنی و ازخودبیگانگی شدید می‌کنند، …این بحران هویت در جهت عکس فردگرایی بیان‌شونده به جست‌وجوی هویتی مشترک می‌انجامد که سعی دارد افراد را به یک گروه اجتماعی پیوند زده و افق اخلاقی شفافی برای آن‌ها ترسیم و تثبیت کند. این واقعیت روانشناختی شالوده‌ی ملی‌گرایی را فراهم می‌سازد. (ص ۶۶)

 

در ادامه‌ی بحث در همین فصل فوکویاما می‌نویسد:

در اوائل قرن نوزدهم سیاست به رسمیت شناخته شدن و کرامت به یک دوراهی رسیده بود، یک شاخه به سمت شناسایی عام حقوق فردی و به تبع آن ظهور جوامعی لیبرال تمایل می‌یافت که در صدد گسترش دائمی دامنه‌ی خودمختاری افراد بودند، شاخه‌ی دیگر به تاکید بر هویت جمعی انجامید که ناسیونالیسم و دین سیاسی‌شده دو نمونه‌ی آن هستند. (ص ۶۷)

 

این دوگانگی همان چیزی است که فوکویاما در ادامه‌ی کتاب در پی تشریح آن است. هویت‌های جمعی همان چیزی است که او از جانب آن برای نظام‌های لیبرال دموکرات احساس خطر می‌کند، چرا که معتقد است نظام‌های لیبرال دموکرات باید در پی «شناسایی هرچه فراگیرتر حقوق فردی» و «گسترش دائمی دامنه‌ی خودمختاری افراد» باشند. به عبارت دیگر وقتی خواست به رسمیت شناخته شدن و احساس هویت به هویت‌های جمعی بزرگ مثل ناسیونالیسم گره می‌خورد، آزادی فردی به خطر می‌افتد.

در ادامه‌ی کتاب توصیف می‌شود که چرا پیدایش و گستردگی جنبش‌هایی مانند ناسیونالیسم و دین سیاسی بدون لحاظ کردن خواست به رسمیت‌ شناخته شدن انسان‌ها و تنها با توسل به عوامل اقتصادی قابل‌توضیح نیست. و این‌که در بسیاری از جنبش‌های اجتماعی، طبقات متوسط و نه فقیرترین اقشار جامعه، موتور محرک هستند:

طبقات متوسطی که احساس می‌کنند موقعیت‌شان را در قیاس با گروه‌های دیگر از دست می‌دهند بیشتر از فقرای درمانده و مستاصل میل به ایجاد بی‌ثباتی سیاسی دارند. (ص ۹۳)

 

از این به بعد فوکویاما ارتباط برخی جریان‌ها و اندیشه‌هایی را با بحث اصلی خود باز می‌کند که بسیار جالب‌اند. در فصل دهم از رواج روان‌درمان‌گرایی در جوامع غربی و به تبع آن در سراسر جهان صحبت می‌کند. انبوه کتاب‌ها و شیوه‌های مشاوره روانی و غیره که طی آن‌ها خود درونی به نحو نامتناسبی اهمیت می‌یابد. گویی سراسر جهان حول این می‌چرخد که فرد فرد آدم‌ها احساس خوبی داشته باشند.

روان‌درمانگر علاقه‌ای به محتوای درونی ما ندارد و به این پرسش مجرد که جامعه‌ی پیرامون ما عادلانه یا ناعادلانه است جوابی نمی‌دهد. او صرفاً می‌خواهد بیماران احساس خوبی درباره‌ی خودشان داشته باشند …. رشد مدل‌های روان‌درمان‌گرایانه مامای تولد سیاست هویت مدرن در لیبرال دموکراسی‌های پیشرفته بود. ( ۱۱۰)

 

جای دیگر به مفهوم «تجربه‌ی زیسته» در برابر مفهوم «تجربه» اشاره می‌کند؛ ارلبنیس در برابر ارفاهرونگ. ارلبنیس تجربه‌ی عمیقاً فردی است که درک آن برای دیگری غیرممکن است. تجربه‌ی زیسته‌ی زنان برای مردان و تجربه‌ی زیسته‌ی سیاهپوستان برای سفیدپوستان و برعکس مانعِ رسیدن این گروه‌ها به ارزش‌های مشترک می‌شود. تاکید جنبش‌های هویت‌محور بر تجربه‌ی زیسته است. (در کتاب از «تجربه‌ی زیستی» صحبت شده، اما اصطلاح رایج‌ترش همین «تجربه‌ی زیسته» است که در مکالمات محافل روشنفکرانه‌ی ما هم به وفور به کار می‌رود).

چندفرهنگ‌گرایی هم ارتباط مستقیمی به بحث هویت دارد:

چندفرهنگ‌گرایی در اصل توصیفی برای جوامع متنوع بود. اما عنوان برنامه‌ای سیاسی شد که می‌خواست به همه‌ی فرهنگ‌ها و تجربه‌های زیستی، مخصوصاً آن‌هایی که در گذشته نامرئی یا کم‌ارزش تلقی می‌شدند، ارزشی یکسان بدهد. در حالی که لیبرالیسم کلاسیک در پی حفظ خودمختاری فردی  همه‌ی افراد برابر بود، ایدئولوژی جدید چندفرهنگ‌گرایی احترام یکسان به همه‌ی فرهنگ‌ها را ترویج می‌کرد، حتی اگر آن فرهنگ‌ها خودمختاری افراد وابسته به خود را محدود می‌کردند. (ص ۱۱۶)

 

به عبارت در برخی جوامع اروپایی احترام یکسان به فرهنگ‌های بومی مهاجران نورسیده به معنای از میان برخاستن ارزش‌های دموکراتیک آن جوامع  است. همان طور که از نقل قول بالا معلوم می‌شود، از دید فوکویاما خطر اصلی تبدیل شدن هویت به امری جمعی و مرتبط به فرهنگ‌های جمعی است، در حالی که برخی از این فرهنگ‌ها ارزشی برای هویت‌های فردی قائل نیستند.

 

فوکویاما در ص ۱۲۲ به مفهوم Political Correctness می‌پردازد؛ درستی موضع سیاسی آدم‌ها و پیدایش تابوهایی که صحبت درباره‌شان جرأت می‌خواهد و مانع آزادی سخن هستند. این‌که این روزها کسی جسارت نمی‌کند درباره‌ی «توانایی افزون‌تر مردان مثلاً در مدیریت»، «خصلت‌های بد سیاهپوستان» یا «وجوه مثبت چندهمسری» صحبت کند.

این گونه‌ تابوها آشکارا محصول قدرت یافتن جنبش‌های هویت‌محور هستند. نکته‌ی جالبی که فوکویاما به آن اشاره می‌کند این است که موفقیت ترامپ محصول حملات علنی‌اش به این گونه نزاکت سیاسی (ترجمه‌‌ی نه چندان رسای Political Correctness ) بود که مورد توجه انبوه سفیدپوستانی واقع شد که احساس می‌کردند کمتر از مهاجران و سیاهپوستان و دیگر اقلیت‌ها مورد توجه قرار می‌گیرند و از جمله به بیکاری و سایر معضلات اجتماعی آن‌ها توجه نمی‌شود.

فوکویاما از این پدیده به عنوان «انتقال کانون سیاست هویت از چپ، یعنی زادگاه آن، به راست» (ص ۱۲۳) صحبت می‌کند. به عبارت دیگر توجه افراطی به گروه‌های هویت‌طلب بعضاً اقلیت به واکنشی از سوی گروه‌های مقابل انجامیده است. از این جاست جنبش هویت راست که بر اهمیت هویت اروپایی سفیدپوستی تاکید دارد و گرایش‌های ضدمهاجر که در سراسر اروپا رو به قدرت گرفتن است.

 

نکته‌ی باریک دیگری که در این‌جا وجود دارد بی‌توجهی چپ به اقتصاد است، یعنی همان چیزی که به طور سنتی هویت چپ را می‌ساخت. فوکویاما شرح می‌دهد که چطور بعد از شکست کمونیسم در شوروی و چین، چپ‌ها به تدریج به سوی توجه به سوی خواست‌های هویت‌محور گروه‌های گوناگون حرکت کردند و خود در تقویت و تئوریزه کردن آن‌ها نقش بازی کردند و توجه‌شان به خواست‌های طبقه‌ی کارگر رو به کاستی گذاشت. فرهنگ بیش از اقتصاد مورد توجه چپ قرار گرفت (از همین جاست اصطلاح چپ فرهنگی) و این بی‌توجهی به نیازهای اقتصادی فراگیرتر نیز یکی از عواملی شد که گروه‌های راست توانستند با بهره‌برداری از آن به قدرت افزون‌تری دست پیدا کنند.

 

در ابتدای این نوشته گفتیم که فوکویاما معتقد است خواست دیده شدن و به رسمیت شناخته شدن بنیان بیولوژیک دارد. اما او همچنین معتقد است که «هویت‌ها از نظر بیولوژیکی از پیش‌تعیین‌شده و جبری نیستند». ممکن است متناقض بنماید، اما چنین نیست. ما نیاز به هویت و مورد توجه بودن داریم، اما هویت‌های‌مان را می‌توانیم به شیوه‌های گوناگون و گاه متضادی تعریف کنیم.

فوکویاما خواهان تعریف هویت‌های ملی و فراگیرتری است (به جای هویت‌های هرچه کوچک‌تر بر اساس تجربه‌ی زیسته‌ی گروه‌های کوچک) که واقعیت تنوع را در جوامع لیبرال دموکراتیک مد نظر قرار دهند. او معتقد است «تنوع خیر خالص نیست» (ص ۱۳۰) و هویت ملی را نمی‌توان بر پایه‌ی تنوع بنیاد نهاد بلکه باید در پی ارزش‌های مشترک همگانی بود.

می‌پرسد « آیا چندفرهنگ‌گرایی … تضعیف‌کننده‌ی حس شهروندی مشترک است، و اگر آری، آیا روش و ابزاری هست تا بتوان در میان مردمان متنوع درک و فهمی مشترک از هویت ملی ایجاد کرد؟» (ص ۱۳۵) در دو فصل آخر کتاب فوکویاما در پی یافتن راه‌حل‌هاست و به بررسی تعریف هویت ملی آن‌گونه که تنوع نیز در آن لحاظ شده باشد می‌پردازد. او جامعه‌ی آمریکا را جامعه‌ای می‌داند که هویت ملی دارد، اما هویت ملی‌اش نه بر اساس نژاد بلکه بر اساس برخی اعتقادات تعریف شده است. آخرین جملات کتاب بحث را این‌گونه جمع‌بندی می‌کنند:

گریزی از اندیشیدن به خودمان و جامعه‌مان در پرتو هویت نیست. ولی باید به یاد داشته باشیم هویت‌هایی که در عمق جان ما به سر می‌برند نه ثابتند و نه لزوماً بر مبنای سانحه‌ی تولد به ما تعلق می‌یابند. هویت ممکن است برای ایجاد اختلاف مورد بهره‌برداری قرار گیرد، ولی همچنین می‌تواند برای همگرایی استفاده شود. (ص ۱۷۸)

 

بین انکار هویت‌های جمعی اقلیتی یا قسمتی و تاکید بر آن‌ها به اندازه‌ای که هویت مشترک جامعه را به خطر بیاندازد حقیقتاً خط باریکی‌ست و کتاب فوکویاما می‌کوشد روی این خط باریک حرکت کند و تا حدود زیادی از پس این کار برآمده است. موضع او آشکار است. او از موضع ارزش‌های لیبرال دموکراتیک و باور به امکان‌پذیری جوامعی که در آن‌ها آزادی‌های فردی و کرامت انسانی با وجود اصول بازار آزاد حفظ شود، به موقعیت نگاه می‌کند و طبیعی است که اگر کسی بر این باورها نباشد نمی‌تواند با او همداستان باشد. نمی‌توان گفت که او درکی از اهمیت تفاوت‌های طبقاتی ندارد، اما به این نوع اختلافات اهمیت زیادی نمی‌دهد.

این‌که فقر می‌تواند منشاء یکی از عمیق‌ترین شکل‌های احساست تحقیر و نادیده گرفته شدن باشد در کل کتاب بخش جداگانه‌ای را به خود اختصاص نداده است. این که تقسیم نابرابر ثروت یکی از عواملی است که باعث می‌شود انسان‌ها در جوامع لیبرال دموکرات از کرامت برابر برخوردار نباشند، یا کرامت برابری که در دموکراسی‌های به آن‌ها داده می‌شود صوری باشد، چون موضوعاتی جداگانه که می‌توانند جوامع لیبرال دموکرات را از اهداف صوری‌شان دور کنند، موضوع کتاب نمی‌شوند.

ترجمه‌ی کتاب چندان روان نیست، اما مفهوم است و درست به نظر می‌آید. غلط‌های تایپی متاسفانه فراوان‌اند. استفاده از تصویر مونالیزا برای جلد به این شبهه دامن می‌زند که با کتابی در زمینه‌ی هنر سروکار داریم.

از «هویت» گریزی نیست، اما …

 

 

فرانسیس فوکویاما

  این مقاله را ۴۸ نفر پسندیده اند

یک دیدگاه در “از «هویت» گریزی نیست، اما …

  1. حسینی می گوید:

    منتظر نقد شما بر دیگر ترجمه ها هستم.
    من این ترجمه را تهیه نکرده ام و ترجمه دیگری را خواندم. خاکستری رنگ بود، اسم مترجمش خاطرم نیست.
    در نظر من بهتر از این تکه ترجمه هایی که قرار داده اید است. به نظر من هم جملات ترجمه ای که گذاشته اید ثقیل تر هستند و روانی کافی را ندارند.
    ارادتمند
    درویش حاجی حسینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *