سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

آزمایش استنلی میلگرام درباره‌ اطاعت: مامور و معذور؟

وقتی مجموعه گزارش‌های هانا آرنت درباره‌ی محاکمه‌ی آیشمن برای هفته‌نامه‌ی نیویورکر با عنوان آیشمن در اورشلیم: گزارشی درباره‌ی پیش‌پاافتادگی شر در سال ۱۹۶۳ منتشر شد، پرسش شر و قابلیت انسان‌ در مشارکت در جنایاتی چون قتل‌عام‌های قومی، شکنجه، و از این دست با حدّت و شدّت بیشتری در دستور کار قرار گرفت. اما موضوع به پرسشی فلسفی درباره‌ی ماهیت شر و قابلیت آدمیزاد برای ارتکاب اعمال شریرانه تسری پیدا کرد: پرسشی که می‌توانست یک پرسش روانشناختی هم باشد. استنلی میلگرام تلاش کرد آزمایشی ترتیب دهد تا به جواب این سوال برسد: آیا ممکن است که آیشمن و میلیون‌ها تن دیگر از شریک‌جرم‌هایش تنها از دستورات اطاعت کرده باشند؟

 

 

 

 

 

وقتی مجموعه گزارش‌های هانا آرنت درباره‌ی محاکمه‌ی آیشمن برای هفته‌نامه‌ی نیویورکر با عنوان آیشمن در اورشلیم: گزارشی درباره‌ی پیش‌پاافتادگی شر (یا چنان که به نظر من به اشتباه به فارسی ترجمه شده، ابتذال شر) در سال ۱۹۶۳ منتشر شد، پرسش شر و قابلیت انسان‌ در مشارکت در جنایاتی چون قتل‌عام‌های قومی، شکنجه، و از این دست، پرسشی که از وقتی انسان به اندیشیدن آغاز نهاد ذهن او را اشغال کرده بود، با حدّت و شدّت بیشتری در دستور کار قرار گرفت.

با وجود این‌که آرنت مخالفتی با اعدام آیشمن نکرده و حکم دادگاه اسرائیلی را تائید کرده بود، به نظر می‌آمد تصویری که او از این مسئول درجه یک نژادکشی یهودیان به دست نازی‌ها در جریان جنگ جهانی دوم به دست داده بود به قدر کافی تکان‌دهنده نیست.

او آیشمن را چون کارمند عادی مفلوکی به تصویر کشیده بود نه هیولایی که در افکار عمومی از جنایتکاران جنگی بزرگ ساخته می‌شود. همین خشم دوستان صهیونیست او را برانگیخت، اما موضوع به یهودی‌کشی نازی‌ها ختم نمی‌شد و به پرسشی فلسفی درباره‌ی ماهیت شر و قابلیت آدمیزاد برای ارتکاب اعمال شریرانه می‌رسید. این پرسش البته یک پرسش روانشناختی هم می‌توانست باشد.

 

یکی از مشهورترین آزمایش‌های روانشناسی درباره‌ی نقش اطاعت از مافوق در ارتکاب خشونت نسبت به همنوع، توسط استنلی میلگرام  از روان‌شناسان دانشگاه آمریکایی ییل به عمل آمده است. هدف او یافتن میزان رابطه‌ی بین اطاعت از اقتدار مافوق و وجدان شخصی بود. او می‌خواست به روشی علمی دریابد که توجیهات متهمان به جنایت‌های ضدبشری در دادگاه نورنبرگ (دادگاهی که پس از جنگ جهانی دوم جنایتکاران نازی در آن محاکمه شدند) تا چه اندازه درست است. بسیاری از این متهمان می‌گفتند که تنها از دستورات مافوق اطاعت کرده‌اند و بی‌گناهند.

آزمایش‌های میلگرام در جولای ۱۹۶۱ ، یک سال بعد از محاکمه‌ی آیشمن در اورشلیم شروع شد. هدف این آزمایش‌ها پاسخ به این پرسش بود:

آیا ممکن است که آیشمن و میلیون‌ها تن دیگر از شریک‌جرم‌هایش تنها از دستورات اطاعت کرده باشند؟ آیا ما می‌توانیم همه‌ی آن‌ها را شریک جرم تلقی کنیم؟

میلگرام بعدها کتابی نیز درباره‌ی نتیجه‌ی این آزمایش‌ها نوشت که با عنوان اطاعت از اقتدار: آزمایش‌هایی که طبیعت انسان را به چالش کشیدند.

 

استنلی

 

اما خود آزمایش‌ها. در روزنامه آگهی داده شد که دنبال کسانی می‌گردند که در یک آزمایش درباره‌ی یادگیری در دانشگاه ییل شرکت کنند. هریک از شرکت‌کنندگان به حکم قرعه انتخاب می‌کردند که نقش معلم (مربی) یا شاگرد (دانش‌آموز) را به عهده بگیرند. البته ترتیبی داده شده بود که همیشه نقش معلم به داوطلب شرکت در آزمایش می‌افتاد. نقش شاگرد را یکی از همکاران تیم میلگرام بازی می‌کرد. برای شرکت‌کننده که حالا نقش معلم را داشت توضیح داده می‌شد که هر وقت «شاگرد» اشتباه می‌کند، باید با دستگاهی که جلویش بود به او شوک الکتریکی بدهد.

«شاگرد» (که گفتیم در واقع همکار تیم بود، اما «معلم» خبر نداشت) به اتاق مجاور برده می‌شد و سیم‌های دستگاه شوک را به مچ دست‌هایش وصل می‌کردند. «معلم» و فرد سومی که «مسئول آزمایش» بود و لباس فُرم خاکستری به تن داشت (در واقع او هم یک بازیگر و همکار تیم دانشگاه بود) با هم در یک اتاق می‌نشستند.

 

در اولین دور آزمایش‌ها ۴۰ مرد از طیف سنی ۲۰ تا ۵۰ ساله شرکت کردند.

موقعیت در این عکس که از ویکی‌پدیا گرفته شده توضیح داده شده است. L «شاگرد» است، T «معلم» و E «مسئول آزمایش‌».

 

استنلی

 

 

بعد از این‌که همه در جاهای خود مستقر شدند، به «شاگرد» فرصت داده می‌شود رشته‌ای از جفت‌کلمه‌ها را به خاطر بسپارد. بعد «معلم» (فردی که در واقع مورد آزمایش قرار می‌گیرد) با دادن تک‌کلمه‌هایی به «شاگرد» از او می‌خواهد کلمه‌ی جفت آن را بگوید. قرار است هر وقت او پاسخ اشتباه می‌دهد، «معلم» با دستگاهی که جلویش است یک شوک الکتریکی به او بدهد و با هر اشتباه جدید اندازه‌ی شوک را بالا ببرد؛ از شوک نامحسوس ۱۵ ولتی تا شوک ۴۵۰ ولتی که دردناک و خطرناک است.

«شاگرد» بیشتر پاسخ‌های اشتباه می‌دهد و «معلم» مرتب شوک‌های قوی‌تری به او می‌دهد. یک جایی شاگرد از دادن شوک قوی‌تر امتناع می‌کند. در این‌جا «مسئول آزمایش» از او می‌خواهد به کارش ادامه دهد. خواست او به ترتیب زیر آمرانه‌تر می‌شود:

لطفاً ادامه بدهید!

لازمه‌ی آزمایش این است که ادامه بدهید!

مطلقاً ضروری است که ادامه بدهید!

راه دیگری ندارید، ادامه بدهید!

نتیجه‌ی آزمایش:

۶۵ درصد مشارکت‌کنندگان در آزمایش (یعنی افرادی که نقش «معلم» را بازی می‌کردند) تا دادن شوک ۴۵۰ ولت ادامه دادند. همه‌ی مشارکت‌کنندگان تا شوک ۳۰۰ ولت را رفتند.

جمع‌بندی:

آدم‌های عادی محتمل است از دستورات مافوق حتی تا آن‌جا که به کشتن کسی منجر می‌شود اطاعت کنند. اطاعت از اقتدار به سبب تربیت‌مان در همه‌ی ما بسیار ریشه‌دار است.

آدم‌ها گرایش دارند از آدم‌های دیگر اطاعت کنند، مشروط بر این‌که اقتدار آن‌ها را از نظر اخلاقی یا قانونی درست بدانند. این نوع واکنش ما به اقتدار مشروع، به شیوه‌های مختلف و در موقعیت‌های مختلف در خانواده، مدرسه و محل کار آموخته می‌شود.

 

تئوری میلگرام

 

میلگرام توضیح می‌داد که رفتار مشارکت‌کنندگان در این آزمایش نشان می‌دهد که رفتار آدم‌ها در موقعیت‌های اجتماعی دو وضعیت دارد:

وضعیت خودمختاری. آدم‌ها رفتارشان را خود هدایت می‌کنند، و مسئولیت رفتارشان را هم خود به عهده می‌گیرند.

وضعیت ماموریت. آدم‌ها اجازه می‌دهند دیگران رفتارشان را هدایت کنند و مسئولیت رفتارشان هم به کسی که دستورهایی را صادر می‌کند منتقل می‌شود. آن‌ها صرفاً به عنوان عامل اراده‌ی دیگری عمل می‌کنند. به عبارت دیگر مامور و معذور.

میلگرام می‌گوید دو چیز باید مهیا باشد تا شخصی وارد وضعیت دوم شود:

۱. آدمی که دستورها را صادر می‌کند باید به عنوان کسی که صلاحیتش را دارد که رفتار دیگران را هدایت کند شناخته شود. یعنی دستوردهنده مشروع تلقی شود.

۲. شخصی که اطاعت می‌کند بتواند باور کند که مقام مقتدر مسئولیت آن‌چه را که رخ می‌دهد، به عهده می‌گیرد.

جالب است که در آزمایش‌های مشابهی وقتی به «معلم» گفته می‌شد که مسئولیت کارهایش به عهده‌ی خودش است، از اطاعت کردن امتناع می‌کرد. اما همین آدم‌هایی که به این ترتیب حاضر نبودند به شوک دادن ادامه دهند، وقتی بهشان گفته می‌شد که «مسئول آزمایش» مسئولیت عمل آن‌ها را به عهده می‌گیرد، به کار شوک دادن ادامه می‌دادند.

 

این آزمایش با تغییراتی در موقعیت با آدم‌های دیگری تکرار شد. مثلاً در یک حالت «مسئول آزمایشگاه» لباس فرم خاکستری را نمی‌پوشید و این از اقتدار او کم می‌کرد. در این حالت اطاعت ضعیف‌تر می‌شد. یا در یک آزمایش دیگر «معلم» لازم نبود خودش دکمه‌های شوک‌دهنده را بفشارد و می‌توانست دستیاری داشته باشد و از او بخواهد دکمه‌ها را فشار دهد. در این حالت میزان اطاعت بیشتر می‌شد.

گاهی «مسئول آزمایش» را در اتاق سومی می‌گذاشتند و از آن‌جا با تلفن دستورات لازم را به «معلم» می‌داد. در این حالت «معلم» از یک جایی سعی می‌کرد تقلب کند و بعضی دستورها را اجرا نکند. این حالت نقش عوامل مختلف را در میزان اطاعت معین می‌کردند.

این آزمایش‌ها مورد انتقادهای زیادی قرار گرفتند، اما هنوز هم کمابیش معتبر به حساب می‌آیند و به شیوه‌ای متمایز از گزارش‌های هانا آرنت ماهیت شر را به امری صرفاً روانشناختی تقلیل نمی‌دهند، کما این‌که رابطه‌ی مافوق و مجری یا آمر و مامور امری ذاتاً اجتماعی است.

 

 

#هانا-آرنت

#روانشناسی

 

 

  این مقاله را ۳ نفر پسندیده اند

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *