گربهها و کتابها
گربهها و کتابها
هشت ساله بودم که یکی از بهترین هدیههای زندگیام را گرفتم، از عمویی که بعدها، سر بزنگاهی، از عمو بودنش استعفا داد. تازه رفته بودیم بندرلنگه و هنوز جذابیت ستارههای دریایی و خرچنگها را کشف نکرده بودیم که کارتن بزرگی پر از کتاب رسید. مهمانهای ناخوانده، درخت آرزو، سرباز حلبی، علیمردانخان از شرکت ۴۸ داستان و… از ذوق دست و پایم را گم کرده بودم. حالا در کنار تماشای تبلیغهای تلویزیون امارات، سرگرمی جذاب دیگری هم داشتم. کتاب خیلی وقتها مرا از دلتنگی و تنهایی نجات داده. با بابا لنگدراز وسوسهی نوشتن سر برداشت و با خواندن بابا گوریوی بالزاک در یازده سالگی فهمیدم خیلی چیزها هست که نمیدانم.
اما در آغاز کتاب نبود، کلمه نبود، گربه بود! یک ساله که بودهام گربهی سیاهی داشتهام که دو تا دستش را روی شانههایم میگذاشته و خودش را بالا میکشیده تا صورتش را به صورت من نزدیک کند. مامان میگوید اگر مدتی نبودیم، وقتی برمیگشتیم از سر کوچه پابهپای ماشین میدویده تا خودش را به من برساند. من با گربهها بزرگ شدهام. تصور زندگی در خانهای بدون گربه برایم ممکن نیست، انگار خانهای دیوار نداشته باشد.
خانم جان عاشق گربه بود. همیشه برایم از گربهی سفیدش میگفت که میآمده زیر کرسی میزاییده و آنقدر باادب بوده که تا گوشت را جلویش نمیگذاشتند نمیخورده. عمو عباس هر روز صبح برای گنجشکها و کبوترها نان خرد میکرد و البته حواسش به سگهای ولگرد نیمهشب کوچه هم بود. و بابا… هر جنبندهای میتوانست بابا را مسخ کند. جوری به یک خرخاکی یا مستند تکراری و بیکیفیت تلویزیون دربارهی گاومیشها نگاه میکرد انگار عجیبترین مخلوقات ممکناند. پس تعجبی ندارد اگر یکی از مهمترین تفریحهای من در بچگی تماشای مورچهها بوده باشد.
با همهی اینها گربهها هم از جنبهی مادی و هم معنوی جایگاه والاتری برایمان داشتند. حیاط و زیرزمین و گلخانه همیشه مأمن گربهها بود. گربه همزیستمان بود، کنارمان بود. با گربهها حرف میزدیم، معاشرت میکردیم، رفتارهاشان را زیر نظر میگرفتیم و میدانستیم هر کدام چه خلق و عادتی دارند و درستش این است که بگویم گربهها را آدم حساب میکردیم!
وقتی آمدیم تهران خیلی چیزها عوض شد. از زندگی و خانه و خواستههایمان بگیر تا نگاهمان به گربهها. تهران کثیف بود، شلوغ و ناامن بود، پر از ماشین و رانندههای بیاحتیاط بود و آدمهای خودخواه یا بیتفاوت. گربهها آواره و ترسان و بیمار بودند. کوچهها قطاری از آپارتمانهای باریک و بلند و بههمچسبیده بود که نه فقط حیاطی و باغچهای نداشتند، بلکه درزهای پنجرههای کوچک موتورخانهها و زیر درهای ورودیشان را هم با توریهای سفت فلزی بسته بودند مبادا جانورِ از همه جا راندهای وارد شود و دمی بی ترس گوشهای دراز بکشد یا مرگ نوزادهای نازنیناش را اندکی به تعویق بیندازد.
این شد که به جای گربههای آزاد و بیدغدغهی همدان، آپارتمان کوچکمان شد خانهی بچهگربههای بیمار و گرسنهای که سر راهمان سبز میشدند. بچهگربهها غذا میخوردند، محبت میدیدند و اگر زنده میماندند و بزرگ میشدند، چارهای جز رها کردنشان نداشتیم. نمیدانستیم گربهای که شش ماه در خانه بوده، بلد نیست در امنترین مکانهای ممکن هم غذایی پیدا کند یا از پس گربههای دیگر بربیاید.
شوربا و اردشیر و گلبرکه و پری و رامینها و… گربههای خوشبختی بودند که توانستند انواع مریضی و عفونت و کوری و له شدن دست و پا را پشت سر بگذارند. بعد که سلامت شدند به پارکها یا حیاطهای بهظاهر امنی رفتند و زندگی کوتاهشان با درد و مریضی به پایان رسید. واقعیت این بود که ما نه توانایی نجات همهی گربهها را داشتیم و نه امنتر کردن محیط بیرون را. گربهها در تهران محکوم به زندانی بودن در محیط بستهاند.
در تمام سالهایی که بهاجبار پایتختنشین شدهام، حواسم و جیبم و وقتم متوجه گربهها بوده. گاهی برای خریدن غذا برایشان مجبور شدهام چیزی بفروشم یا تمام پسانداز اندکم را صرف جراحی سادهای بکنم که در واقع وظیفهی من نبوده است. چند سال پیش در حین اسبابکشیای که اتفاقن به خاطر یک گربهی خیابانی پیش آمده بود، دیدم تعداد زیادی کتاب خوانده و نخوانده دارم. صفحهای در اینستاگرام به نام «catbookshelter» باز کردم تا کتابها را بفروشم. برخلاف پیشبینیام نه تنها کتابها فروش رفت، بلکه خیلیها پیشنهاد دادند که کتابهای بیاستفادهشان را به من و در واقع به حیوانات بیسرپرست هدیه بدهند.
این صفحه کمکم چهار ساله میشود و من با کمک دوستان و اعضای صفحهام و با افتخار و غرور توانستهام دستکم گربههای دوروبرم را سیر و سالم نگه دارم. قدرت گرفتهام تا همسایهها را قانع کنم که زمین ملک طلق آنها نیست و حیوانات پیش از ما صاحبش بودهاند. توانستهام به دوستی اطمینان بدهم که تصورات ترسناکش از گربهها توهمی بیش نیست، به خالهی وسواسیام یاد بدهم که دست و پای گربه در نهایت از کف کفشهای ما تمیزتر است و از همه مهمتر، به آدمهایی که بهم میگویند پول غذای گربهها را به بچهای گرسنه بده توضیح بدهم که این دو کار منافاتی با هم ندارند.
در ضمن در این گرانی کتاب و کمبود کاغذ دوستداران کتاب میتوانند کتاب مورد نظرشان را با قیمتی خیلی کمتر از قیمت بازار از گربهها بخرند.
گربه
این مقاله را ۱۳ نفر پسندیده اند