غلامحسین ساعدی 24 دیماه 1314 در تبریز به دنیا آمد. او اولین داستانهایش را در هفتهنامهی دانشآموز چاپ کرد و از شانزده سالگی به فرقهی دموکرات آذربایجان پیوست و همزمان فعالیت مطبوعاتیاش را هم با نوشتن در روزنامههای فرقه آغاز کرد. ساعدی در دانشگاه تبریز پزشکی خواند و در جریان فعالیتهای سیاسی در دانشگاه با صمد بهرنگی آشنا شد.
تخصصش را در رشتهی روانپزشکی در دانشگاه تهران خواند و همزمان نوشتن را هم به صورت جدی ادامه داد و از نخستین کسانی بود که به کانون نویسندگان پیوست. ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۰ دوران اوج و شکوفایی ساعدی است و تمام مجموعه داستانها و نمایشنامههای درخشان او، حاصل این دهه است. او را در کنارِ بهرام بیضایی و اکبر رادی از بزرگان و نوابغ نمایشنامهنویسیِ ایران میدانند.
ساعدی در سال 1353 توسط ساواک دستگیر شد و به مدت یک سال تحت شکنجههای شدیدِ جسمی و روحی قرار گرفت که تأثیری ماندگار بر روح و روان او گذاشت، به گونهای که دیگر نتوانست به قدرت گذشته بنویسد. غلامحسین ساعدی که با نام مستعار گوهرمراد –نامی که بر سنگ گور یک دختر جوان دیده بود- مینوشت، پس از انقلاب به صورت مخفیانه از کشور خارج شد. او نزدیک به 100 عنوان نمایشنامه، فیلمنامه، داستان، رمان، تکنگاری و ترجمه از خود به یادگار گذاشت و در دوم آذرماه 1364 در پاریس درگذشت و در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.
بهترین بابای دنیا نمایشنامه ای در چهار پرده و با پنج شخصیت است که دو تن از آنها با نام هادی و هودی کودکند. از همان آغاز معلوم میشود مردی که هادی و هودی او را باباعلی صدا میکنند پدرشان نیست. بابای آنها بزرگترین، قویترین و ثروتمندترین مرد دنیاست که قرار است روزی با یک عالمه اسباب بازی بیاید و آنها را با خود ببرد به خانه بزرگی که در شهر دارد.
باباعلی به آنها گفته که بابایشان بهترین بابای دنیاست، گرچه کمی بعد با رسیدن مرد ژنده پوش و کثیفی معلوم میشود که بابای بچهها مردی زندانی بوده که به تازگی آزاد شده و حالا برای بردن بچههایش آمده. باباعلی از ماجرا خبر دارد، او دایی مادر بچههاست و از وقتی که خواهرزادهاش سر زا رفت و پدر بچهها به جرم دزدی به زندان افتاد، سرپرستی آنها را قبول کرد.
باباعلی سوزنبان است، بچهها را دوست دارد و در این مدت با قصه و بازی سر آنها را گرم کرده است. البته وقتهایی که لب خط میرود گاهی بچهها فتاح را که دیوانه بیآزاری است به داخل خانه راه میدهند. فتاح هم میگوید که زور بابای آنها از همه بیشتر است. برای همین است که مرد ژنده پوش وقتی خود را بابای بچه ها معرفی میکند، باور نمیکنند و او را با سنگ میزنند.
پدر از این ماجرا خیلی دلخور میشود. او باباعلی را مقصر میداند که با قصههایش چنین تصویری از او ساخته است، او که از سر ناچاری یکبار دزدی کرده تا شاید بتواند اوضاع زندگیاش را بهتر کند. باباعلی از پدر میخواهد که صبر داشته باشد، انکار کند که پدر آنهاست، اما با بچهها دوستی و مهربانی کند تا کم کم او را بپذیرند.
در این فاصله هادی و هودی پنهانی سری به چمدان مرد زدهاند و در آنجا میان تعدادی اسباب بازی یک چاقو پیدا کردهاند. هادی میگوید که شب قبل خواب دیده که بابایشان برگشته و این مرد او را کشته. بچهها فکر میکنند که مرد ژنده پوش حتما خبر دارد که بابای آنها پولدار است و به اینجا آمده تا هروقت پدرشان آمد او را بکشد. آنها فکر میکنند که باید مرد را از بین ببرند اما چون زورشان به مرد نمیرسد این کار را از فتاح میخواهند.
در این میان باباعلی سعی میکند که ارتباط بچهها را با مرد خوب کند. میگوید که مرد تنها و غمگین است چون کسی او را دوست ندارد و تلاش میکند با قصهای بچهها را به بازی با مرد وادارد، گرچه حالا فتاح در حیاط خانه پنهان شده و….
بهترین بابای دنیا درباره تصویر آرمان گرایانه میگوید، تصویری از یک بابای ایدهآل یا حداقل آن گونه که در دنیایی تخیلی ترسیم میکنیم اما در واقعیت بابا کسی است که باید دو فرزند بی مادر را بزرگ کند و در نهایت تسلیم وسوسه دزدی میشود. در واقعیت بابا مرد کثیف و ژنده پوشی است که بچههایش با او غریبهاند و از بابا تصوری دیگر دارند.
ساعدی در این نمایشنامه لحن و دنیای کودکان را به خوبی ساخته است گرچه این نمایش برای کودکان نیست. او توانسته دو دنیا را در کنار هم خلق کند، دنیای آرزوها و خیالهای کودکانه و دنیای واقعی و بیرحم زندگی بزرگسالان.
نویسنده معرفی: صنم کاظمی