vinesh وینش
vinesh وینش

 

سایت معرفی و نقد کتاب وینش همکاران

اصفهک، روستایی در دل کویر

در نخستین روز سفر به طبس، به روستای اصفهک می‌رسیم؛ جایی که بافت خشتی، فانوس‌های شبانه و تلاش نسل جوان برای احیای روستا، آن را به یکی از برترین مقاصد گردشگری جهان رسانده است. دیدار با استاد حسن سمندری در رمل‌های پی‌کوه، و آشنایی با معماری خاک از زبان پویا خزائلی، سفری چندحسی می‌سازد که مرز میان موسیقی، تاریخ و مکان را بازتعریف می‌کند.

 

 

  این مقاله را ۶ نفر پسندیده اند

 


اصفهک، روستایی در دل کویر

قسمت اول: رقص خاک

 

 

به سمت خاک، موسیقی و فانوس‌ها

 

کوچه‌ها تاریک بود و فانوس‌هایی که جوانان روستا هر غروب روشن می‌کردند، تنها نور مسیرها بودند. نوری زرد و لرزان که با هر نسیم می‌جنبید و حس می‌کردی وارد زمان دیگری شده‌ای.

 

فانوس‌های اصفهک
عکس از همسفران
فانوس‌های اصفهک
عکس از همسفران

 

پاییز گذشته، ویدیویی از روستای اصفهک دیدم؛ تصاویری ساده اما آرامش‌بخش از کوچه‌های خشتی و خانه‌هایی که بعد از زلزله 1357 طبس دوباره جان گرفته بودند. چند روز بعد در خبرها خواندم که از میان دو هزار روستا در جهان، اصفهک در فهرست پنجاه‌و‌پنج روستای برتر گردشگری قرار گرفته است. اسمش را همان‌جا در فهرست سفرهای آینده‌ام نوشتم و منتظر ماندم تا وقتش برسد.

 

مدتی بعد، در اینستاگرام صفحه‌ی یکی از مروجان موسیقی و روستاگردی خراسان را دنبال می‌کردم که خبر برگزاری تور موسیقی در اصفهک را منتشر کرد. آگهی‌اش جذاب بود، اما تردید هم کم نداشتم: آخر یادم نمی‌آمد آخرین‌بار کی با تور سفر کرده بودم، آن هم توری که از مشهد حرکت می‌کرد و من هیچ شناختی از سرپرست و اعضایش نداشتم. با این حال، ایده‌ی ترکیب موسیقی و کویر وسوسه‌ام کرد. احساس کردم شاید وقتش رسیده خودم را در موقعیتی تازه بیازمایم، حتی اگر کمی پرچالش باشد.

 

برنامه‌ی گروه از مشهد آغاز می‌شد، اما مسیر رسیدن به آن سخت بود: پرواز تا مشهد، هشت ساعت راه با اتوبوس تا اصفهک و دوباره برگشت. برای همین تصمیم گرفتم با ماشین شخصی و همراه همسرم از تهران راه بیفتیم. مسیر طولانی بود، اما آرام‌تر و مطابق ریتم دلخواه‌مان. در میانه‌ی راه، شبی را در اصفهان ماندیم و روز بعد، به سوی طبس و اصفهک ادامه دادیم.

 

 

روستای اصفهک
روستای اصفهک

 

رسیدن به روستا در تاریکی شب تجربه‌ای متفاوت بود. کوچه‌ها آرام بودند و فانوس‌ها مسیر را روشن کرده بودند. اتاقی از یکی از خانه‌های روستا را به ما داده بودند؛ اتاقی خشتی با دیوارهای گِلی و سقفی کوتاه که تازه مرمت شده بود. داخل خانه برق داشت، اما در کوچه‌ها نه؛ روستاییان عمداً تیر برق نکشیده بودند تا چهره‌ی سنتی روستا حفظ شود.

 

جوانان روستا چند کار گروهی چشمگیر کرده بودند؛ از روشن کردن فانوس‌ها در کوچه‌های بی‌برق گرفته تا بازسازی بخشی از خانه‌های ویران‌شده در زلزله. چند سال بعد از آن حادثه، بیشتر اهالی ترجیح داده بودند روستای تازه‌ای را در نزدیکی همین‌جا بسازند و به همین دلیل، بافت قدیمی و حتی خرابه‌های زلزله‌زده دست‌نخورده مانده بود؛ مثل موزه‌ای زنده از زندگی گذشته. با این حال، همین جوان‌ها به همت خودشان بخشی از خانه‌های قدیمی را مرمت کردند تا حالا پذیرای مسافران و علاقه‌مندان به اصفهک باشند.

 

اداره‌ی اقامتگاه‌ها نظم خاصی داشت. نماینده‌ی جوانی از میان اهالی، مسئول تقسیم خانه‌ها بود و هر گروه از مهمانان را با دقت در یکی از خانه‌ها اسکان می‌داد. هیچ خانه‌ای بی‌دلیل خالی یا شلوغ نبود؛ نوعی نظم آرام که انگار از خود روستا می‌آمد.

 

کمی بعد، دو مهمان دیگر خانه از راه رسیدند؛ استاد حسن سمندری، نوازنده‌ی دوتار از خطه‌ی شرق خراسان-شهر باخرز و شاگرد جوانش. پیش‌تر فقط آهنگ معروف بهاره دخترعمو را از او شنیده بودم، اما حالا او روبه‌رویم ایستاده بود، با همان آرامش و وقار مردمان خراسان. برخوردش صمیمی بود و بی‌تکلف. کمی در کنار حوض وسط حیاط کوچک خانه نشستیم، درخت نارنجی در حیاط بود و هر چند دقیقه پرنده‌ای می‌آمد، نوک به آب می‌زد و روی دیوار خانه می‌نشست. استاد از برنامه‌ی موسیقی‌ آتی‌اش در تهران گفت و از سفرشان تا اصفهک. بیشتر گوش می‌دادیم تا حرف بزنیم. بافت خانه، صدای او و پرنده‌ها و سکوت اطراف ترکیبی ساخته بود که به‌ندرت در سفرها تجربه کرده بودم.

 

صبح روز بعد، در هوای دل‌چسب و خنک اردیبهشت، از اتاق بیرون زدیم و به‌سمت سالن غذاخوری رفتیم. هنوز گروه مشهد نرسیده بود و زنان روستا مشغول آماده‌سازی صبحانه بودند. بوی چای و نان تازه در فضا پیچیده بود. ما هم برای کمک دست‌به‌کار شدیم؛ استکان‌ها را روی میز چیدیم و سفره را مرتب کردیم. هنوز کار تمام نشده بود که یکی از زنان با گردن‌آویز ساده‌ و خوش‌رنگ پشمی و چوبی که خودش ساخته‌بود، با لبخند گفت: «رسیدن!» و از دور صدای بوق اتوبوس در روستا پیچید.

 

کوچه‌ها باریک و پیچ‌در‌پیچ بودند، با دیوارهایی از خشت خام که گاه هنوز رد ترک‌های زلزله بر تنشان مانده بود. هیچ تیر برقی دیده نمی‌شد؛ فانوس‌هایی که شب قبل دیده بودم، حالا خاموش و آویزان کنار درها و روی دیوارهای کوتاه بودند. در سکوت صبحگاهی روستا، حس می‌کردی زمان اینجا کندتر می‌گذرد، یا شاید هم سال‌هاست که در همین لحظه متوقف مانده.

 

 

کوچه‌های اصفهک
کوچه‌های اصفهک

 

جوانان روستا را دیدم که مشغول تعمیر دیواری بودند. از زبانشان شنیدم که بعد از زلزله‌، خانواده‌هایشان بافت قدیمی را به حال خود رها کردند. حالا اما نسل جوان برگشته بود تا دوباره به آن جان بدهد. با شور و همکاری و البته به کمک افراد کاربلد و متخصص کشور و نیز با همراهی دانشجویان و داوطلبان این مسیر، خانه‌ها را یکی یکی مرمت می‌کردند. قدم‌هایی برای رفتن در زمره برترین‌ روستاهای جهانی. قابل توجه هست که طی این مسیر متر و معیارهای خود را دارد.

 

با همراهی نماینده جوان روستا در میان کوچه‌ها، زیر ساباط۱ و بافت قدیمی اصفهک، از رصدخانه‌ی کوچک با سقفی گنبدی، مدرسه‌ای که هنوز بوی گچ و خشت می‌داد، حمام خزینه‌دار و مسجد قدیمی با سقفی بسیار کوتاه – از آن‌ها بود که آدم را ناخودآگاه وادار به خم شدن می‌کند؛ گویی به احترام گذشته –  دیدن کردیم. یکی از فرش‌های مسجد تنها بازمانده سالم زلزله بود، در کنار فرش حاشیه‌نویسی از سال و وقف‌بودن آن سخن می‌گفت.

 

در یکی از خانه‌ها، کارگاه خشت‌زنی برپا بود. زنان و مردان با دستان آغشته به گل، آجرهایی می‌ساختند که قرار بود دیوارهای تازه‌ای را بالا بیاورد. تماشای آن صحنه، بیش از هر چیز یادآور نوعی زیستن جمعی بود؛ چیزی که در شهرهای ما سال‌هاست کم‌رنگ شده است.

 

درانتهای بازدید، راهی طاقی شدیم که جوان‌های روستا نیت کرده‌بودند با خاک خالی بسازند، با خشت‌هایی خام و ملات گلی، ناپخنه‌ی ناپخته. گروهی از معماران و داوطلبان در حال مرمتش بودند. در میانشان پویا خزائلی را دیدیم. معمار و بنیان‌گذار پژوهشکده‌ی معماری خاک اصفهک – که با حوصله نحوه‌ی ساخت طاق ضربی را توضیح داد. زبانش ساده و صمیمی بود، بی‌آنکه چیزی از عمق دانشش کم شود. وقتی خبرنگاران محلی برای مصاحبه با او آمدند، ما گوشه‌ای ایستاده بودیم و از زاویه‌ای دیگر به تماشای این صحنه‌ی کم‌نظیر نشسته بودیم: جوانانی از دل خاک، در دل خاک، برای ماندگاری خاک.

 

 

طاق خشتی اصفهک
طاق خشتی اصفهک

 

بعد از بازدید، کنجکاو شدم و اسمش را جست‌وجو کردم. فهمیدم پویا خزائلی، همان معماری که بی‌تکلف درباره طاق‌های خشتی حرف می‌زد، سال‌هاست همراه بهنازمترجم، نویسنده کتاب‌های «اجرای طاق‌های خشتی» و «محاسبه‌ی ترسیمی قوس بنایی»، در حوزه معماری خاک کار می‌کند. سابقه پروژه‌های بین‌المللی و چند جایزه معماری پایدار هم دارد. دانستن این‌ها باعث شد، نگاه تازه‌ای به آن طاق نیمه‌کاره، توضیح‌های کوتاه و ابزار ساده‌ای که در دست داشت، پیدا کنم.

بعدازظهر راهی رمل‌ها و ریگ‌زارهای پِی‌کوه شدیم. جایی که در عکس‌ها ابهت تپه‌های نرمش به خوبی حس نمی‌شد. وقتی نزدیک شدیم، سکوت عمیق‌تری از آنچه تصور می‌کردم در دلش جمع بود. راننده اتوبوس بی‌هیچ غر و اضطرابی مسیرهای بی‌راهه را با مهارت می‌راند.

 

استاد حسن سمندری همراهمان بود. من از قبل تنها «بهاره دخترعمو» را می‌شناختم، نه جهان کامل موسیقی دوتاری‌ها را. با لباس محلی‌اش از رمل بالا رفت و در نقطه‌ای رو به غروب نشست. وقتی دوتار را روی زانو گذاشت، یادم افتاد به فصل‌هایی از «موسیقی مقامی و بومی نواحی خراسان» از بهروز وجدانی که درباره‌ی هنر روایت‌گری در موسیقی و ارتباط با مردم صحبت می‌کرد؛ موسیقی‌ای که برای اجرا ساخته نشده، برای زندگی ساخته شده.

 

 

استاد حسن سمندری-رمل‌های پی‌کوه
استاد حسن سمندری-رمل‌های پی‌کوه

 

اولین زخمه که زده شد، باد، غروب و شن انگار در یک قاب نشستند. صدای ساز و آهنگ در شیب رمل می‌پیچید و من حس می‌کردم صدا نه فقط در فضا، که در من می‌نشیند. تجربه‌ای چندحسی بود؛ نه تماشاگر بودم و نه فقط شنونده. چیزی شبیه همان ایده‌ای که در کتاب «جسـتاری در شناخت حس مکان» درباره‌ی مفهوم مکان گفته بود؛ این‌جا شنیدن موسیقی، حس مکان را پررنگ‌ کرده و موجب حس رضایتمندی شده بود.

 

نشسته روی شن روان گرم، در حالی که پاهایم آرام در رمل فرو می‌رفت، به بخشی از کتاب فکر کردم. «بحران مکان به مفهوم بحران معنی اجتماعی از فضا و زمان، از بارزترین مشکلات معماری و شهرسازی معاصر است، بحرانی که در ایجاد فضاهای فاقد هویت، فاقد تاریخ و فاقد ارتباط تبلور یافته است.»

 

همین دو یادآوری باعث شد آن طاق نیمه‌کاره و صداهای کوتاه استاد، برایم معنای دیگری پیدا کنند؛ چیزی فراتر از صرف شنیدن یا دیدن، تجربه‌ای بود که با جسم و ذهنم درگیر می‌شد. حس می‌کنم سفر نه از صبح، که از همین‌جا برایم شروع شده؛ جایی که طبیعت، صدا و تن آدمی درست در یک خط قرار می‌گیرند.

 

بعد از تاریکی مطلق، آرام به کف دره پایین رفتیم، چای آتشی نوشیدیم و دوباره سوار اتوبوس شدیم. در تمام مسیر برگشت، رنگ غروب و موسیقی هنوز در ذهنم زنده بود. شب، در حیاط کافه روستا، کوتاه اما پرمعنا، موسیقی خراسان دوباره پیچید؛ لحظه‌ای فراتر از بازدید ساده، ورود به لایه‌های زندگی بومی و پیوند موسیقی، تاریخ و معماری خاکی.

 

پایان روز اول فرصتی برای تأمل بود: چگونه سفر مرز میان من و مکان را بازتعریف می‌کند. موسیقی استاد حسن سمندری، نه سرگرمی، بلکه دعوتی برای شنیدن قصه‌های خاک بود. تلاش پویا خزائلی، بهناز مترجم، جوانان روستا و داوطلبان یادآوری کرد که احیای بافت تاریخی، بازسازی فرم نیست؛ بازگرداندن روایت‌ها و امکان زیست پایدار است. حس درون‌نگری و مسئولیت، اولین تحول من بود؛ گوش‌ها و نگاه من به تاریخ و محیط بازتر و آگاه‌تر شد.

 

ساباط۱

ساباط یا سابات از ویژگی‌های معماری زیست‌بوم‌های گرمسیر و کویری است. یکی از کارکردهای آن پدیدآوردن سایه و جایگاهی خنک برای رهگذران است.

 

سفرمفر

کتاب های بکار رفته در این مقاله

اجرای طاق های خشتی

نویسنده: بهناز مترجم, پویا خزائلی

ناشر: کتابکده کسری

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۲۴۸

شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۹۶۳۳۲۹

تهیه این کتاب

محاسبه ی ترسیمی قوس بنایی

نویسنده: پویا خزائلی, بهناز مترجم

ناشر: کتابکده کسری

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۴۰۲

تعداد صفحات: ۲۵۷

شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۹۶۳۵۳۴

تهیه این کتاب

جستاری در شناخت حس مکان

نویسنده: سیده‌ شیدا دهقانی‌ نیکی

ناشر: انتشارات هنر و علوم دانشگاهی

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۱۴۰

شابک: ۹۷۸۶۲۲۶۶۹۷۲۸۶

تهیه این کتاب
 

نوشته‌های مرتبط

2 دیدگاه در “اصفهک، روستایی در دل کویر

  1. صابر توکل می گوید:

    مثل همیشه عالی!
    اینقدر با حس تشریح نمودید، که من شنونده هم از این سفر انرژی و آرامش گرفتم😌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *