خط ام
نویسنده: پتی اسمیت
مترجم: خشایار قشقایی
ناشر: انتشارات خوانه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۲۸۸
شابک: ۹۷۸۶۲۲۹۷۹۴۹۲۰
مموآر یا زندگینگاره یکجور خاطرهنویسی است درباره زندگی خود. گرچه تصویری کلی از یک زندگی میدهد اما به قول مترجم کتاب، نویسنده راوی تراشههایی است که پیش پای زندگیاش ریخته، تراشههایی که از شکل دادن مجسمه مرمرین زندگیاش ریخته و پاشیده شده.
با همین مفهوم کتاب خط ام زندگینگاره پتی اسمیت است، از روی تراشههایی که هربار هرکدام بهانهای برای تعریف بخشی از زندگیاش، دیدگاهش و کارهایش میشوند. اسمیت در نوزده فصل جداگانه هربار گریزی به ماجرایی میزند و از خلال همین ماجراهاست که با کلیت زندگی او و مسیری که رفته آشنا میشویم.
اغلب خیالهای ذهنی او که در ادامه به ماجرا و خاطراتی راه میبرند از کافه اینو شروع میشوند که نام اولین بخش کتاب هم هست. در هربخش کنار خاطراتی که تعریف میشوند (و اغلب سرشار از توصیفات احساسی و درونی نویسنده هستند) عکسهایی مرتبط با ماجرایی که تعریف شده وجود دارند.
انگار هربار که قصد غرق شدن در توصیفات نویسنده را دارید یادآور مستند بودن وقایع میشود و با اینحال شما را در مرزی بین خیال و واقعیت (و مگر زندگی جز این است) نگه میدارد. یادداشتهای پایان هر بخش هم کمک میکند تا بیشتر متوجه اشارات نویسنده به وقایع یا مسائلی که برایش جالب توجه بوده و در خلال زندگینگارهاش به آنها اشاره کرده، بشویم.
پتی لی اسمیت، ترانه سرا، خواننده، نوازنده و نویسنده آمریکایی است. او موسیقی راک و ترانه را در آثارش ادغام کرد و شخصیت پرنفوذ و تاثیرگذار جنبش پانک است. در حیطه موسیقی جوایز بسیاری به دست آورده و سال 2010 برای کتاب فقط بچهها (یا یک مشت بچه) برنده جایزه کتاب ملی شد.
انتشارات خوانه از سال 1398 فعالیتش را شروع کرده و این کتاب جزو مجموعه تراشههای عمر چاپ شده، براساس همان تعبیری که در ابتدای مطلب ذکر کردیم. خوانه تابهحال چندین کتاب در موضوعات متنوعی از سینما و ادبیات تا زندگینگاره و کسب و کار منتشر کرده، و هدفشان از انتشار این آثار متنوع یک چیز است: بناکردن خانهای برای خواندن.
بخشی از کتاب خط ام
راهنمایام کردند به اتاق خواب فریدا. بالاسر بالش او، به سقف تختش، در یک قاب، پروانههای خشک شده بود، هدیهای از ایسامو نوگوچی مجسمهساز تا فریدا موقع درازکشیدن بتواند آنها را نگاه کند، تا بعد از باختن پایش چیزی زیبا پیش چشم داشته باشد. از تخت او، که در آن عذابها کشیده بود، عکس گرفتم.
دیگر نمیتوانستم این را که حالم چقدر بد بود مخفی نگه دارم. مدیر لیوانی آب به دستم داد. نشستم توی باغ، سرم توی دستهایم. حال غش داشتم. بعداز گفتوگو با همکارها، اصرار کرد در اتاق خواب دیهگو استراحت کنم. خواستم حرفی روی حرف او بیاورم، اما صدایم در نیامد. یک تخت محقر چوبی بود، با روانداز سفید. دوربین و دستهی عکسها را گذاشتم روی زمین.
دو زن پردهای بلند از جنس کتابن محکم موصلی را پونز کردند به چارچوب ورودی اتاق. دولا شدم و رویهی عکسها را کندم، ولی نا نداشتم آنها را نگاه بکنم. در فکر فریدا، دراز به دراز افتادم. میتوانستم مجاورت او را احساس کنم، رنج کشیدن انعطاف پذیرش را، جفت با اشتیاق انقلابیاش. فریدا و دیهگو الگوهای پنهانی من شانزدهساله بودند. موهایم را مثل فریدا میبافتم و مثل دیهگو کلاه حصیری به سر میگذاشتم و حال پیراهنهای فریدا را دست زده بودم، توی تخت دیهگو افتاده بودم.