گسست داستانی درباره بیماری آلزایمر است. قهرمان داستان زنی به نام هستی است که با خبر شوک برانگیز ابتلای شوهرش به آلزایمر در سن چهل و دوسالگی مواجه میشود. آنچه در طی دوسال و اندی بعد از شنیدن این خبر شرح داده میشود، ماجراهای این زن در کنار حاد شدن هرروزه حال همسرش حامد است که روزگاری زندگی عاشقانهای داشتند. تنها کمبود زندگی آنها نداشتن یک فرزند بود که حالا در مقابل وقوع این ماجرا اهمیت خود را از دست داده بود. داستان به برگشتهایی به گذشته به شرح آشنایی و ماجراهای زندگی این دو زوج نیز میپردازد و به این ترتیب خواننده را با بخشهای مهم زندگی این دو نفر آشنا میکند: آشنایی هستی با استاد حامد و شیفتگی و عشقی که بینشان شکل میگیرد، رابطه صمیمانه بین حامد و دوستش محمد که حالا همراه با هستی در کنار دوستش باقی مانده، روحیات و نگاه عارفانه حامد به زندگی و خاطرات و علائق زندگی مشترکشان.
داستان در فصلهای مختلفی پیش میرود که اغلب با تیترهای زمانی هویت پیدا کردهاند و راوی دانای کل قصه را روایت میکند. گرچه بیشتر تاکید داستان برروی هستی و درونیات و تغییرات او هست. در جای جای کتاب برای بیان احساسات و مقصود نویسنده از اشعار نو و کهن استفاده شده است.
در طی داستان با مشکلات و استیصالی که نزدیکان فرد مبتلا به آلزایمر با آن دست و پنجه نرم میکنند آشنا میشویم و در ضمن اطلاعاتی هم درباره این بیماری و روشهای محافظت و برخورد با مبتلایان به دست میآوریم.
گسست به عنوان نام کتاب بیش از آنکه تاکیدی بر گسست مبتلایان به آلزایمر از خاطرات و درک واقعیت زمان باشد، نشانگر تحولی است در قهرمان اصلی کتاب هستی که به ادراک جمله «خواهم که نخواهم» برسد.