تماما مخصوص
نویسنده: عباس معروفی
ناشر: گردون
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۸۸
تعداد صفحات: ۳۶۹
شابک: ۹۷۸ ۳۹۳۸۴۰۶۸۰۹
داستان تماما مخصوص روایت زندگی «عباس ایرانی» است، یک دانشجو و روزنامهنگار که در دهه 60 و 70 در ایران زندگی میکرده و شرایط به شکلی رقم میخورد که ناگزیر تن به مهاجرت میدهد و از وطن و از کشورش میرود.
در 52 فصل درباره این مرد ایرانی که آرزو دارد به قطب شمال سفر کند، میخوانیم و با مجموعهای از رویکردهای او در زندگی روبرو میشویم و با آنچه پشت سر گذرانده یا دوست دارد به دست بیاورد، همراه میشویم. از آنچه بر کودکیاش گذشته تا هنگامی که ناگزیر مادر و وطن را همزمان ترک کرده، از آنچه تنهایی بر سر او آورده، از آن شکستهایی که در عشق خورده، از روزهایی که ناگزیر شده است در سختی و گرسنگی و … شب کند.
تماما مخصوص را میتوان در دو بخش دید، بخشی که مرد در تبعید و غربت از ایران تا آلمان و پاکستان گذرانده و بخشی که برای رسیدن به قطب شمال در تلاش است تا به دست آورد.
کتاب میتواند تکمیل کننده یا وام گرفته سه اثر معروفی باشد یعنی «سال بلوا»، «فریدون سه پسر داشت» و «سمفونی مردگان» یا حتی زندگینامه خود نوشت عباس معروفی باشد. در نهایت این تلفیق واقعیت و خیال از منظر بازگویی داستان به صورت سیال ذهن، مخاطب را به خواندن تشویق میکند.
درباره نویسنده:
#عباس-معروفی اردیبهشت ۱۳۳۶ در تهران متولد شد و 10 شهریور 1401 در برلین آلمان دور از وطن درگذشت. او در همه این سالها از این که ناگزیر بود جایی غیر از ایران زندگی کند، آزرده بود. عباس معروفی که در گفتوگو با دانشجویان و نزدیکانش خود را «باسی» مینامید؛ دیپلم ریاضی خود را از دبیرستان مروی گرفته بود اما ادامه راه زندگیاش با تحصیل در حیطه فرهنگ و هنر و ادبیات شکل گرفت.
او در رشته هنرهای دراماتیک در دانشکده هنرهای زیبای تهران تحصیل کرده و ملاقاتش در ۱۸ سالگی با هوشنگ گلشیری تاثیر بسزایی بر نوشتههای او گذاشت و در ادامه دیدارش با سپانلو باعث شد تا درسهای زیادی بیاموزد. اندکی بعد از این ملاقاتها بود که معروفی توانست اولین داستان کوتاه خود با نام «روبروی آفتاب» را منتشر کند. اما در سال ۱۳۶۸ پس از آنکه رمان «سمفونی مردگان» را منتشر کرد نامش در محافل ادبی بر سر زبانها افتاد و در بین علاقمندان آثار ادبی معروف شد.
بین سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۹ مدیریت ارکستر سمفونیک تهران را برعهده داشت و زمینه اجرای ۵۰۰ کنسرت موسیقی را فراهم کرد. او همیشه دوست داشت تا روزنامهنگار شود و مجله «گردون» را در سال ۱۳۶۹ تاسیس کرد که ماهنامهای فرهنگی، ادبی و اجتماعی بود. پیشتر هم مجله «آهنگ» را در زمینه موسیقی راهاندازی کرده بود. اما ماهنامه ادبی «گردون» در سال ۱۳۷۴ به دلیل شکایتهایی که از آن شده بود توقیف شد.
معروفی در شکلگیری دوباره «کانون نویسندگان» حضور فعال داشت و در آن سالها جزو تهیهکنندگان نامه «ما نویسندهایم» بود. شرایط فعالیتهای فرهنگی در آن زمان چنان برای معروفی سخت شده بود که تصمیم به مهاجرت گرفت و 11 اسفند 1374 از طریق پاکستان به آلمان رفت.
در یک هتل و چندین فروشگاه کار کرد تا سرانجام توانست به کار فرهنگی بازگردد و «خانه هنر و ادبیات هدایت» را در خیابان کانت برلین تاسیس کند که تبدیل به یکی از بزرگترین کتابفروشیهای ایرانی در اروپا شد و همچنان نام مجله توقیف شدهاش را بر نشر خود قرار دهد و بیش از 300 کتاب داستان و ادبیات که امکان چاپ در ایران نداشتند را در آلمان منتشر کند.
او در زمستان 1400 نوشت که بیش از 18 ماه است دچار سرطانی شده که گلوگاه و دندان و زبان و سرانجام مغزش را فراگرفته است. سرطانی که سبب شده تنها امکان نوشیدن مایعات نظیر شیرموز و سوپ داشته باشد و پزشکان ناگزیرند تکه تکه بدنش را از او جدا کنند. سرانجام نیز بر اثر متاستاز ناشی از این سرطان درگذشت.
معروفی با اینکه معتقد بود نوشتن در غربت به زبان فارسی همچون سبز شدن یک گیاه در درون گلدان است و نیاز به خاک ایران دارد، روند نوشتن خود در غربت را تعطیل نکرد و به روایت خودش حتیشده 4 ساعت نیز یک نفس مینوشت. مجموعه داستان، شعر و رمانهای متعددی نظیر پیکر فرهاد، فریدون سه پسر داشت ، ذوب شده، تماماً مخصوص، نام تمام مردگان یحیاست، روبروی آفتاب، آخرین نسل برتر، عطر یاس، دریاروندگان جزیره آبیتر، تا کجا با منی و نمایشنامههایی از جمله آونگ خاطرههای ما را از خود به جا گذاشت.
در طول این سالها او برنده جوایز جایزه «بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سور کامپ» در سال ۲۰۰۱ و جایزه بنیاد ادبی آرتولد تسوایگ در سال 2001 شد و در عین حال جایزه قلم طلایی گردون و قلم طلایی زمانه را تاسیس کرد.
بخشهایی از کتاب تماما مخصوص
* در هر جنگی باید به چروک پیشانی زنها نگاه کرد یا به درهم شکستگی پلها. و من داشتم فکر میکردم هر کسی از جنگ یک چیزش را میبیند. به نظر من در هر جنگی باید به دو چیز نگاه کرد. یکی به کفش مردم و دیگر به دندان بچهها. اینها نشان میدهند که یک جنگ چقدر فاجعه آمیز بوده…
* قرار نیست همهی ملتهای جهان سختیها و مصائب آلمانیها را دوباره تجربه کنند که! ما هم تجربههای خودمان را داریم. ما همیشه صدای انفجار شنیدهایم، مدام به ما تجاوز شده، ما هم به محبت نیاز داریم. شاید دلیلش این چیزها باشد که ما کلمهی نه را برای دوست و رفیق هرگز به کار نمیبریم. حتا برای آشنایان هم به کار نمیبریم. به رهگذران هم نمیتوانیم به آسانی نه بگوییم.
* همه از هم فاصله داریم عباس! ما نسل بدبختی هستیم. دستمان به مقصر اصلی نمیرسد، از همدیگر انتقام میگیریم.