بیآتشی
نویسنده: امید رضائی
ناشر: نغمه زندگی
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۴
تعداد صفحات: ۱۴۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۸۰۰۳۶۷
مردی که در ابتدای داستان گویا برای چک کردن یک ضربه به سرش به ملاقات پزشک آمده است ناگهان وارد فضایی وهم انگیز میشود. او در گذر از ساختمانی با افرادی عجیب برخورد میکند و به نظر میرسد که کم کم دچار نوعی فراموشی میشود. او بعدتر در میان شهری است که همه آشناست و هم غریبه. شهر بدون خورشید و بدون آتش است، حتی آتشی برای روشن کردن سیگارهای خاموشی که بر لب مردم شهر است وجود ندارد. مردم با حالتی غریب به تابلوهایی از اعداد چشم دوختهاند و هر از چندگاهی با دست ضربدری در روی هوا میکشند.
برخورد اتفاقی مرد با زنی موقرمز او را به داخل خانهای میکشاند که اندک بازماندگانی درونش هستند که هنوز مسخ نشدهاند اما حافظه و خاطره خود را از دست دادهاند. آدمهایی که حتی اسم خود را به یاد نمیآورند و زمان برایشان مفهومی ندارد. با گفتههای زن موقرمز و گشت زنی آنها در شهر میفهمیم که آن دیار و مردمانش همگی به نوعی مسخ و بیحافظه و بدون شور و گرما شدهاند؛ بی آتشی.
اما هنوز تکههایی از گذشته در این دیار باقی مانده، مثل سردابی که ریشههای قدیمی را در خودش دارد و مردمان گذشته همه خاطرات، عشقها و رنجهایشان را به آن ریشهها سپردهاند. دیوارهایی که نوشتههای غار را روی خود دارند، تکههایی پراکنده از آرزوهای مردمان، به نثر یا شعر، آشنا یا غیرآشنا. یادآور اینکه شاید همگی ما آشنایان یکدیگریم با خاطراتی مشترک.
در این میان دیدار با جوانی که توانسته خود را از خطر فراموشی حفظ کند نقطه امیدی است. مرد پری را که در تمام این مدت حفظ کرده به جوان میدهد. جوان سرانجام برروی شانههای مردمی که یک به یک با تیغ هلاک میشوند، خود را به قله میرساند و پر را از کمان رها میکند. پر او به قلهای میرسد که هنوز از آن دود بیرون میآید؛ همان قله افسانهای که از آن پرنده پر نقش و نگاری بیرون میجهد و با پرهای بزرگش گنبد را میشکافد. از شکاف گنبد خورشید و ستاره دوباره دیده میشوند و روزی گرم و آفتابی آغاز میشود.