داستانهای ته لیوانی فیتزجرالد
بازگشت به بابیلون
نویسنده: اسکات فیتز جرالد
مترجم: بنفشه جعفر
ناشر: روزگار نو
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۳
تعداد صفحات: ۱۴۴
شابک: ۹۷۸۶۰۰۶۸۶۷۱۵۱
داستانهای ته لیوانی فیتزجرالد
جایی نقل قولی خواندم از اسکات فیتزجرالد با این مضمون که “نوشیدن الکل موقع نوشتن رمان که نیاز به هوشیاری دارد صلاح نیست ولی موقع نوشتن داستان کوتاه جواب میدهد.” بااینحال این جملات در حد توصیهای به خودش و دیگران محدود ماند و فیتزجرالد با آن ید طولایش در نوشیدن و اعتیاد شدیدش به الکل، احتمالا موقع نوشتن رمانهایش بیش از صرفا دُمی به خمره زدن، مصرف میکرد. آن هم در زمانهای که زمانهی شادنوشی و دورهمگساری بود و از هر چکمهای مخفیانه یکی دو تا بطری درمیآمد*. ظاهرا قانون منع مشروبات الکلی تاثیر عکس بر میزان مصرف گذاشته بود.
الکل، موضوعی مهم و تعیینکننده در زندگی و آثار اسکات فیتزجرالد است و ردپایش را در تمام آثار فیتزجرالد (دستکم در اکثر آنها) میتوان یافت، همچنان که در تحولات زندگی، روابط عاطفی و چالشهای شخصیاش نیز تاثیرات عمیقی بر جای گذاشته بود.
فیتزجرالد از زمرهی نویسندگان برجستهی دههی پرهیاهوی بیست آمریکا موسوم به عصر جاز بود، دورانی توام با اصلاحات و تغییرات اجتماعی گسترده که آزادیهای نوظهور و سبک زندگی ویژهای را برای جوانان آن دوران به دنبال داشت. نویسندگان جوانی که در این دوران به شهرت رسیدند، ضمن درک و تجربهی فضای جامعه، آن را به خوبی در آثار خود بازتاب داده و نمایندگان شایستهی روزگار و همنسلان خود بودند.
اگرچه این دوران همراه بود با دوران منع مشروبات الکلی، اما شادنوشی و ریختوپاشها و مهمانیهای پُرزرقوبرق همچنان ادامه یافت و به شاخصهی اصلی این دوران تبدیل شد. رمانها و داستانهای کوتاه فیتزجرالد نیز نمایانگر این فضای غالب بر جامعهی آمریکایی هستند و شخصیتهای آن آینههای روشنیاند از او و تجربههای زندگی شخصی او.
«بازگشت به بابیلون» مشتمل بر سه داستان کوتاه بسیارخواندنی از اسکات فیتزجرالد با مضمون الکل است که مترجم بنفشه جعفر، یا خود آنها را انتخاب کرده یا قبلا در جایی دیگر گرد هم آورده شدهاند. عنوان اصلی کتاب، «بازگشت به بابیلون»، از داستانی به همین نام گرفته شده که اولین داستان این مجموعه است و دو داستان دیگر نیز «جام کریستال» و «دههی گمشده» نام دارند که در سالهای مختلف نوشته شده و در نشریات مختلفی به چاپ رسیدند.
بازگشت به بابیلون (Babylon Revisited)
فیتزجرالد این داستان را بین سالهای 1930 و 1931 نوشت و فوریه 1931 در «سَتِردی ایونینگ پست» منتشر کرد. ماجرای داستان مربوط میشود به همان سالهای رکود اقتصادی آمریکا (1929) که ترکشهایش تا اروپا اصابت کرد؛ جایی مثل پاریس که از دههی قبل همراه با پایان جنگ و گشایش اقتصادی، محفل بسیاری از هنرمندان و نویسندگان آمریکایی بود.
«بازگشت به بابیلون» داستان یک الکلیِ سابقِ تازهنجاتیافتهای به نام چارلی است که پس از ترک الکل و راهانداختن کسبوکار آبرومندی در پراگ، اکنون به پاریس بازگشته تا حضانت دخترش را بگیرد و با خود به پراگ ببرد.. چارلی که همسرش هلن به رحمت خدا رفته و بحرانهای مالی و شخصی عمیقی، بیشتر از همه به خاطر الکل و اسراف و ریختوپاشهای دیوانهوار، از سر گذرانده، امیدوار است بتواند شایستگی خود را به عنوان یک پدر به خواهرزنش ثابت کند.
«تمامی این چیزهایی که در مورد اسراف گفته میشد، در مقیاسی کاملا بچهگانه بود و چارلی تازه متوجهی معنای واقعی اسراف میشد. اسراف یعنی مصرفکردن تا جایی که به کل نابود شود و از بین برود. تبدیل کردن چیزی به هیچچیز.»
این داستان همچنان که بازتابدهندهی وضعیت جامعهی آمریکایی آن زمان -چه در خود آمریکا و چه در پاریس- است، بخشهایی از زندگی شخصی فیتزجرالد را نیز آشکار میکند. اعتیاد او به الکل، تنشهایی که با همسرش زلدا داشته، تجربهی زندگی سرخوشانه در پاریس و جنون افسارگسیختهای که در سبک زندگی بهخصوص آن دوران قابل رویت بوده است.
جام کریستال (The Cut-Glass Bowl)
این داستان سال 1920 در مجلهی اسکریبنر (ناشر رمانهای فیتزجرالد مثل گتسبی بزرگ) منتشر شد و در پایان همان سال در مجموعهداستانی از فیتزجرالد با عنوان «فلاپرها و فیلسوفها» به چاپ رسید. داستان از این قرار است که اِوِلین پایپر، جام کریستالی را از سوی یک عاشق دلشکستهی سابق به عنوان هدیهی عروسیاش دریافت میکند. این جام درواقع نفرینی است اهریمنی که زندگی خانم و آقای پایپر را به تدریج با اتفاقاتی شوم پیوند میزند.
این داستان که به زوال یک ازدواج و واقعیتهای تلخ زندگی زناشویی میپردازد در ابتدای عصر جاز نوشته شده، دورهای که با رشد اقتصادی، تجملگرایی و لذتجویی همراه بود؛ و در نتیجهی آن نوعی سرخوردگی و پوچی نسبت به لذتها و شادیهای زودگذر به وجود آمده بود. جام کریستال درواقع نمادی است از همین تجملات ظاهری ناپایداری که زیادهروی در آن موجب ناکامی و سقوط آدمها به قهقرای مالی و اخلاقی شده است.
«میبینی؟ من سرنوشت هستم. بسیار قدرتمندتر از نقشهها و برنامههای ضعیف تو. من مسبب همهی وارونگیهای زندگی هستم و از رویاهای کوچک تو فاصله دارم. درحقیقت من عامل گذر زمان، پایان زیباییها و درکل خواستههای دستنیافتهی زندگی تو هستم.»
محوریت داستان «جام کریستال» برخلاف دو داستان دیگر الکل نیست، اما خودِ جام در این داستان یک پدیدهی شخصیتیافته و تعیینکننده است. ضمن اینکه در بخشی از داستان ماجرایی از یک مستی دیوانهوار و پیامدهای مفتضحانهی آن روایت میشود که هم تراژیک و هم مضحک است.
دههی گمشده (The Lost Decade)
عنوان «دههی گمشده» اصطلاح «نسل گمشده» را به خاطرم میآورد که نخستینبار گرترود استاین به نویسندگانی چون فیتزجرالد اطلاق کرد که در دههی پرهیاهوی بیست به پاریس مهاجرت کردند و آثار ماندگاری را پدید آوردند. این داستان یکسال قبل از مرگ فیتزجرالد، در ژوئیه 1939 نوشته شد و در دسامبر همان سال در مجله اسکوایر به چاپ رسید. چیزی که در داستان بسیار کوتاه «دههی گمشده» برایم جالب بود، پیوند ظریفی است که فیتزجرالد بین شهر نیویورک به عنوان جذابترین شهر آمریکا و مفهوم الکلیسم برقرار کرده است.
این داستان دربارهی استاد معماری به نام لوئیس تریمبل است که پس از ده سال اعتیاد شدید به الکل، اکنون بهبود یافته و قصد دارد به همراه روزنامهنگاری به نام اُریسون براون در شهر نیویورک بگردد و تغییراتی که در طول این ده سال از نگاهش جا مانده را دیگربار ببیند.
«راستش من فقط میخواهم افکار و ذهن مردم را بدانم، اینکه در سرشان چه میگذرد… دوست دارم بدانم که آن دو دختر کوچکی که آن سمت نشستهاند با پدرشان در مورد چه موضوعی صحبت میکنند. امیدوارم حرف مرا درک کنید، منظورم این نیست که بخواهم تکتک کلماتشان را بشنوم. فقط دوست دارم بدانم که آیا این کلمات بعد از گذشتن از تارهای صوتی و خارج شدن از دهانشان در فضا معلق میماند یا در آن غوطهور میشود… درحقیقت موضوع مهم برای من فقط موسیقی و نواخت جاری زندگی است.»
فیتزجرالد در این داستان ضمن اشاره به تغییرات نیویورک پس از رکود اقتصادی بزرگ و رشد و تحولات پس از آن، تصویر تکاندهندهای از تجربهی سوءمصرف الکل به دست میدهد. اینکه چگونه ذهن یک الکلی از حافظه و به اصطلاح فیتزجرالد از درک «نواخت جاری زندگی» تهی میشود و ارتباطش را با محیط بیرونی از دست میدهد.
فیتزجرالد را بیشتر به واسطهی رمانهای خوبی که نوشته میشناسند و میستایند اما داستانهایش نیز بسیار خواندنیاند و در این مجموعه به خوبی حالوهوای دنیای فیتزجرالد را بازتاب دادهاند. گویی هر یک برشی کوتاه هستند از رمانهایی که نوشته و لحظاتی که خلق کرده. اگرچه داستانهای این مجموعه تحت مضمون الکلیسم کنار هم قرار گرفتهاند اما در هریک از این آثار میشود بسیاری از مضامین موردعلاقهی فیتزجرالد را پیدا کند؛ مثل تنش و زوال ازدواج، ناپایداری عاطفی، اسراف و زیادهروی در هر چیزی، فقر و بحرانهای مالی و …
شخصیتهای این داستانها باوجود سرخوردگی و ناامیدی، میل به حرکت و تداوم دارند. میخواهند به زندگی بازگردند، نفرین را پس بزنند، با سرنوشت دربیفتند و به شعاع روشن روز بیاویزند اما ناامیدی و تاریکی در درون آنها همواره حضور خواهد داشت. شاید بتوان کنایهای هم از دل اینها بیرون آورد و به شکست همیشگی فیتزجرالد در کنارگذاشتن الکل ربط داد. او بارها و بارها به خاطر سوءمصرف الکل روانهی بیمارستان و زندان شد و در زمان مرگش در چهلوچهار سالگی همچنان معتاد به الکل، افسرده و ورشکسته بود.
اسکات فیتزجرالد
این مقاله را ۱۰ نفر پسندیده اند