بنفشههای کوهی وطن
کارگر و پرنده
نویسنده: نسیم خلیلی
ناشر: سالینه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۳
تعداد صفحات: ۱۰۰
این مقاله را ۲ نفر پسندیده اند
نویسنده: مونا فاطمینژاد «الان که دنیا تاریکتره و سقاخونههای روشن وسط کوچهها نیستن، انگار هزار بار راهتو گم میکنی. کورمال کورمال میآی جلو و میبینی که اشتباه اومدی و همه راهو باید برگردی. میشه همه راهو برگشت؟ میشه رفت به کودکی؟ میشه رذالت بشرو ندید تو این سالها؟ میشه جنگها شروع نشن، انسانها کشته نشن، میشه از وطن نبرید و مثل بنفشه کوهی هر سال بعد از زمستون باز دل خاکو شکافت و همونجا تو خاک وطن سبز شد؟» اینها را نسیم خلیلی، شاعرانه و سبکبال و تأملبرانگیز در مجموعهداستانی به اسم «کارگر و پرنده» قلمی میکند تا بار دیگر به یادمان آورد که «وطن»، مثل مادر، خانه پدری و جگرگوشه مترادفی ندارد. آدمی مثل یک بنفشه وحشی، درخت تناور و سبزهزار پرصلابت چنان در سرزمینش ریشه دارد که حتی بریدن از خاک هم پیوندهایش را از میان نمیبرد. مفهوم «وطن» در این مجموعه که هشت داستان کوتاه است، با «مهاجرت» مرتبط میشود و همین موضوع حالوهوای ماجراها را غمناک میکند. آقا تابش و دختر فلجش که از افغانستان به ایران میآیند، قاسم اردستانی که برای پیداکردن گمشدهاش تا خود ژاپن میرود و هوشنگ نادری که به یاد آرزوهای مُردهاش در فرانسه شب را صبح میکند، همگی راهی به سوی وطن و غمش را دارند؛ غمی که شاید بعد از چهل سال آزگار نیز آدم را به مرزوبوم خود بازگرداند یا در لحظهای جان دهد که به یادش است. نویسنده در فرازوفرود مهاجرتها گاهی با نظر به درد جمعی و گاهی با نظر به یک بغض شخصی عمق غمناکی بریدن از دیار را تصویر میکند. در ماجرای آقاتابش و دختر فلجش آنها تنها نیستند. آنها در گوشهای از ایران روزگار میگذرانند که مردم شهر پذیرای هیچ افغانستانی دیگری نیستند. خیلیها نمیخواهند که «افغانیا» در شهرشان بمانند: «باید این افغانیا رو از شهر بیرونشون کنیم.» همین نفرت از مهاجران، داغی بزرگ بر سینه و خشمی همیشگی در صدای برخی افغانها میشود: «این ایرانیا همهشون دروغگو و حقهبازن؛ حتی خوبشونم بد درمیآد.» بعد نویسنده بهزیبایی، و با عاشقانهی کارگر ایرانی و دختر فلج افغان نشان میدهد که خوبی به آخر نرسیده است و واژههای قشنگ عالم رنگ نباختهاند: «تو هم رامین رو دوست داشته باش. یه روز میفهمی دنیا فقط وقتی جای زندگیه که یه نفر آدم رو دوست داشته باشه.» در کنار نگاه جامعهشناسانهای که نویسنده به هجرت افغانهای فراری از طالبان دارد، گاهی زخم مهاجرت با خاطرات کوچکتری پیوسته میشود که شخصیتر است. مثل هوشنگ که خودش در فرانسه به سر میبرد، اما مدام صدای خندههای مادرش در گوشش است؛ مادری که در ایران است و لابد هر روز جای خالی پسر را میبیند. نسیم خلیلی در واکاوی مسئله مهاجرت که موضوعی تکرارشونده در دل داستانهایش است، خوب میداند که آدمهای وطن هم بعد از رفتن عزیزانشان به چهار گوشه دنیا دیگر مثل قبل نمیشوند: «و به هر حال قاسم رفت و تا سالها دیگر رویش را ندیدیم؛ مثل آدمی که قهر کرده باشد و بعد کمکم داشت قیافهاش یادمان میرفت. عمهها میگفتند بابا سربند همان ژاپن رفتن قاسم دقمرگ شد.» و کار قشنگ و توان خلیلی در روایتها زمانی خودنمایی میکند که خواننده چه با مهاجران و چه با آدمهای نرفته میتواند همدردی کند. در همین مهاجرت قاسم میبینیم که به معشوقهاش نمیرسد و پدر بدش میآید که او درس بخواند و حرفهای فکورانه بزند. خواننده هم به قاسم حق میدهد، ولی دلش برای پدر هم میسوزد. پیرمرد اردستانی راست میگوید، آدم در وطن خودش و باغ انار خودش کار کند، بهتر است تا در غربت مُرده بسوزاند. در مجموعه «کارگر و پرنده» مهاجرت همیشه هم از کشوری به کشوری دیگر در دوردستها اتفاق نمیافتد. گاهی این مهاجرت فاصلهای از دریا و شالیزارهای شمال ایرانمان تا تهران است، اما غم و غصههایی میآفریند که کم از درد هجرت به دوردستها نیست. آدمها در فاصلههای یکقدمی هم از ندیدن هم دق میکنند. در ماجرای تیتی و مارجان، دختر و مادری که یکی در پایتخت و دیگری در گیلان به سر میبرد، مادر دارد از دوری فرزندش دق میکند. اما دختر جوان با کمی تندی به مادر حالی میکند که مجسمهساز است و برای این هنرش فقط در تهران مشتری خوب پیدا میشود. هرچند خواننده میداند که تیتی از غم پدر و برای پشتسرگذاشتن تلخیهای گذشته به تهران رفته است: «آقاجان سلام. الان دوازده سال است که تو رفتی دریا ماهی بگیری و دیگر برنگشتی. من و مارجان خیلی تنهاییم.» «کارگر و پرنده» مجموعهای کوچک و خواندنی است که با همین هجرتها و دوریها، با مرگ که گاهی خودخواسته میشود و با جانکندن آدمهایش برای درآوردن روزی، حس و حالی دلگیر و محزون دارد. بااینحال، نویسنده میداند که چگونه خواننده را به دهلیزهای دیگر زندگی به سوی آواز و نوا، به دنیای قصهها و فیلمهای قدیمی، به یاد عشقهای ماندنی و به پای بنفشههای کوهی بکشاند و بار دیگر نشان دهد که دنیا همیشه هم جای بدی نبوده است. بنفشههای کوهی وطن
دوریها و دقمرگیها
پیشنهاد مطالعه: حکایت آن باغبان وفادار




