یک ایرانی ناآرام
فرهود صفرزاده پیشتر از درویشخان و عارف قزوینی نوشته بود. چهرههایی که به رغم اهمیت تاریخیشان، اسناد معتبر چندانی از آنها نبود و نویسنده برای اولین بار با دقت بسیار زیاد دو هنرمند برجسته را به خوبی و البته مهمتر از آن به سادگی به مخاطبش معرفی کرد. در سومین کتابش او به سراغ چهرهی شاخصی رفته که گفتهها و نوشتهها از او بسیارند و هنوز هم هر ساله مطالب بسیاری دربارهاش نوشته میشوند؛ ابوالحسن صبا که صفرزاده به شکلی ساده و سرراست و بدون حاشیهروی او را در این کتاب به مخاطب معرفی کرده است. جدای از اینکه کتاب برای مخاطب علاقمند و نه چندان متخصص بسیار جذاب است برای آنکه جویاست، سرآغاز است.
در قفس (دربارهی ابوالحسن صبا)(مجموعهی زمرد 3)
نویسنده: فرهود صفرزاده
ناشر: نشر فنجان
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۲۸۶
شابک: ۹۷۸۶۰۰۹۹۶۴۲۲۲
فرهود صفرزاده پیشتر از درویشخان و عارف قزوینی نوشته بود. چهرههایی که به رغم اهمیت تاریخیشان، اسناد معتبر چندانی از آنها نبود و نویسنده برای اولین بار با دقت بسیار زیاد دو هنرمند برجسته را به خوبی و البته مهمتر از آن به سادگی به مخاطبش معرفی کرد. در سومین کتابش او به سراغ چهرهی شاخصی رفته که گفتهها و نوشتهها از او بسیارند و هنوز هم هر ساله مطالب بسیاری دربارهاش نوشته میشوند؛ ابوالحسن صبا که صفرزاده به شکلی ساده و سرراست و بدون حاشیهروی او را در این کتاب به مخاطب معرفی کرده است. جدای از اینکه کتاب برای مخاطب علاقمند و نه چندان متخصص بسیار جذاب است برای آنکه جویاست، سرآغاز است.
در قفس (دربارهی ابوالحسن صبا)(مجموعهی زمرد 3)
نویسنده: فرهود صفرزاده
ناشر: نشر فنجان
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۲۸۶
شابک: ۹۷۸۶۰۰۹۹۶۴۲۲۲
از ابوالحسن صبا موسیقیدان و مدرس برجسته موسیقی معاصر بسیار گفته و نوشتهاند، از خلقیات او گرفته تا شیوه تدریس، رویکردش به موسیقی ایرانی، نظرش دربارهی موسیقی غربی و … اما شناخت صبا از لابهلای این نوشتهها و گفتارها، اگر سخت نباشد، پر زحمت و وقتگیر است و البته به دلیل گستردگی موضوع و بعضا کثرت آرا درباره این هنرمند، ضریب خطایی هم دارد.
در واقع به جز آنان که درگیر کارهای آکادمیک و پژوهشی هستند، صرف چنین زمان و انرژی شاید انتخابِ دیگر علاقمندان نباشد. هر آنچه شما میخواهید درباره صبا بدانید اما فرصت یا شاید علاقه ندارید تا چنین زمانی را در کتابها و کتابخانهها صرف کنید، کتاب در قفس یکجا و گزیده در اختیار شما میگذارد. فرهود صفرزاده به مثابهی یک مجسمهساز از تخته سنگی بزرگ جانِ مطلب را تراشید و شمایل صبا را به شیوهی خودش استخراج کرده است.
دو دهه پیش علی دهباشی یادنامهای برای صبا منتشر کرد (۱). کتاب بر اساس یاداشتها، خاطرات، گفتگوها و … گردآوری شده بود، کتابی مهم و ارزشمند اما صفرزاده همچون دو کتاب اول مجموعهی «زمرد» که درباره عارف قزوینی (چرخ بیآیین) و درویش خان (باد خزان) بود، تلاش کرده است تا با پژوهش و غور در منابع موجود زندگی ابوالحسن صبا را روایت کند. یک زندگینامه که مستنداتش با دقت انتخاب شدند و بعضا با استدلال و سند موثقتر خطاهای موجود در اسناد پیشین شناسایی شده و ناسرهها کنار گذاشته شدند تا تصویری واقعی از صبا معرفی شود.
شیوهی فرهود صفرزاده در مجموعهی «زمرد» کم رنگ شدن پژوهشگر و پر رنگ شدن موضوع است. صفرزاده در تمامی این سه کتاب که ماحصل سالهای متمادی تامل و پژوهش در تاریخ موسیقی ایران است، سعی کرده تا از اظهار نظر مستقیم و قاطع دوری کند و حقیقت موجود را تا جای ممکن بیکم و کاست پیش روی مخاطب گذاشته و قضاوت و نتیجهگیری نهایی را بر عهدهی خواننده بگذارد.
در قفس در تلاش است تا وجوه مختلف شخصیت صبا را بازنمایی بکند؛ صبای شاگرد، صبای هنرجو، صبای هنرآموز، صبای ردیفدان، صبای آهنگساز و … و بر همین اساس بخشبندی شده است. کتاب شامل یادداشتهای کمتر خوانده شدهی صبا دربارهی موضوعات و حتی اشخاص مختلف هم هست و همچنین یادداشتهایی از محمدعلی امیرجاهد، علینقی وزیری و … هم در موخره جای گرفتهاند. در مجموع کتابی پر محتوا و جذاب است. فارغ از اینها کتاب خواسته و ناخواسته موضوعات جالبی را به میان میکشد که به چند نمونه مهم از آنها میپردازم.
رادیو به خصوص از زمان شکل گیری تا اویل دهه ۱۳۵۰ مهمترین منبع پخش موسیقی بود و به نوعی آن چه را که در جریان موسیقی ملی ایران میگذشت، بازتاب میداد. هنرمندان و نامهای برجسته صدای سازشان با رادیو شنیده میشد از امثال صبا گرفته تا شاگردانش و دیگرانی از این دست. در همان دوران موسیقیای که ما (درست یا غلط) کوچه بازاری خطابش میکنیم و ملهم از موسیقی عربی (به واسطه شهرت ام کلثوم و فرید اطرش) آن دوران بود، فراگیر بود.
موسیقیای که خیلی ساده و دم دستی تولید میشد. بهرام سیر، قاسم جبلی ، عباس قادری و … سردمدارانش بودند در این کتاب به ناراحتی امثال صبا بر رواج این نوع موسیقی اشاره شده است: «…خجالت هم نمیکشند اینها را اجرا میکنند…چندی پیش دستاندرکاران موسیقی در کشور مصر، نامهای به دولت ایران دادند که اگر میخواهید آهنگهای ما را اجرا کنید، ما خودمان نتِ آهنگ را میفرستیم تا درست و صحیح اجرا کنید… و ما باید به خاطر سهل انگاری این آقایان خجالت بکشیم…»(ص ۵۲)
اما نکتهی جالب این است که خود صبا هم دستی بر آتش ساختن تصنیف فکاهی (تصنیف هزل) داشت. (تصنیف فکاهی را با یک مثال توضیح میدهم: جواد بدیعزاده تصنیفی دارد با عنوان «یک یاری دارم» که در اوایل دهه ۱۳۷۰ هوشمند عقیلی هم آن را در لس آنجلس اجرا کرد.
متن ترانه که طولانی هم هست، چنین آغاز میشود: «یک یاری دارم، خیلی قشنگه، مست و ملنگه، خیلی شوخ و شنگه…». این کارها به تصنیف فکاهی یا هزل مشهور بودند). صبا هم از این ترانهها بسیار دارد و حتی در همان دوران که برای ضبط به سختی و به شکل زمینی به جاهایی مثل ترکیه و فرانسه میرفتند هم از این ترانهها ضبط کرده است. ترانههای که بعضا هنوز شهرت دارند: زالزالک، آلاگارسون، یکی یه پول خروس و …
به نظر میآید ابوالحسن صبا حدود ۷۰ سال پیش میدانسته اگر بناست «غر» بزند که چرا موسیقی سطحی و غیر حرفهای تولید میشود، بهتر است نظر به ارائهی نمونههای جایگزین (آلترناتیو) هم داشته باشد. او این حق را برای مخاطب قائل بوده که بخواهد چیزهایی ساده و حتی سطحی را برای خوشی لحظهای گوش کند. درس بزرگی در این رویکرد صبا نهفته است.
نکتهی دیگر دربارهی اجراهای ارکسترال در موسیقی ایران است. آنچه بعدها به شکل موسیقی ارکسترال در جریانی موسوم به موسیقی گلها نمود پیدا کرد وامدار اندیشههای صباست. بخش عمده آهنگسازان و نوازندگان و حتی سرپرستان اکسترها شاگردان او بودند. توجه صبا به ویلن تاثیر مهمی در شکل گیری جایگاه این ساز در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ شمسی داشت.
تصنیفهایی که در آن دوران توسط آهنگسازانی (شاگرادن صبا) همچون علی تجویدی، همایون خرم، اسدالله ملک، حبیبالله بدیعی و …ساخته میشدند و توسط خوانندگانی همچون بنان، دلکش، مرضیه، الهه و … خوانده میشدند، به نوعی توسعهی دیدگاه صبا به خصوص در دوران پس از مرگش بود. موسیقی این دوران که بعدها به «بزمی» بودن متهم شد و عدهای آمدند تا «رزمی» کنندش، موسیقی بر آمده از عواطف و روابط انسانی ایرانی بود.
یکی از مهمترین نکات زندگی صبا روابط دوستانه و روابط کاری گسترده اوست. دهها نفر از او خاطره و حکایت داشتند و هنوز هم دارند. ابراهیم قنبری مهر، استاد برجستهی سازسازی سال گذشته در مراسم بزرگداشتش باز هم از صبا یاد کرد.
یعنی ۶۲ سال بعد از مرگ صبا هنوز او را مهمترین معلم خود میداند. صبا به رغم مشغلهای که داشت، زندگی کرد. او اهل شب نشینی و همنوازی در محفلهای دوستانه و خانوادگی بود. مراودات بسیاری داشت و اغلب شاگردان و همکارانش با او ارتباط عاطفی عمیقی داشتند. این روحیهی صبا به شاگردانش هم منتقل شده بود. ماجرای ساخته شدن تصنیف مشهور «به رهی دیدم برگ خزان» مثال خوبی از شاگردان صبا در این مورد است.
پرویز یاحقی و بیژن ترقی راهی سفری به روستاهای اطراف تهران بودند. برگ زدی به روی برف پاک کن ماشین میافتد «ترقی زمزمه میکند «به رهی دیدم برگ خزان … افتاده ز بیداد زمان…» و در همین حال یاحقی این شعر را با ملودی معروفش زمزمه میکند.» (۲) چنین اتفاقی وام دار رویکرد صباست و چه تصنیفهایی که در گلها این چنین ساخته و پرداخته نشدند. اساتید که به کنار بسیاری از هنرمندان جوان امروز که برو بیایی چندانی هم ندارند، در برج عاج خودشان تنها هستند و به جز خانواده و همکاران کسی را نمیبینند و چیزی را تجربه نمیکنند و این در ساخت و حتی در نحوهی ارائه اثرشان تاثیر گذاشته است.
بعضا زحمت بسیاری هم میکشند اما نه مردم عادی آثارشان را گوش میکنند و نه حتی خواص چندان علاقهای به موسیقی آنها نشان میدهند.
باز نکتهی مهم دیگر مواجههی صبا با موسیقی نواحی مختلف ایران است به بیان دقیقتر، مواجههی صبا با موسیقیهایی که خارج از فضای رسمی و آکادمیک در جریان بوده است. مثلا اگر درویشی را میدیده که خوب مثنوی خوانی میکند دنبالش راه میافتاده تا شیوهی او را ثبت و ضبط کند.
«… محمد طاهرپور میگوید «یک روز از صبا پرسیدم: ما هر وقت میخواهیم سر حال و سرخوش بشویم، به محضر شما میآییم اما شما وقتی میخواهید سر حال و سرخوش بشوید، چه میکنید؟ صبا لبخندی زد و گفت در [روستای] پسقلعه [در شمیران] قهوهخانهای هست که درویشی در آنجا میخواند. وقتی درویش برایمان شروع میکند به خواندن مثنوی، من از خود بیخود میشوم.» (۱۰۷)
سالهایی که در گیلان مدیر مدرسه «صنایع ظریفه» (چیزی شبیه هنرستان) بود، به طور جدی و به شیوهی پژوهشِ میدانی به موسیقی گیلان پرداخت. قطعهی مشهور «زرد ملیجه» که هنوز هم اجرا میشود از محصولات این دوران است. او اواخر دههی ۱۳۲۰ و اوایل ۱۳۳۰ با مسئلهی نتنگاری و ثبت و ضبط موسیقی اقوام مختلف ایرانی درگیر بود. فعالیتی که سالها بعد جدی گرفته شد.
فرهود صفرزاده پیشتر از درویشخان و عارف قزوینی نوشته بود. چهرههایی که به رغم اهمیت تاریخیشان، اسناد معتبر چندانی از آنها نبود و صفرزاده برای اولین بار با دقت بسیار زیاد دو هنرمند برجسته را به خوبی و البته مهمتر از آن به سادگی به مخاطبش معرفی کرد. در سومین کتابش سراغ چهرهی شاخصی رفت که گفتهها و نوشتهها از او بسیارند و هنوز هم هر ساله مطالب بسیاری دربارهی صبا نوشته میشود.
اما تلاش صفرزاده برای معرفی صبا به شکلی ساده و سرراست و بدون حاشیهروی در این کتاب قابل تحسین است. کتابی که برای اهلش اتفاقا آغاز راه است. یعنی جدای از اینکه برای مخاطب علاقمند و نه چندان متخصص بسیار جذاب است برای آنکه جویاست، سرآغاز است.
شاید بیانصافی باشد که این متن به انتها برسد و سخنی از ناشر وظیفه شناس این کتاب به میان نیاید. ناشر مستقلی که در فاصله حدود ۴ سال با دقت و وسواس آثار ارزشمندی را روانه بازارکرده است. کتابهایی که به شکلی شایسته تولید و منتشر شدند.
***
یک ایرانی ناآرام
۱- یادنامه ابوالحسن صبا، به کوشش علی دهباشی، نشر ویدا
۲- میلاد کیایی، ایسنا (گزارش نشست اکستر چکاوک ، تاریخ انتشار: ۳ شهریور ۱۳۹۳)
امیر بهاری
یک دیدگاه در “یک ایرانی ناآرام”
خیلی نقد کامل و منسجمی بود??