دفاع نومحافظهکار سابق از لیبرالیسم
فرانسیس فوکویاما بعد از سقوط اتحاد شوروی کتاب حالا دیگر مشهوری نوشت به نام «پایان تاریخ و واپسین انسان» که در این کتاب استدلال میکرد لیبرال دموکراسی ذاتاً «نقطهی پایانی تکامل ایدئولوژیک بشریت است.» سه دهه بعد اما فوکویاما در کتاب جدیدش «لیبرالیسم و ناخشنودیهای آن» (که نام آن بازی ظریفی با کتاب فروید «تمدن و ناخشنودیهای آن» دارد) بیان میکند که چطور حقوق سیاسی و آزادیهای مدنی در پانزده سال گذشته در اقصی نقاط دنیا رو به پسروی داشته است و به بازنگری در آرای خود ادامه داده است. اندرو آنتونی در این نقد که 8 مارس 2022 در نشریه چپگرای گاردین به چاپ رسیده روند تغییرات فکری فوکویاما را بررسی میکند.
(مترجم)
(مترجم)
فرانسیس فوکویاما بعد از سقوط اتحاد شوروی کتاب حالا دیگر مشهوری نوشت به نام «پایان تاریخ و واپسین انسان» که در این کتاب استدلال میکرد لیبرال دموکراسی ذاتاً «نقطهی پایانی تکامل ایدئولوژیک بشریت است.» سه دهه بعد اما فوکویاما در کتاب جدیدش «لیبرالیسم و ناخشنودیهای آن» (که نام آن بازی ظریفی با کتاب فروید «تمدن و ناخشنودیهای آن» دارد) بیان میکند که چطور حقوق سیاسی و آزادیهای مدنی در پانزده سال گذشته در اقصی نقاط دنیا رو به پسروی داشته است و به بازنگری در آرای خود ادامه داده است. اندرو آنتونی در این نقد که 8 مارس 2022 در نشریه چپگرای گاردین به چاپ رسیده روند تغییرات فکری فوکویاما را بررسی میکند.
خواندن این کتاب که نقد اندیشمندانه ولی در نهایت دفاع جدی از لیبرالیسم است، برای من مصادف شد با زمانی که تانکهای روسی در خاک اوکراین در حال پیشروی بودند. و احساس من این بود که کتاب جدید فوکویاما متنی ضروری و بهموقع است. همان طور که فوکویاما به ما یادآوری میکند، ولادیمیر پوتین اعلام کرده که لیبرال دموکراسی «منسوخ» شده است. و البته این روزها این نظر رایجی است، حتی در خود لیبرال دموکراسیها. سی سال پیش، در پی سقوط شرمآور اتحاد شوروی و پیمان ورشو، فوکویاما با کتاب خود پایان تاریخ و واپسین انسان به شهرت رسید. او در این کتاب استدلال میکرد که لیبرال دموکراسی ذاتاً «نقطهی پایانی تکامل ایدئولوژیک بشریت است.»
اما در سالهای بعد با توجه به رویدادهایی چون واقعهی یازده سپتامبر، جنگهای افغانستان و عراق و بحران مالی ۲۰۰۸ که به اعتماد به نفس لیبرالیسم صدمهی جدی زدند، کتاب و ایدهی فوکویاما چون اوج گستاخی هگلی محکوم شد. او را سادهلوحی دانستند که به ایدهی پیشرفت آن طور که توسط غرب تعریف شده باور دارد، کسی که نسبت به شکستهای دموکراسی نابیناست.
انتقاداتی که به او شد از برخی جهات منصفانه نبودند، یا دست کم استدلالهایی را هدف قرار داده بودند که او هرگز نکرده بود. اما بیگمان تردیدی نیست که فوکویاما از آن پس متواضعانهتر عمل کرده است. همانطور که مینویسد: «روشن است که در سالهای اخیر لیبرالیسم در حال عقبنشینی بوده است.»
در این فاصله فوکویاما از دستور کار نومحافظهکاری آمریکایی که در ابتدا از آن دفاع میکرد فاصله گرفته و عملکرد رهبران اقتدارگرا مانند پوتین، شی جین پینگِ چین، و اردوغانِ ترکیه را در صحنهی جهانی زیر نظر گرفته است. او در همین کتاب آمار محکمی نقل میکند که چطور حقوق سیاسی و آزادیهای مدنی در پانزده سال گذشته در اقصی نقاط دنیا رو به پسروی داشته است، در حالی که در سه دهه و نیم پیش از آن اوضاع از این منظر رو به بهبودی میرفته است.
علاوه بر همهی اینها، پوپولیستهای دستراستی و ترقیخواهان دستچپی پیشرفتهای قابلملاحظهای در سیاست کشورهای غربی داشتهاند. در پی حملهی دانلد ترامپ به دموکراسی، و رد لیبرالیسم به سبک اروپایی توسط بریتانیا، هرچند آمریکا و بریتانیا همچنان کشورهای لیبرال دموکرات باقی ماندهاند، اما این نظام دیگر آن نظامی نیست که ذینفعهایش با آن احساس غرور کنند.
وقتی میخواهی روحیهی لیبرال را تقویت کنی، اولین مشکلی که پیش میآید این است که همان طور که مشهور است تعریف لیبرالیسم آسان نیست. لیبرالیسم واژهای شده است که برای گروههای سیاسی گوناگونی که آن را به کار میبرند، معنیهای متفاوتی دارد. یکی از نقاط قوت این کتاب کوچک و ظریف این است که در تعریفهایی که از مفاهیم به دست میدهد بسیار دقیق است، حتی با در نظر گرفتن پیچیدگیهای این کار.
هرچند لیبرالیسم از چپ و راست مورد تهاجم قرار گرفته است، چالشهای نظری جدیتر از جانب چپ میآیند. فوکویاما این واقعیت را میپذیرد و میکوشد به انتقادات چپهایی پاسخ دهد که بنیادش این است: نظامی که ماهیتاً بر پایهی اصل برابری حقوق فردی، قانون و آزادی استوار است، به شکلگیری نابرابریهای مهمی در همهی این زمینهها انجامیده است.
چشمگیرتر از همه نابرابریهای اقتصادی هستند که طی چهل سال گذشته در کشورهای غربی سر بلند کردهاند، بخصوص در ایالات متحده و بریتانیا. فوکویاما این نابرابریهای اقتصادی را معلول «نئولیبرالیسم» میداند، یعنی ناشی از باور به نیروهای بازار چون وسیلهی تحقق هدفِ بهزیستی مصرفکننده. اما او معتقد است که این نگرش نوعی تحریف لیبرالیسم است، چرا که هدف لیبرالیسم بسی فراتر از تامین کارآیی اقتصادی است.
موضوع البته صرفاً تنظیم فعالیتها و محدود کردن کسبوکار بزرگ نیست ــ هرچند فوکویاما با هر دو موافق است ــ بلکه دانستن قدر آن سرمایهی اجتماعی است که از بازتوزیع ثروت و کاستن از نابرابریها حاصل میشود. این مشاور سابق رانالد ریگان گاهی مثل یک سوسیالدموکرات اسکاندیناویایی صحبت میکند. البته تقریباً.
به هر رو، چپهای پستمدرن پافشاری میکنند که نابرابریها و بیعدالتیهای جاری در جهان ناشی از عملکرد اشتباه لیبرالیسم نیستند، بلکه بازتاب ساختار قدرتی هستند که در یک سطح بنیادین عمل میکند. تفسیر نظریهی انتقادی از مارکوزه تا فوکو از سوی فوکویاما، و اینکه این نظریهها چطور به شکل گسترده چون ابزاری برای تحلیل سیاسی-اجتماعی به کار گرفته شدهاند، خلاصهی تیزبینانهای است در این باره که چگونه برخی از جنبههای اندیشهی لیبرالیستی خود را فرسودهاند.
جستوجوی خودمختاری فردی و «به فعل در آوردن خویش» به عنوان نمونه، تحتالشعاع «سیاستورزی هویت» قرار گرفته که فرد را در مرتبهی فروتری قرار میدهد نسبت به گروهبندیهای دقیقاً تعریفشدهای که بر قومیت، جنسیت یا سکسوالیته استوارند. فوکویاما میگوید که یک جوری این «سیاستورزی هویت» گام لازمی باشد برای برخورد به نابرابریهای ساختاری و واکنش نسبت به این اندیشهی نادرست که گویی فرد تنها واحد واجد اهمیت اجتماعی است.
اما این گونه تجزیهوتحلیل را اگر تا نتیجهی منطقی نهاییاش ادامه دهیم، هیچ راه رستگاری نشانمان نمیدهد، بلکه برعکس به لایههای عمیقتری از سرکوب میرسد که در آن فرد صرفاً امری توهمی انگاشته میشود، و همهی کنشهای ذهنی تابعی از دینامیزم قدرت سلسلهمراتبهای گروهی به حساب میآیند. برابر این طرز تفکر همه چیز، از جمله علوم دقیقه، به برساختههای اجتماعی تقلیل پیدا میکنند که قرار است به صاحبان قدرت کمک کنند.
همان طور که فوکویاما خاطرنشان میکند، این یک نوع تفکر توطئهانگارانه است که با موفقیت از سوی راست مصادره شده، از سوی کسانی که اقدامات دوران فراگیری کووید-۱۹ ــ زدن ماسک، واکسیناسیون عمومی و رعایت فاصلهی اجتماعی ــ را کارِ قدرت پنهان گروهی از نخبگان میدانند.
هرچند فوکویاما به برخی از شکوههای معمول دربارهی انحصار رسانههای اجتماعی و تاثیر مخرب آنها بر گفتمان سیاسی نیز میپردازد، اما احساس کلی که با خواندن این کتاب به آدم دست میدهد این است دلیل اصلی بحران کنونی لیبرالیسم متبختری بوده است که به خاطر برخی موفقیتهای آن دامنگیرش شده است. لیبرال دموکراسی در زمینههای بسیاری به وعدههایش وفادار مانده است، اما با هر گامی که به پیش برداشته، آرای بسیاری را از دست داده است.
مخالفان لیبرال دموکراسی خیلی علاقهمندند از Tina [«هاون»] (مخفف There is no alternative هیچ آلترناتیوی وجود ندارد) چون یک کلیشهی لیبرال دموکراتیک که باید افشا شود، حرف بزنند. و باید هم این کار را کرد. البته که آلترناتیوهایی وجود دارند ــ همان طور که حضور پوتین، شی و مقلدان آنها در صحنهی سیاست جهانی نشان میدهد. اما موضوع این است که اینها آلترناتیوهای خوبی نیستند.
منتها یک نکته روشن است، اینکه لیبرالیسم با تکیه بر اشکالات مخالفانش راه به جایی نمیبرد. چیزی که لیبرالیسم به آن نیاز دارد بازسازی و بازاندیشی خویش است. کتاب فوکویاما البته به همهی پرسشها پاسخ نمیدهد، به قدر کفایت پاسخ نمیدهد. اما جای خوبی است برای شروع طرح پرسشهای ضروری.
نشانی اصل مقاله در گاردین: