زنی در برلین
نویسنده: نویسندۀ ناشناش
مترجم: سیامند زندی
ناشر: نشر نو
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۳۸۲
شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۹۰۲۱۳۷
زنی در برلین کتابی است که به یاد بسیاری آورد که آلمان تنها متجاوز جنگ نبود، کاری که سربازان روسی با زنان برلین کردند خود جنایتی بزرگ بود.
در این کتاب نویسنده روزشمار هشتهفته زندگی خود را در برلین روایت میکند درست پس از سقوط ارتش آلمان و مرگ هیتلر از ۲۰ آوریل تا ۲۲ ژوئن ۱۹۴۵! کتابی که زنی تنها درباره روزمرههایش مینویسد تا عقلش را حفظ کند. سه دفترچه که به سختی آن را در زیر بمباران و در پناهگاه و در خانه متروک همراه داشته است. او درباره تجاوزی مینویسد که زنان آلمان ناگزیر بودند برای بقای خود و اطرافیانشان بپذیرند، حتی شده برای یک تکه نان!
کتاب ابتدا در آمریکا در سال 1954 منتشر شد و پس از آن به هشت زبان دیگر و سرانجام در سال 1959 در آلمان به چاپ رسید و البته با واکنشهای منفی و سرد روبهرو شد. جامعه آلمان نمیتوانست با این واقعیت دهشتناک روبرو شود، طبق آمار بیش از دومیلیون سقط در طی سه سال پس از جنگ رخ داده بود. نویسنده خود را مخفی کرد تا این که یک سال پس از مرگش در نود سالگی کتاب برای بار دوم در سال 2002 به آلمانی منتشر شد.
ترجمه این کتاب که در ایران در سال 1400 منتشر شده از روی نسخه انگلیسی کتاب است که در سال ۲۰۰۵ توسط انتشارات ویراگو در انگلستان به چاپ رسید. از این کتاب فیلمی نیز به کارگردانی «مکس فربربوک» در سال 2008 اکران شد که ستاره آلمانی «نینا هاوس» در آن بازی میکرد.
درباره نویسنده
مارتا هیلرز، نویسنده این اثر روزنامهنگاری است که این کتاب را به عنوان روزنوشتههای شخصی خود ثبت کرده و شاید هیچگاه تصورش را نمیکرد چه منبع عظیمی از ظلمی که به زنان آلمان شده را میتواند عیان کند. تجاوزی که به روح و پیکر زنان در آن سالها شده بود، چندان از سوی جامعه آلمان قابل هضم نبود و به سردی و تلخی از کنار این اثر گذشتند و سعی کردند نادیدهاش بگیرند.
«هانس ماگنوس» یک نویسنده و روزنامهنگار آلمانی در سال 2001 مشخص کرد که نام نویسنده کتاب مارتا هیلرز است که خود روزنامهنگاری تواناست. زنی که خود در معرض این تحقیر و تجاوز بوده و پنهانی یادداشتهای روزانه خود را نوشت و به شکل رمان درآورد.
در مقدمه کتاب اشاره شده که هیلرز در آستانه افشا شدن هویتش از آلمان گریخته است. این کتاب سندی است برجنایاتی که شاید آن را بخشی از یک جنگ بزرگ بدانند اما لطماتش هنوز ادامه دارد.
بخشهایی از کتاب
*حوالی ۱۱ صبح سروکله سرگرد پیدا شد. خبردار شده بود که آناتول دوباره به این ناحیه آمده است و میخواست بداند که آیا من… گفتم نه، آناتول صرفا آدمهایش را آورده بود اینجا که خوش بگذرانند و مشروب بخورند، اما خودش میبایست هرچه سریعتر به شهر برمیگشت. سرگرد حرفم را پذیرفت و قضیه را زیرسبیلی رد کرد. احساس گندیدگی داشتم. آنها دیر یا زود با یکدیگر برخورد خواهند داشت. چهکار باید بکنم؟ من چیزی بیشتر از یک غنیمت جنگی نیستم؛ طعمهای که باید کنار بایستد و اجازه دهد شکارچیان تصمیم بگیرند که بازیشان را چگونه پیش ببرند و طعمهشان را چگونه قطعهقطعه و تقسیم کنند. با اینهمه، بسیار امیدوارم که آناتول دیگر برنگردد.
* در مسیر بازگشت، زنی از ساختمان همسایه همراهیمان کرد و برایمان تعریف کرد که زنی از همسایههای آپارتمان خودش به دفعات با یک روس همبستری و بادهگساری میکند. شوهرش که کارمند ورماخت بوده و به علت عارضهی قلبی مرخص شده بود، موقعی که رفته بود سر اجاق آشپزخانه، از پشت به او شلیک کرده و بعد توی دهان خودش شلیک کرده بود. یک بچه ازشان باقی مانده، یک دختر کوچولوی هفت ساله!