vinesh وینش
vinesh وینش

 

سایت معرفی و نقد کتاب وینش همکاران

نامه‌ها و هم‌خانه‌ها

مرعشی در رمان آذرباد قسمت کوچکی از آن‌چه مهاجران در کمپ‌ها تجربه می‌کنند را به نمایش می‌گذارد؛ کمپ‌هایی کوچک و کثیف که مهاجران مجبور به پذیرش و زندگی در آن‌ها هستند. چراکه امید به پذیرش و اقامت گرفتن باعث می‌شود نوری در انتهای این تونل ببینند.

 

آذرباد

نویسنده: نسیم مرعشی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۷

سال چاپ: ۱۴۰۳

تعداد صفحات: ۱۸۹

شابک: ‭۹۷۸۶۲۲۰۱۱۳۳۷۹‬

 

  این مقاله را ۹ نفر پسندیده اند

 

تهیه این کتاب


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

نامه‌ها و هم‌خانه‌ها

 

کتاب آذرباد اثری از نویسنده ایرانی، نسیم مرعشی (زاده 1362) است. این کتاب در سال 1404 توسط انتشارات چشمه به مخاطبان فارسی زبان ارائه شد. مرعشی، نویسنده، فیلم‌نامه‌نویس و روزنامه‌نگار اهوازی است. او دوران کودکی و نوجوانی خود را در این شهر گذراند و برای ادامه تحصیلات خود به تهران آمد و در رشته مهندسی مکانیک از دانشگاه علم و صنعت فارغ‌التحصیل شد. اولین فعالیت مطبوعاتی او در سال 1386 با همکاری در هفته‌نامه‌ی همشهری آغاز شد و داستان‌نویسی را از سال 1389 آغاز کرد.

 

این نویسنده در سال 1392 به‌خاطر داستان کوتاه «نخجیر» برنده جایزه‌ی ادبی بیهقی شد و همچنین در سال 1393 داستان کوتاه او با نام «رود» در نخستین جشنواره داستان شهر رتبه‌ی اول را از آن خود کرد. مرعشی در سال 1393 کتاب پاییز آخرین فصل سال است را منتشر کرد و یک سال بعد توانست برنده جایزه جلال آل احمد شود. از آثار او می‌توان به هرس (1396)، درباره‌ی کشتن (1402)، درسا و ماجرای عجیب کلاس دوم (1401)و درسا و کلاس سوم پیتزایی (1403) اشاره کرد.

 

کتاب آذرباد داستان دختری با همین نام است که همراه مادر و پدر، برادر کوچکش پناه و پدربزرگش در کمپی مخصوص مهاجران غیرقانونی در حومه پاریس ساکن هستند. آن‌ها یک سال و نیم است که در این کمپ زندگی می‌کنند و از بخت بد، آذرباد توانسته سریع‌تر و بهتر از بقیه زبان فرانسه را یاد بگیرد. پس، هر شنبه او در کافه تریای کمپ منتظر می‌نشیند تا افراد نامه‌های خود را برایش بیاورند و او محتویات گاه ناامیدکننده و گاه زندگی‌بخش نامه‌ها را برایشان ترجمه می‌کند.

 

بابو، پدربزرگ آذر، همیشه سودای برگشتن به وطن را در سر دارد و مادر، آن معلم ادبیات پرشور و نشاط، بعد از مهاجرت هیچ‌گاه با این وضعیت کنار نیامد. پدر نیز به‌دنبال راهی برای کار کردن است و ندانستن زبان فرانسه همانند مانعی عظیم برای او عمل می‌کند. این کمپ پر از افرادی است که آذرباد نامه‌هایشان را برایشان ترجمه می‌کند، اما زندگی هرکدام آن‌ها فقط در یک نامه خلاصه نمی‌شود.

 

آذرباد روایتی غم‌انگیز هرچند واقعی از شرایط مهاجران در کمپ‌ها است. افرادی که تمام زندگی خود را با علاقه یا به اجبار در یک کوله‌پشتی جمع کرده‌اند و اکنون سعی دارند گوشه‌ای کوچک از فرانسه را به وطن خودشان تبدیل کنند. در این کتاب به داستان‌های افراد دیگری که در این کمپ زندگی می‌کنند نیز اشاره می‌شود و نویسنده همدلی آن‌ها را در این شرایط به نمایش می‌گذارد.

 

شاید اشخاص حتی زبان هم‌دیگر را نیز متوجه نشوند، ولی انسانیت زبانی مشترک است که مهاجران این کمپ و شاید همه‌ی کمپ‌ها از طریق آن صحبت می‌کنند. در این میان آذرباد نوزده ساله باری را به‌دوش می‌کشد که هیچ‌کس از او نپرسید: آیا این مسئولیت ترجمه کردن برای دیگران را می‌خواهد یا نه. در قسمتی از این کتاب آذرباد می‌گوید:

 

من شونزده‌‎ساله نیستم، ونسان. من هزارساله‌ام. وقتی راه افتادیم شونزده‌ساله بودم. و شونزده‌ساله موندم. مهاجرت من رو بچه کرد. احمق کرد. من تو بچگی پیر شدم. من می‌خوام اون سال‌ها برگرده. می‌خوام سنی رو که هستم زندگی کنم. می‌خوام نوزده ساله باشم… (مرعشی 162).

 

در طول داستان بارها آذرباد جلوی این ماجرا را گرفت که بچه‌های کوچک خانواده نقش مترجم مادر و پدرشان را بپذیرند. زیرا آذرباد قربانی این وظیفه است. در قسمت دیگری از کتاب او می‌گوید:

 

«… و من دلم می‌خواست تهمینه بمیرد و رخسار و سمیر و بقیه‌ی بچه‌ها را بردارم ببرم جایی که هیچ‌کس نتواند بارهای سنگین روی شانه‌های کوچک‌شان بگذارد» (مرعشی 72).

 

نویسنده از دانستن زبان به عنوان نفرینی یاد می‌کند که کودکی را از آذرباد دزدید. او وضعیت آذرباد به‌عنوان یک مترجم را با وضعیت مترجم‌های داوطلب مقایسه و بیان می‌کند که مهاجران زبان را با آرامش یاد نگرفته‌اند، بلکه شرایط مرگ و زندگی آن‌ها را مجبور به یادگیری کرده است. افراد کمپ حالا آذرباد را موظف به ترجمه می‌دانند و از او انتظار فردی قوی و استوار دارند. در طول کتاب آذرباد به ولری می‌گوید:

 

نه ولری، نه. من قوی نیستم و نمی‌خوام باشم. اصلا این قوی بودن رو بقیه ساخته‌ن که از من کار بکشن. من قوی نیستم. قوی بودن من توی مغز بقیه‌ست، چون به نفع‌شونه. من می‌خوام برای همیشه از قوی بودن استعفا بدم (مرعشی 133).

 

آذرباد از بازی کردن نقش واسطه خسته شده‌است. واسطه‌ای که فقط باید جملات خواسته شده را ترجمه کند و حق اظهارنظری ندارد. این بخش نمایانگر پرتوقع بودن افراد و این موضوع است که گاهی اولین قدم برای کمک ممکن است هیچ‌گاه به پایان نرسد.

 

دلایل متفاوتی این مهاجران را به کمپ رسانده است. یکی از این دلایل جنگ است. خالد و پسرش از این شرایط به فرانسه پناه آورده‌اند. در بخشی از داستان خالد می‌گوید:

 

زندگی در سایه‌ی جنگ طوری است که مدام فکر می‌کنی خطر از تو دور است. اما نیست. کشور کناری جنگ است، تو فکر می‌کنی از تو دور است. شهر کناری را بمباران می‌کنند، تو مطمئنی در امانی. خیابان آن طرف شهر را می‌زنند، تو تکان نمی‌خوری. خانه‌ی همسایه ویران می‌شود، تو نانت را می‌خوری و بچه‌ات را بغل می‌کنی و در احاطه‌ی دیوارهایی که نصفش ریخته جنگ را باور نمی‌کنی. چون باور کردنش خیلی سخت است. خیلی خیلی سخت (مرعشی 111).

 

مرعشی نشان می‌دهد که شاید جنگ بسیار دور و غیرواقعی به‌نظر برسد، ولی آدمی تازه زمانی آن را حس می‌کند که کنار گوشش اتفاق بیفتد. گفتن این پرسش که «چرا سختی کمپ و مهاجرت را به جان می‌خرید؟» راحت است، اما وقتی دیگر وطن و خاکی برای زیستن باقی نمانده باشد چه چاره دیگری جز رفتن وجود دارد. نویسنده خاطر نشان می‌کند که انسان بنده عادت است. ابتدا پذیرش شرایطی جدید برایش دشوار به‌نظر می‌رسد، هرچند با گذشت زمان او حتی می‌تواند خاکی جز خاک وطن یا حتی کمپی را تبدیل به خانه خود کند. آذرباد با خود می‌اندیشد:

 

«… دلم خواست برگردم خانه. ولی همان لحظه ترسیدم، چون کمپ خانه نبود و نباید فکر می‌کردم که خانه است و با برگشتن به آن آرام می‌شوم، چون هنوز جواب‌مان نیامده است» (مرعشی 98).

 

این بخش از کتاب این ایده را به مخاطب القا می‌کند که خانه حتما یک مکان مشخص با سقف و دیوار و پنجره نیست. گاهی خانه یک شخص است. برای آذرباد کمپ با آن اتاق‌های خراب و تنگ خانه‌اش نبود، بلکه آدم‌هایی که در آن اتاق‌ها زندگی می‌کردند خانه او بودند.

 

مرعشی در رمان آذرباد قسمت کوچکی از آن‌چه مهاجران در کمپ‌ها تجربه می‌کنند را به نمایش می‌گذارد؛ کمپ‌هایی کوچک و کثیف که مهاجران مجبور به پذیرش و زندگی در آن‌ها هستند. چراکه امید به پذیرش و اقامت گرفتن باعث می‌شود نوری در انتهای این تونل ببینند.

 

شاید به‌نظر برسد که تمرکز اصلی داستان فقط بر روی مهاجرت و سختی‌های آن است، ولی بخش اعظمی از کتاب زجر و عذاب کودکانی را به‌تصویر می‌کشد که به‌دلیل «نفرین زبان دانستن» (مرعشی 94) مجبور می‌شوند از کودکی مسئولیتی را به‌دوش بگیرند که تا آخر عمرشان به دنبالشان می‌آید. در انتها راه‌حل قطعی وجود ندارد. تنها پذیرش و امید به ادامه دادن است که اجازه می‌دهد آن‌ها روزها را یکی پس از دیگری از سر بگذرانند.

 

 

 

پیشنهاد مطالعه: زن، مرد، خرمشهر

 

کتاب های بکار رفته در این مقاله

هرس

نویسنده: نسیم مرعشی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱۸

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۱۸۸

شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۸۲۶۳

تهیه این کتاب

پاییز فصل آخر سال است

نویسنده: نسیم مرعشی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۳۴

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۱۸۰

شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۴۸۲۱

تهیه این کتاب

درسا و ماجرای عجیب کلاس دوم

نویسنده: نسیم مرعشی

ناشر: کتاب چ

تعداد صفحات: ۱۹۲

شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۸۳۹۵۷۰

تهیه این کتاب

درسا و کلاس سوم پیتزایی

نویسنده: نسیم مرعشی

مترجم: / تصویرگر: سید مهدی فاطمی نسب

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۴

سال چاپ: ۱۴۰۳

تعداد صفحات: ۱۷۶

شابک: ۹۷۸۶۲۲۵۲۱۲۷۵۶

تهیه این کتاب

درباره ی کشتن

نویسنده: نسیم مرعشی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۹

سال چاپ: ۱۴۰۳

تعداد صفحات: ۱۰۶

شابک: ‫‬‮‭۹۷۸۶۲۲۰۱۱۱۴۳۶

تهیه این کتاب
 

نوشته‌های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *