شعر رندانه و شعر زهد
  این مقاله را  ۲  نفر پسندیده اند
								
    در شعر حافظ، که سرشار است از ایهام، بسیاری از بیتها را میباید به دو معنا و با اشارت به دو ساحت معنایی خواند؛ همچنان که بسیاری از غزلها را نیز میباید از آغاز تا پایان به دو معنا یا با دو خطاب خواند: یکی معنای ظاهری و خطاب ظاهری آن و دیگری معنای باطنی و خطاب باطنی آن؛ یکی خطاب به معشوق زمینی، یکی خطاب به معشوق ازلی. این دو بُعدی معناییست که این همه ایهام در شعر حافظ پدید میآورد. بازیگوشی رندانهی حافظ در پهنهی زبان، که بازتابیست از بازیگوشی او در پهنهی جهان، به او این توانایی را میبخشد که یک بیت یا یک غزل را چنان بیاراید که آن را در دو ساحت معنایی توان خواند.   به همین دلیل، طنز و بازیگوشی در رگ_و_پیِ بسیاری از بیتهای او دویده است و همین بازیگوشی طنزآمیز است که به او امکان میدهد مقصود اصلی خود را پنهان دارد. طنز در برخی بیتهای او آشکار است و در بسیاری بیتها نهفته، که با توجه به ساختار اندیشهی او به آن پی میتوان برد. مانند این بیت:             مقام اصلی ما گوشهی خرابات است                                       خداش خبر دهاد آنکه این عمارت کرد!     اگر «خرابات» در این بیت به معنای نمادین آن باشد، یعنی عالم خاکی _که به گمان من معنایی جز این ندارد_ در برابرِ «مسجد»/«صومعه»یِ عالمِ قدس، نیمبیت دوم جز بازی طنزآمیزی با یک تکیه کلام در زبان روزمره نیست، زیرا این «خرابات» را کسی بنا نمیکند تا برای او دعای خیر شود، بلکه «بناکننده»ی این نیز جز خدا نیست. آن «بناکننده» نیز این «خرابات» را به عنوان «مُقامِ اصلیِ» آدم/حافظ بنا کرده است. و یا در این دو بیت:             ای دل، گر از آن چاهِ زنخدان بدر آیی                                       هرجا که روی زود پشیمان بدر آیی           هش دار، که گر وسوسهی نفس کنی گوش                                       آدمصفت از روضهی رضوان بدر آیی!     «چاه زنخدان» در نمادآوری عرفانی پایینترین مرتبهی هستی، یعنی همین عالم خاکی ست که حافظ بیرون آمدن از آن و به «جایی دیگر» رفتن را مایهی پشیمانی میداند، زیرا جایگاه وجودیِ آدم/حافظ یا «مُقام اصلیِ» او آن جاست. آن جا ست که ذات انسانی او با مأموریت شگفت ازلیاش نمود تواند کرد. «چاه زنخدان» همان «خاک سرِ کویِ یار» است. و آنگاه، آن بیت دوم که وسوسهی بیرون آمدن از «چاه زنخدان» را در «وسوسهی نفس» میداند که سبب شد آدم از باغ بهشت بیرون آید. در این بازی ظریف و پوشیدهی طنز وی دوباره همان معنایی را تکرار میکند که در جای دیگری آشکارا گفته است:             باغِ بهشت و سایهی طوبی و قصرِ حور                                       با خاکِ کوی دوست برابر نمیکنم!   تمامی این غزل بازگفتِ همین معناست که «خاک کوی دوست»، جایگاهِ ازلیِ وجودیِ آدم/حافظ، را با هیچ چیز تاخت نمیزند.   در شعر کلاسیک فارسی حساب هزل و طنز از شعر جدی جداست و بهویژه در شعر صوفیانه که همه بیانِ چیزهای بسیار جدی ست طنز هیچ جایی ندارد. اگر حافظ طنز را وارد شعر عرفانی میکند از رندی اوست و عرفانِ رندانهی او. رندی کردن، یعنی بازیگوشی کردن و نعلِ وارونه زدن، در شعر به طنز میدان میدهد. شعر رندانه با درآمیختن با شوخی و طنز و بازیگوشی، در برابرِ تمامیِ جدیّت شعرِ زهد، نمای دیگرِ صحنهی زندگی و جهان را بازمینمایاند، یعنی صحنهی خنده و شوخی و بازی و عشقبازی را.   ………..   یکی از زیباترین و گمراهکنندهترین و گاه بازیگوشانهترین کارهای حافظ هنگامیِ ست که نام خدا را به میان میآورد.  اما نام بردن از خدا در کارِ او، در بسیاری موارد، کاربردِ اصطلاحی و تکیه_کلامی یا خطابی آن است، مانند «خدا را»، «از بهرِ خدا»، «یا رب» که تکیه_کلام است و معنای واقعی از آن خواسته نمیشود. اما، طُرفه آن است که در بسیاری جاها معشوق ازلی را نیز به خدا سوگند میدهد یا از خدا میخواهد که او را به راه آورد یا اسباب وصل را فراهم کند.   این موارد اوج بازیگوشیهای حافظ و گاه طنز و شوخطبعی او برای گمراه کردن خواننده و به بازی گرفتن اوست برای پنهان کردن مقصود نهایی خود. البته، این مقصود اصلی، به خلافِ کوشش وی برای پنهان داشتن «راز» عشقبازی خود، بههیچوجه پنهان نیست و او خود بارها به زبان آشکار از آن سخن میگوید.        شعر رندانه و شعر زهد
منبع: کتاب عرفان و رندی در شعر حافظ (بازنگریستهیِ هستی شناسیِ حافظ). نوشته داریوش آشوری. نشر مرکز. چاپ سوم 1381
پیشنهاد مطالعه: بدو! پنج تا کتاب بگو برا حافظ!
 
						
					 
						
					 
 



