کسی پشت درخت ها سوت می زند
نویسنده: افسانه حجتی طباطبائی
ناشر: آموزه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۱۳۶
شابک: ۹۷۸۹۶۴۵۵۲۸۶۹۸
کسی پشت درخت ها سوت می زند
تلفیقی از دیروز و امروز در کتاب کسی پشت درخت ها سوت می زند.
کسی پشت درخت ها سوت می زند، مجموعه داستان است. داستانهایی کوتاه که فضاهایی از امروز و دیروز را بهم آمیختهاند.
آنچه که فضای کتاب را خواندنی میکند، تلفیقی از خاطرات و فضاهای قدیمی با زندگی امروز است؛ گرچه موضوع بسیاری از داستانها تجربیات و اتفاقات سختی است که شخصیتهای هر داستان پشت سر گذاشتهاند.
داستانهای کتاب گاه به تجربه مرگ همبازی دوران کودکی میپردازند و سختی هضم و درک مرگ برای بچهای که با این واقعیت روبهرو شده. گاهی هم در فضای امروز درد و نفرت زنی را نشان میدهند که در روزگار کودکی قربانی آزارجنسی از طرف نزدیکترین بستگانش شده. هرچه هست فضای داستانها با زندگی واقعی بیگانه نیستند و از مسائلی میگویند که ما یا اطرافیانمان تجربه کردهایم.
داستانها در بیان واقعگرایانه خود از فمکانها و آدمهایی نام میبرند که آشنایند، از فلان محله و خیابان گرفته تا جنگل مازیچال، از فلان کافه گرفته تا غزاله علیزاده. استفاده از این نشانههای واقعی، ارتباط خواننده را با داستانها بیشتر میکند و فضایی برایش میسازد که برای بسیاری از همنسلان نویسنده آشنا و چهبسا دوستداشتنی است. همچنین در بستری از فضاهای آشنا، ذهن را به روایتی خیالپردازانه از زندگی آدمها میبرد. در داستانهایی که عموما شخصیتمحوری آنها زنان هستند.
کتاب از ده داستان کوتاه با این اسامی تشکیل شده: خیال بازی با ویدا، پتوی قرمز، مامان راست میگفت، آمایی، بروم طناب ننویت را بکشم، به همین سادگی، هیچکس نمیشناختش، مه غلیظ، ایستگاه و دیرتر میرسم. کسی پشت درخت ها سوت می زند نام هیچکدام از داستانهای کتاب نیست اما یکی از داستانها با این عبارت آغاز میشود، داستان زنی مطلقه و تنها که صدا و نگاه مردانی بهدنبال اوست.
آموزه، ناشر کتاب کسی پشت درخت ها سوت می زند، پیش از این کتابهایی در حوزه صنعت و مدیریت به چاپ رسانده بود و اینک در مسیر اثربخشی در حوزه تغییر و بهبود فردی و جمعی، به انتشار آثار داستانی هم روآورده است. انتشار این کتاب نیز که اولین اثر داستانی افسانه حجتی طباطبائی است، در همین جهت است.
افسانه حجتی طباطبائی دانشآموختهی زبان و ادبیات فارسی و ادبیات نمایشی است.همچنین فوق لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه دولتی پونا در هندوستان را دارد. پیش از این در حوزه ویرایش و ترجمه کار کرده است اما کسی پشت درخت ها سوت می زند اولین مجموعه داستان چاپ شده اوست.
بخشی از کتاب
گلرو دیشب هم مثل چند شب گذشته زل زده بود به سقف. نقشهای ژلهای خاکستری توی چشم خانهاش هی بالا و پایین میشدند و بعد ثابت میماندند در زاویه کنج دیوار… جایی که دو تا دیوار ایستاده بودند تنگ هم و سرشان را به هم چسبانده بودند. هر تکانی که میخورد، مثل صفحه روی هم میلغزیدند و بالا و پایین میشدند…وسطشان هم فضایی مهآلود شکل میگرفت. خواست از روی این دست بیفتد روی آن یکی … نتوانست.
اکرم سادات آمده بود پانسمانش را عوض کند. کارش که تمام شد، شنید که جعبه قرصها را از روی تاقچه برداشت و آمد نشست کنارش. همانطور که داشت قرصهایش را میخورد گفت: «قرص خواب را نگذار بالا، اکرم سادات … بگذار جلوی دستم باشد … خوابم نمیبرد گاهی … میخواهمش باز…»
شب از نیمه گذشته بود اما خوابش نمیبرد. آدمها و سایهها غوغا میکردند توی سرش. مردهای کاسکتپوش روی موتور توی خیابان مهرداد…خوشههای آتش که از آسمان میریختند روی آسفالت…حفرههای سیاه و جغدی که چشمهایش را از چشمخانه درمیآورد…ناصر فریاد میکشید: «نمیخواهمت…مگر زور است…نمیبینی خودت را بیچاره…نمیبینی…»