سایت معرفی و نقد کتاب وینش

دریچه‌های زیبایی، سایه‌های زوال

«زیبا و ملعون» آنچنان که از نامش برمی‌آید کنایه‌ای است از فریبندگی دروغین زیبایی، افسونی جهنمی که بر قامت رویاهای آدمی دمیده شده، سیلی واقعیت است بر صورت جوان آرمان‌هایی که پیش از سربرآوردن، مغلوب شور خود و شرایط زمانه‌ی خود می‌شوند. فیتزجرالد در دومین رمان خود به سراغ مفهوم ناپایداری لذت‌ها و تقابل آن با آرمانِ گریز از میان‌مایگی می‌رود، در روزگاری که لذتجویی و غرق‌شدن در زرق و برق زندگی ارزش‌های غالب بر جامعه است.

 

 

 

 

 

دریچه‌های زیبایی، سایه‌های زوال

 

 

«گمونم یه زمانی می‌تونستم به هرچی می‌خوام برسم، البته در محدوده منطق، اما این تنها چیزی بود که واقعا با تب و تاب و از ته دل می‌خواستم. خدایا! و همون یادم داد که آدم نمی‌تونه هر چی رو که خواست به دست بیاره، اصلا نمی‌تونه چیزی رو به دست بیاره. چون آرزوها فقط آدمو فریب می‌دن.

مثل شعاع نور خورشید که این گوشه و اون گوشه اتاق می‌افته. روی یه جسم بی‌اهمیت می‌افته و طلایی‌رنگش می‌کنه، و ما احمقای بینوا سعی می‌کنیم بگیریمش _ اما همین‌که دستمون بهش می‌رسه، نور حرکت می‌کنه و می‌افته رو یه چیز دیگه، و اون چیز بی‌اهمیت می‌مونه رو دست آدم، اما اون برق و درخششی که باعث شده بود اون چیزو بخوای دیگه محو شده…»

 

 

سال‌های بین 1910 تا 1920 است. آمریکا در تب و تاب تغییر است. در حالی‌که جوانان در پی آزادی از هر قیدوبندی هستند و سبک‌های تازه‌ی زندگی را می‌آزمایند، اصلاح‌گرایان و قانون‌گذاران اخلاق در حال وضع قوانینی چون قانون منع مشروبات الکلی‌اند. زنان آزادی‌های تازه‌ای یافته‌اند، دامن‌های کوتاه می‌پوشند، تا دیروقت بیرون می‌مانند، مست می‌کنند، سیگار می‌کشند و همچنان که عقاید تازه‌ای برای خود دارند در خیابان‌ها، سالن‌های مجلل نمایش و مهمانی‌های از ما بهتران حاضر می‌شوند. صدایشان می‌کنند “بچه رگتایم، زن امروزی، عزیز جاز، زیبای لوند”.

 

کافه‌ها در حال انفجارند و جمعیت کافه‌رو از نخبگان و دانشجویان صندلی‌های آنجا را اشغال کرده‌اند. با رشد اقتصاد و رونق‌گرفتن سینما طبقه‌ی نوکیسه‌ای از افرادی پدید آمده که راه صدساله را یک‌شبه می‌روند. همه می‌خواهند پولدار و شیک باشند، بنوشند، برقصند، بریزند و بپاشند و خودنمایی کنند. اسراف و زیاده‌روی در لذت‌ها تبدیل به ارزش اجتماعی شده؛ یعنی تا خرخره نوشیدن، تا خرخره خرج‌کردن، تا خرخره نمایاندن، و در یک کلام تا خرخره غرق‌شدن.

 

و این چنین بود که نیویورک، شهر رویاها و آرزوها، سر بر می‌آورد!

 

«زنان هنرپیشه در نمایش‌های جدید به روی صحنه رفتند و ناشران کتاب‌های جدید بیرون دادند و تالارها نیز مهمانی‌های جدید برگزار کردند. و طرح و برنامه‌های کاری ترن‌ها هم، که با اشتباهات جدید توام بودند، جای برنامه‌های قدیمی‌ای را که مسافران هر روزه به آن خو گرفته بودند گرفت …

شهر از شفیره خود سر بر می‌آورد!»

 

 

در چنین زمانه‌ای که آمریکا در آستانه‌ی ورود به دهه‌ی پرهیاهوی بیست موسوم به عصر جاز است، آنتونی پچ و گلوریا گیلبرت عاشق هم می‌شوند. شاید در نظر اول آنقدرها با هم جور نباشند اما هر دو از یک قماشند: دو انسان جذاب، اشراف‌زاده، مفتون لذت‌ها و زرق و برق زندگی و البته خودپسند با افکاری نسبتا مترقی و آرمانگرایانه.

 

آنتونی نوه‌ی مردی ثروتمند به نام آدام پچ، در انتظار است تا سرانجام پدربزرگ سر بر زمین بگذارد و بدون زحمت وارث آن ثروت افسانه‌ای شود. او از تن‌دادن به هر کاری بیزار است چرا که در مناسبات کاری نوعی پستی و میان‌مایگی می‌بییند اما به جای زندگی وارسته‌ مطابق آرمان‌هایش زندگی اسراف‌گرایانه‌ای را در پیش گرفته. درواقع در بینش او تنها خوش‌باشی در لحظه اهمیت دارد. او خود را یک دانشگاهی با افکار والا و برتر از دیگران می‌بیند اما در واقعیت امر هیچ‌چیزی برای عرضه ندارد.

 

در سوی دیگر برای گلوریا گیلبرت نیز وضعیت به همین روال است، زنی بسیار زیبا که جز زیبایی چیز بیشتری برای عرضه ندارد. او خود را موظف به انجام هیچ‌کاری نمی‌داند چراکه زیبایی‌اش برای او کافی است.

 

در این میان پدربزرگ آنتونی که در اواخر عمر تبدیل به یک مصلح اجتماعی و اخلاق‌گرای دوآتشه شده، به وضع قانون منع مشروبات الکلی می‌پیوندد. و وقتی که متوجه زندگی خوش‌باشانه و اسراف‌گرایانه‌ی آنتونی می‌شود او را از ارث محروم می‌کند. از اینجاست که سقوط و انحطاط مالی، اخلاقی و وجودی آن دو سرعت می‌گیرد. جامعه‌ای که تا دیروز پذیرای آن‌ها بوده، با فرارسیدن فقر بی‌رحمانه پس‌شان می‌زند؛ دوستانشان رهایشان می‌کنند و دیگر از مهمانی‌ها و لذت‌های زندگی اشرافی خبری نیست. آن‌ها با روی دیگر زندگی کامجویانه در عصر پرهیاهوی جاز روبه‌رو می‌شوند.

 

آنتونی: «من می‌خوام بدونم چرا یه آمریکایی به‌هیچ‌وجه نمی‌تونه در عین لطافت و ملاحت بی‌کار باشه … نمی‌فهمم چرا مردم فکر می‌کنن هر مردی باید راه بیفته بره مرکز شهر و روزی ده ساعت پای یه کار خسته‌کننده و بی‌بهره از تخیل، بیست‌سال از بهترین سالای زندگی‌شو هدر بده، اونم کاری که مسلما از سر نوعدوستی و ایثار نیست.»

 

 

«زیبا و ملعون» را می‌توان به نوعی نقد اجتماعی و فلسفی درنظر گرفت. فیتزجرالد در این داستان شخصیت‌هایش را در بستر جامعه می‌کاود. اینکه چگونه مولفه‌های فردی و روانشناختی و مولفه‌های اجتماعی بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند و زمینه‌ی رشد و زوال افراد را فراهم می‌آورند.

 

دگرگونی ارزش‌ها در عصر پرهیاهوی جاز، سبک زندگی‌ای را پدید آورده که بر مدار پول و مصرف پول می‌گردد. اینکه جهان سرتاسر زیبایی و لذت است و این زیبایی با داشتن پول برای همه قابل‌دسترس. اما وجه متضاد دیگری نیز وجود دارد، اینکه زیبایی و لذت مصرف می‌شود و این تمام شدن آن را از معنا و پایداری خالی می‌کند. بنابراین فرد چاره را در جستجوی دوباره‌ی زیبایی و لذت می‌بیند اما هربار تهی‌شدن‌های وجودی و تجربه‌ی زوال و بی‌معنایی برایش تکرار می‌شود.

 

فیتزجرالد همچنین در این جامعه شبکه‌ای از روبط را ترسیم می‌کند که مبتنی است بر دورهمی‌ها و خوش‌باشی‌ها. عصر جاز عصر مهمانی‌ها و شادنوشی‌های بسیار بود و افراد در این محافل با یکدیگر آشنایی و تلاقی پیدا می‌کردند. ورود به این مهمانی‌ها خود فرصت رشد و ترقی بود. اما نکته‌ی مهمی که فیتزجرالد در این مهمانی‌ها نشان می‌دهد تزلزل و ناپایداری روابط مبتنی بر لذت است.

 

در «زیبا و ملعون» می‌ببینیم که کنار هم قرار گرفتن آدم‌ها اغلب باانگیزه‌ی ساعتی خوش‌باشی صورت می‌گیرد و همین که آنتونی و گلوریا دچار مشکلات مالی می‌شوند و عملا از بریزوبپاش‌های آنچنانی جا می‌مانند، دعوت‌نامه‌ای هم دیگر دریافت نمی‌کنند. درواقع همچنان که زیبایی و لذت‌ها گذرا و ناپایدارند، روابط انسانی مبتنی بر آن نیز طولی نمی‌پایند.

 

«این هوش و فهم آدمیزاد عجب چیز سست و ضعیفیه، با اون قدمای کوتاهش، بالا و پایین رفتناش، و عقب‌نشینی‌های فاجعه‌آمیزش! فهم و هوش ادم صرفا ابزار برخئرد با شرایطه. آدمایی هستن که می‌گن فهم انسان باید جهان هستی رو ساخته باشه چطور، فهم و هوش آدمیزاد هرگز یه موتور بخار نساخته! شرایط موتور بخار ساختن. فهم و درایت بشر چیزی بیش‌تر از یه خط‌کش کوتاه نیست، خط‌کشی که باهاش دستاوردای بی‌نهایت ناشی از شرایط رو اندازه‌گیری می‌کنیم.»

 

 

علاوه بر اینکه «زیبا و ملعون» همچون دیگر آثار فیتزجرالد اثری نمادین و منبع ارزشمندی برای مطالعات فرهنگی جامعه‌ی آمریکا در دهه‌ی بیست است، از ارزش‌های هنری و ادبی بالایی نیز برخوردار است که آن را تبدیل به یکی از آثار برجسته‌ی ادبیات کلاسیک آمریکا کرده.

 

این کتاب پیش از شاهکار «گتسبی بزرگ» نوشته شده و به نحوی بر شیوه‌ی نگارش و جهانبینی این رمان تاثیر گذاشته. «زیبا و ملعون» درواقع یک اثر انتقالی است که گذر ادبیات از رومانتیسیم به رئالیسم را به خوبی نشان می‌دهد و بنابراین واجد ویژگی‌های هر دو سبک است. به عنوان مثال در عین اینکه بر واقعیت‌ها و جزئیات زندگی تمرکز و نگاهی نقادانه دارد اما شخصیت‌ها اغلب دارای روحیات دوران رمانتیکند؛ آن‌ها سرشار از شور و شوق و رویاپردازی‌اند، آرمان‌هایی دارند، مکالماتشان فلسفی است و گاهی رنگ و بوی شعار به خود می‌گیرد.

 

عده‌ای از اصطلاح «سوگنامه‌ی دوران رمانتیسیسم» برای این اثر استفاده کرده‌اند؛ شاید به این خاطر که شخصیت‌های خیالپرداز آن در رویارویی با واقعیت‌های جهان بیرون عرصه را واگذار می‌کنند و به کنج عزلت خود می‌خزند.

 

از دیگر ویژگی‌های بسیار جذاب رمان «زیبا و ملعون» شخصیت‌های چندلایه‌ای است که به نحوی استادانه پرداخته شده‌اند. فیتزجرالد در این کتاب روایت روانشناختی عمیقی از شخصیت‌های داستان و بحران‌های فردی و درونی‌شان ارائه می‌دهد به طوری که روند تکامل و تغییراتشان قابل درک و همذات‌پنداری است. فکر می‌کنم همین ویژگی دلیل ماندگاری این رمان باشد؛ اینکه احوالات افراد را نمی‌توان به دوره‌ی خاصی منتسب کرد و حتی امروز نیز چنین روحیاتی را می‌توانیم در خود یا اطرافیانمان پیدا کنیم.

 

این را هم اضافه می‌کنم که سایر شخصیت‌های این اثر اگر نه بیشتر که به اندازه‌ی دو شخصیت اصلی آن عمیق و تامل‌برانگیزند و برای هرکدامشان می‌توان دست‌کم یک مقاله‌ی جداگانه نوشت؛ از آدام پچ گرفته تا موری نوبل، ریچاراد کارامل، بلوکمن و …

 

از همه‌ی این‌ها که بگذریم نثر شاعرانه و توصیفی فیتزجرالد نیز در این اثر بسیار ظریف و تاثیرگذار است. البته ممکن است طولانی بودن بخش‌هایی از آن برای مخاطب کم‌حوصله‌ی امروزی کسالت‌بار باشد، اما از روح لطیف و تصویرپردازی‌های بدیع نویسنده نمی‌توان حظ نبرد.  

 

«چیزای زیبا تا یه حد مشخصی رشد می‌کنن و بعد به سراشیبی می‌افتن و محو و نابود می‌شن و حین پوسیدن، آخرین خاطره‌ها رو با بازدمشون بیرون می‌دن، چیزای اون دوره هم باید بپوسن و این‌طوری تا یه مدت تو قلب یه عده معدود مثل من حفظ می‌شن که نسبت به اونا واکنش نشون می‌دن. مثل قبرستون تریتاون. احمقایی که واسه حفظ چیزای قدیمی پول می‌دن، حتی همین لذت کوچیک رو هم از بین بردن…

پس بزار اون قبرستونم از بین بره، اتفاقی که باید براش بیفته، اتفاقی که باید برای همه‌چیز بیفته. تلاش برای حفظ قرنی که گذشته با نو نگه داشتن باقیمونده‌هاش مثل اینه که بخوای یه مرد محتضر رو با محرکای جورواجور زنده نگه داری.»

 

 

همچون دیگر آثار فیتزجرالد، «زیبا و ملعون» را می‌توان شرح‌حالی از زندگی خود او دانست، چراکه مضامین مورد علاقه‌اش همچون عشق ناپایدار، تنش‌های عاطفی، اسراف و زیادنوشی، فقر و بحران‌های مالی، تجربه‌های زیسته‌ی خود او بودند و همیشه در آثارش بازتاب ‌یافته‌اند.

 

 انتشارات اسکریبنر اولین‌بار در سال 1922 رمان «زیبا و ملعون» را منتشر کرد. پس از انتشار رمان «این سوی بهشت»، این دومین رمان فیتزجرالد بود که روی هم رفته موردقبول جامعه‌ی ادبی آمریکا قرار ‌گرفت و حتی برخی منتقدان نوید این را دادند که فیتزجرالد در آینده نویسنده‌ی بزرگی خواهد شد؛ پیشگویی‌ای که با رمان «گتسبی بزرگ» به حقیقت پیوست.

 

اکنون بیش از صدسال از انتشار «زیبا و ملعون» می‌گذرد بااین‌حال نه تنها همچنان خواندنی است بلکه با دنیای پرهیاهوی امروز نیز قرابتی غریب دارد. چیرگی فیتزجرالد بر جزئیات روابط افراد با یکدیگر و تغییرات و دگرگونی‌های روحی و روانی آن‌ها اثری بسیار خواندنی و ماندگار خلق کرده که با گذشت بیش از صدسال از نوشتن همچنان شرح حال زندگی بسیاری از ماست؛ مادامی که به دریچه‌های زیبایی خیره می‌شویم، سایه‌های بلند افول و زوال را هم می‌بینیم.  

 

 

 

اسکات فیتزجرالد

  این مقاله را ۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *