خلاصه داستان
کتاب در رابطه با مردی به نام ید الله است که در زیرشیروانی ساختمانی در فرانسه زندگی میکند. ساکنان این ساختمان اغلب ایرانی هستند. ماجرا از زمانی آغاز میشود که مردی با نام پروفت (به معنای پیامبر) برای زندگی به آن ساختمان اسباب کشی می کند و ادعا می کند به او وحی میشود. با حمله پروفت به دوست راوی با نام سید الکساندر او نیز کم کم احساس خطر میکند. راوی در گذشته رمانی به نام هم نوایی شبانه ارکستر چوب ها را نوشته و به نظر می رسد که واقعیت بر اساس همین رمان در حال پیش رفتن است.
راوی سعی میکند با تحریف رمان واقعیت را تغییر دهد اما موفق نمیشود و در نهایت او نیز توسط پروفت کشته میشود. بعد از مرگ، در پیشگاه دو فرشته که تمثالی از شخصیت های فاوست مورنائو و سرخپوست فیلم پرواز بر فراز آشیانه فاخته است و در واقع گویی همان نکیر و منکر خودمان هستند احضار می شود. او در نهایت به خاطر اعمال موخره اش که ناشی از تحریف کتاب است و منجر به خودکشی یکی از اهالی ساختمان و دق مرگی صاحب خانه فرانسوی شده محکوم می شود تا روحش در جسم سگ صاحبخانه فرانسوی ساختمان حلول کند و به زندگی ادامه دهد.
درباره نویسنده
رضا قاسمی در اصفهان به دنیا آمد اما در جنوب و در فضای جنوب بزرگ شد. دیدن فضای بندر ماهشر که در شش ماهگی به علت شغل پدر به آنجا مهاجرت نموده بود در او تاثیر بسیاری بر جای گذاشت و در چندین اثر او می توان این تاثیرت را مشاهده نمود. برخی از آثار این نویسنده مانند وردی که بره ها می خوانند، خوابگردها و نامه هایی بدون تاریخ از من به خانواده ام و بالعکس در فضای این شهر می گذرند و حوادث رخ داده در دوران کودکی اش دستمایه شکل گیری برخی از شخصیت های رمان های او می شوند.
تاثیر “تجربه” را در تمامی آثار قاسمی می توان مشاهده نمود. البته به گفته خودش در کنار تجربه نباید اهمیت شهود و تخیل و ربط منطقی عبارات به هم را دست کم گرفت. قاسمی در دانشکده هنر های زیبای دانشگاه تهران تاتر خواند و چندین نمایشنامه که خود آنها را نوشته بود به روی صحنه برد؛ اما در نهایت تصمیم به مهاجرت به فرانسه گرفت.
او در فرانسه رمان همنوایی شبانه ارکستر چوب ها را نوشت که از بهترین و دیده شده ترین آثار او در طی فعالیت نویسندگی اش است. قاسمی که برای اولین بار در نمایشی از “ایرج انوار” ساز به دست گرفت، پی به استعداد موسیقی خود برد و تصمیم گرفت موسیقی را جدی تر دنبال کند.
یادگیری ساز و اجراهای موسیقی، پای او را به شوروی باز کرد. دیدن آن کشور باصحنه هایی همراه شد که بعدها ماده خام بخش هایی از رمان هایش شد. تجربه اقامت ده روزه او در قصر “دون روملو” بعدها باعث شد تا شخصیت رمان چاه بابل را به این مکان بفرستد. او در فضای آن زمان کشیشی را دید که بعدها از روی آن شخصیت “راهبه خواب نما” را ساخت.
قاسمی در کنار خلق نمایشنامه و کارگردانی تئاتر، همواره رماننویسی برایش نوعی حسرت و آرزو بود. سکونت در فرانسه این جرئت را نیز به او داد. تنها مجموعهشعراو، «لکنت» نیز بین سالهای ۱۹۹۰تا۲۰۰۱ شکل گرفت. «موسیقی در تعزیه» پژوهشی در حوزه موسیقی و نمایش بهسال ۱۳۵۴، «تأملاتی درباب موسیقی ایرانی» در حوزه موسیقیِ سنتی ایران و «حلقه گمشده آمارا» تحقیقی درباب رمان که در فرانسه به سرانجام رسید از جمله آثار پژوهشی قاسمی می باشند.
او در کنسرت های بسیاری در آمریکا و شوروی سابق و همچنین با بزرگان موسیقی همچون محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، مظهر خالقی، بیژن کامکار فعالیت داشته و ساز اصلی او نیز سه تار است.. قاسمی بعدها با کناره گیری از فضای موسیقی حرفه ای، در فرانسه از راه تدریس موسیقی امرار معاش کرد. نشریه الکترونیکی «دوات» در سال۲۰۰۱ توسط رضا قاسمی راهاندازی شد. این نشریه درحالحاضر به محلی برای انتشار آثاری بدل شده است که یا در ایران اجازه انتشار رسمی نیافتهاند و یا آنکه کمتر دیده شدهاند.
قسمتی از کتاب همنوایی شبانه ارکستر چوبها
-وقتی برای کسی زمان متوقف شده باشد، در هیچ کجای ذهنش دیگر جایی، هرچند کوچک، نه برای من نه برای هیچکسِ دیگر وجود ندارد. هرچه هست رشتههایی است از خاکسترِ پریشانی که میانِ عصبهای کاسهی سرشاخه دوانده و زمان را در چنبرهی خود مدفون کرده است.
-اینطور بارم آورده بودند که بترسم. از همهچیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد؛ از کوچکتر که مبادا دلش بشکند؛ از دوست که مبادا برنجد و تنهایم بگذارد؛ از دشمن که مبادا برآشوبد و به سراغم بیاید.
-مردِ بیابانی تنها ثروتش سایهی اوست. مینشیند، با او مینشیند. میایستد، با او میایستد. صبح که میشود، عظمتِ او را امتداد میدهد تا مغربِ جهان. عصر که میشود غروبِ او را امتداد میدهد تا مشرقِ جهان. چه کسی این همه وفادار است؟
-هر آدمی کم و بیش رازهای کوچکی دارد که با خود به گور خواهد برد. رازهایی هم هست که میکوشیم تا آنجا که ممکن است از چشمِ دیگران پنهان بماند. مثل آدمِ ششانگشتی که دائم انگشت شستش را پنهان میکند.
-حالا، وقتی به لیستِ دور و درازِ کشورهایی فکر میکردم که سالهاست، و در برخی موارد قرنهاست برای استقلال میجنگند، میفهمیدم چرا از دست دادن استقلال اینقدر آسان است و به دست آوردنش آنهمه دشوار. و من که کشورم را ترک کرده بودم، برای آنکه به همه چیزِ من کار داشتند، حالا احساس میکردم نفرین شدهای هستم که وقتی هم توی قبر بگذارندم به جایی خواهم رفت که به همهچیزِ من کار خواهند داشت!
-هیچ صیادی، بهوقتِ شکار، حضورِ خود را اعلام نمیکند. آنقدر به مرگهای متوالی، در فواصلِ منظمِ دم و بازدم، تن میدهد تا قربانی در ذره ذرهی هوای اطرافش بوی نیستیِ او را استشمام کند. خوب که رگهایش از لذت آسودگی کرخت شد وقتِ فرود آوردن ضربه است. و من که شکاری بودم که از بدِ حادثه به قوانین تخطیناپذیرِ صید آگاه است، حالا، سکوت و نیستیِ شکارچی فقط میتوانست مضطربم کند. میمُردم بیآنکه، دستِکم، دمِ پیش از مرگ، رگهایم از لذتِ آسودگی کرخت شود. چه زورِ سهمگینی! و چه شبی از آن سهماگینتر!
نظرات دیگران
احمد غلامی: « همنوایی شبانه ارکستر چوبها اعترافات صادقانه نویسندهای است که خودش را نه برای مخاطب بلکه برای خودش عریان میکند. او تلاش نمیکند شما او را بشناسید و درونش را کشف کنید. او به دنبال خودش در خودش است و به هستی خارج از خودش التفاتی ندارد. برای همین روایت او به دور از تصنع، صادقانه، دلنشین و اثرگذار است. او خودش را ویران میکند و دوباره میآفریند.»
مهستی شاهرخی: «پس از خواندن رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها چیزهایی در وجودم رسوخ کرده است که مثل سایهای در نوری کجتاب همیشه در کنارم خواهد ماند. به طنز غریب و درونی داستان خندیدهام، لحظاتی از هول و هراسهای عجیب ساکنان طبقه ششم ساختمانی در نزدیکی کلیسای سنپل ترسیدهام. گاهی نیز از نثر شاعرانهاش مشعوف شدهام زمانی هم بوده که انگار همزمان با خواندن رمان، گویی طنین موسیقی دوردستی را هم شنیدهام. و بالاخره حس اینکه دیگر هربار میایستم مقابل آینه فقط سطح نقرهای محوی را میبینم که تا ابد تهی است.»
رضا امیرخانی: «چوبک اولین نویسنده ایرانی است که فضای شهری را دستمایه کار خود قرار داد. در سنگ صبور ما نمادی از شهر را میبینیم البته فقط خانهای با اتاقهای اجارهای که در آن، روابط پیچیده شهری به روابط بین ساکنان اتاقها تقلیل مییابد. داستان رضا قاسمی هم در یک ساختمان شش طبقه با اتاقهای اجارهای میگذرد. چه تفاوتی بین این خانه سال۲۰۰۰ و خانه سنگ صبور صادق چوبک وجود دارد؟
فقط تغییر زمان و مکان؟ قاسمی در همنوایی شبانه ارکستر چوبها الگوی چوبک را در جامعهای بازتولید کرده است که به لحاظ فرهنگ بههیجوجه با فرهنگ اصلی ما قرابت ندارد. او به درستی دریافته است که باید ساکنان زیر شیروانی را هموطن قرار دهد؛ اما ذات فرهنگ غرب را درنیافته است. من نگاه قاسمی به فرهنگ غرب را معیوب میدانم. جهان داستان او اصالتاً جهان غرب نیست که بخواهیم از نبود چالش فرد با محیط و غیر آن گله کنیم. جهان داستان قاسمی یک جهان روستایی است، اما با لاف گزاف جهان غرب و بنابراین معتقدم که جهان داستانش با محتوای آن همگون نیست.»
لیلا صادقی: «بوطیقای ادبی مشترک، موجب ایجاد بینامتنیت بین بوف کور و همنوایی شبانه ارکستر چوبها میشود. راوی در همنوایی شبانه ارکستر چوبها سایهای است که زمان حال و آینده و گذشته برای او بههم گره خورده و نمیداند کدام واقعه مربوط به زمان حال است و کدام مربوط به آینده. چنانکه راوی خود را مبتلا به بیماری وقفههای زمانی میداند. روحیات این سایه، تنهایی و مالیخولیای زندگی او روایت دیگری است از راوی بوف کور، گویی بوف کور بار دیگر در عصری دیگر روایت میشود. همچنین راوی همنوایی شبانه ارکستر چوبها بهمانند راوی بوف کور بیماری خودویرانگری دارد.
در همنوایی شبانه ارکستر چوبها، راوی پس از مرگ برای مجازات، سگ میشود و دوباره به همان ساختمان شیطانی بازمیگردد. در نظریه تناسخ، روحی که از گناه پاک باشد، سبک میشود و به آسمان میرود و روح گناهکار هر بار در یک قالب و یک شکل به زمین بازمیگردد تا از گناه پاک شود. رمان بهدفعاتی که راوی گناهکار برای مجازات به زمین باز میگردد، تکرار میشود. بوف کور نیز بهنوعی این دوبارهخوانی را در ساختار درونی خود ایجاد کرده است.»
منابع
- «آفریدگار ویرانی»، روزنامه همبستگی، بخش کتاب، ش. ۶۱۳ (۱۳۸۱): ۷
- «همین حالا»، نشریه مکث هشتم، ش. ۸ (۱۹۹۸): ۳۱
- همزمانی «همنوایی شبانه» و «بوف کور»». کلک، ش. ۱۴۹ (۱۳۸۳): ۴۳تا۴۷
www.ermia.ir/contents.aspx?id=12 برگرفته از سایت رضا امیرخانی