vinesh وینش
vinesh وینش

 

سایت معرفی و نقد کتاب وینش همکاران

شاعرانه‌ای در بن درخت بلوط

ناگهان از خواب بیدار می‌شوی و در آینه با بدنی دیگر روبه رو هستی. تغییری کوچک در ظاهر که سرنوشت آدمی را دگرگون می‌کند: تو دیگر مرد یا زن نیستی بلکه به مرد یا زنی که نبوده‌ای تبدیل شده‌ای. حال از بدنی به بدنی دیگر کوچ می‌کنی، از هویتی به هویتی دیگر. پس با بدن تازه چه خواهی کرد؟ یا بهتر است بپرسیم بدن تازه با تو چه خواهد کرد؟

 

 

  این مقاله را ۶ نفر پسندیده اند

 


شاعرانه‌ای در بن درخت بلوط

 

 

«درخت بلوط، خیال از پی خیال می‌آمد، اسبی ستبر بود که او بر پشت آن می‌تاخت و یا عرشه‌ی کشتی مواجی بود _ مادام که ریشه‌ی آن چنین سخت بود هرچیزی می‌توانست باشد، زیرا او به چیزی نیاز داشت که بتواند قلب پر تپش خود را به آن پیوند زند … پس قلبش را به درخت بلوط پیوند زد. »

 

 

 

حقیقت! حقیقت! حقیقت!

 

 

ناگهان از خواب بیدار می‌شوی و در آینه با بدنی دیگر روبه رو هستی. تغییری کوچک در ظاهر که سرنوشت آدمی را دگرگون می‌کند: تو دیگر مرد یا زن نیستی بلکه به مرد یا زنی که نبوده‌ای تبدیل شده‌ای. حال از بدنی به بدنی دیگر کوچ می‌کنی، از هویتی به هویتی دیگر. پس با بدن تازه چه خواهی کرد؟ یا بهتر است بپرسیم بدن تازه با تو چه خواهد کرد؟

 

 

این اتفاقی است که روزی اُرلاندوی جوان را به خود دچار کرد؛ هفت شبانه‌روز خواب بی‌وقفه. گویی مرده باشد و بعد از آن عمری بیداری در بدنی دیگر به عنوان یک زن. ویرجینیا وولف در ماجرای اُرلاندو، جانی مشتاق و سودایی را در پس روزگاری سراسر ملون، از زمانی به زمان دیگر، از فصلی به فصل دیگر، و از تنی به تن دیگر روانه‌ی سفری مکاشفه‌آمیز می‌کند تا در نهایت سرشت انسانی را فراتر از جسم او به تصویر کشد.

 

 

«برخاست. راست در عریانی کامل در برابر ما ایستاد و همچنان که شیپورها فریاد می‌کردند «حقیقت! حقیقت! حقیقت!» چاره‌ای برای ما نمی‌ماند جز آن‌که اعتراف کنیم _ اینک او زن بود. صدای شیپورها فروکش کرد و ارلاندو در عریانی مطلق ایستاد. هیچ انسانی از آغاز خلقت جهان تاکنون چنین زیبا نبوده است. ترکیبی از قدرت مردانه و جذابیت زنانه.»

 

 

اُرلاندو، اشراف‌زاده‌ای زیباروست که در زمان ملکه الیزابت متولد شده. برخلاف زمانه و تبار اشرافی خود طبعی شاعرانه و جانی مشتاق دارد و سودای نوشتن در بن استخوان‌های تردش ریشه دوانده. همین اشتیاق به ادبیات که او آن را بیماری زمانه‌ی خویش می‌نامد، اُرلاندو را به انزوایی درونی و سفری مکاشفه‌آمیز ترغیب می‌کند؛ در طول چند قرن _ بیش از سیصدسال _ با جانی مشتاق، در جستجوی معنای زندگی و هویت خویشتن.

 

 

اُرلاندو هربار در هر تجربه‌ای که به غایت انسانی است، از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر می‌پرد، از جامه‌ای به جامه‌ای دیگر می‌خزد، سرزمین به سرزمین و خانه به خانه راه می‌افتد تا از ورای این تغییرات، حقیقت زندگی را بیازماید و جوابی برای پرسش «من کیستم؟» بیابد.

 

 

اُرلاندو ویرجینیا وولف

 

 

ویرجینیا وولف در طول این داستان که مسیری خطی را می‌پیماید چند مضمون اصلی را پی می‌گیرد. یکی مفهوم روان دوجنسیتی، دوم هنر والای ادبیات، و سوم جستجوی هویت. درواقع اُرلاندو جهان را به واسطه‌ی همین مفاهیم یعنی روان زنانه-مردانه و اشتیاقش به هنر و ادبیات درک و تجربه می‌کند و از همین چشم‌انداز به یک خویشتن (هویت) واحدی می‌رسد.

 

 

 

اینک او زن است!

 

 

وولف در آثارش و به خصوص در رمان اُرلاندو نشان داده که به مردانگی و زنانگی ذاتی قائل نیست. او پیرو نظریات یونگ درباره‌ی مفهوم انسان دوجنسیتی، بر آن است که شخصیت انسانی نه صرفا مردانه یا زنانه بلکه همواره حاوی هر دو عنصر زنانه و مردانه است و اتحاد و تعامل این دو باعث انسجام درونی و کمال انسان خواهد شد.  

 

 

در رمان اُرلاندو انسان دوجنسیتی نه تنها در شخصیت اُرلاندو بلکه رگه‌هایی از آن در سایر شخصیت‌های داستان همچون شخصیت ساشا شاهدخت روسی و شخصیت دوشس اعظم هریت گریسلدا که در حقیقت همان دوک اعظم بوده، نمایان یافته. نکته‌ی ظریف کار وولف در این است که او این دوگانگی را چنان طبیعی عرضه می‌کند که به راحتی پذیرفته می‌شود. اینکه اُرلاندو یکباره از مرد به زن تبدیل شده هیچکس را نمی‌هراساند یا تعجبی را برنمی‌انگیزد بلکه به اندازه‌ی تغییر روز به شب، و شب به روز عادی و معمولی است.

 

 

او پس از این تغییر جنسیت نیز شجاعانه اراده‌ی خویش را فرامی‌خواند و هربار که بخواهد با تغییر لباس ظاهرش را تبدیل به مرد یا زنی که در آن لحظه طالب آن است می‌کند، تا بتواند نقش‌ها و تجربه‌های انسانی را فراتر از جنسیت محدود خواد بیازماید.

 

 

«به دلیل آمیختگی مرد و زن در او بود که هر آن یکی بر دیگری چیره می‌شد و هربار واکنشی غیرمنتظره را در او می‌دیدی.»

 

 

اما وولف از همان ابتدا نیز سعی دارد نشان بدهد که این دگردیسی چندان غریب نبوده و اُرلاندو در درون خود استعداد اینکه همزمان مرد و زن باشد را داراست. مثلا اُرلاندو از همان کودکی پسرکی زیبا و ظریف توصیف می‌شود، توصیفاتی که کاملا رنگ و بوی زنانگی دارند. و در ادامه دیگران نیز این کیفیت توامان را می‌توانند دارا باشند. او که در ابتدای جوانی دلباخته‌ی شاهدخت روسی به نام ساشا می‌شود، در آغاز نسبت به جنسیت او مردد است؛ اینکه این بدن ظریف در لباس مردانه چه می‌تواند باشد؟ مرد یا زن؟ قطعا زن و مهر تاییدی برای تداوم عاشقی اُرلاندو پسر.

 

 

این تردید در رابطه با دوک یا دوشس اعظم شدت بیشتری می‌گیرد. دوک که عاشق تصویری از اُرلاندو پسر (مرد زیبای همجنس خود) شده خود را به هیئت و لباس زنی درمی‌آورد تا توجه اُرلاندو را جلب کند. و زمانی که اُرلاندو را در کالبد یک زن می‌بیند، دوشس به هیئت و لباس مردانه‌ی دوک اعظم برمی‌گردد و اعلام می‌کند که همچنان عاشق و خواهان ازدواج با اُرلاندو است.

 

 

وولف در پس این تغییرات، سعی دارد با رویکردی بی‌طرفانه در مفهوم مردانگی و زنانگی بازاندیشی کند و نشان دهد که در اصل نه جوهره‌ی انسان بلکه نقش‌ها و انتظارات اجتماعی هستند که رفتار و حتی تمایلات جنسی ما را تعیین می‌کنند.

 

 

«بار دیگر به دوگانگی می‌رسیم. هر چند جنسیت‌ها متفاوت هستند اما در هم آمیخته‌اند. در همه‌ی انسان‌ها آمیزه‌ای از هر جنس وجود دارد و اغلب فقط لباس، ظاهر مرد یا زن را به کسی می‌دهد، حال آن‌که جنسیت زیر آن کاملا متضاد است. »

 

 

«اگر هر دو لباسی مشابه به تن می‌کردند امکان داشت که نگاهشان به جهان نیز یکسان باشد.»

 

 

 

آوای ادبیات

 

 

اُرلاندوی وولف دلباخته‌ی ادبیات است، به خصوص آن هنگام که به طبیعت نظر می‌کند. او در طبیعت نه معیشت زندگی، بلکه شوری بزرگ در پس هر زندگی و مرگی را می‌بیند. برای او نه درخت صرفا درخت است، نه خورشید صرفا خورشید و نه کوه تنها کوه. بلکه همه‌ی این‌ها آواهایی هستند که اُرلاندو را به خود فرامی‌خوانند و این چیزی نیست که او اراده کرده باشد. پس شوری است که تا همیشه همراه او باقی خواهد ماند.

 

 

اشتیاق به ادبیات آن شور حقیقی است که اُرلاندو به خاطر آن زندگی می‌کند، از کودکی تا نوجوانی و جوانی و ابتدای میانسالی و شاید تا ابدیت؛ و هیچ چیز قادر نیست این شوق را از هویت او جدا کند حتی تغییر در هویت جنسی او از مرد به زن. اصلا همین ادبیات است که پیوند حقیقی و انسجام او را در سیالیت و رفت و آمد بین دو جنس ممکن می‌کند. از ادبیات است که روح مردانه‌اش کیفیتی زنانه می‌یابد و روح زنانه‌اش خرد مردانه.

 

 

او این شوق را گاه بیماری می‌نامد گاه آلودگی. چیزی که جامعه، دست کم جامعه‌ی اشرافی آن روزگار از او نمی‌پذیرد چراکه تباه‌کننده‌ی زندگی روزمره است. اما اُرلاندوبر آن است تا آن را در لابلای زندگی روزانه‌ی خود بپیچاند.

 

 

«اُرلاندو نجیب‌زاده‌ای بود که بیماری عشق به ادبیات به سراغش آمده بود. بسیاری از مردم دوران او، بیشتر هم رده‌هایش، از این بیماری می‌گریختند (…) سرشت مرگبار این بیماری بود که توهم را به جای واقعیت می‌نشاند، چنان که اُرلاندو، که بخت به او همه چیز داده بود _ظروف، البسه، خانه، خدم و حشم، فرش، رختخواب‌های فراوان _ کافی بود تا کتابی را باز کند و تمام دارایی دود شود.»

 

 

ادبیات برای اُرلاندو جام جهان‌نمایی است برای درک تاریخ و جامعه‌ی انگلیس در طول سه قرن و سازگاری او با روح زمانه‌ای که در آن می‌زید. او در این جام با بزرگان ادبیات هر دوره با شوقی بنده‌وار دیدار می‌کند اما در بیشتر این دیدارها، سرخورده از شخصیت و مناسبات نامطبوع هریک، در معنای ادبیات تجدیدنظر می‌کند. اما این بازاندیشی او را نه دلزده از ادبیات بلکه به جان روشن ادبیات نزدیکتر می‌سازد.

 

 

 

درخت بلوط در آشیان مرکب

 

 

«می‌گفتند نجیب‌زاده‌ی زیبایی چون او به کتاب نیازی نداشت. می‌گفتند باید کتاب‌ها را برای افلیج‌ها و افراد رو به مرگ بگذارد. اما بدتر از این در راه بود. زیرا زمانی که مرض کتابخوانی بر موجودیت فرد دست می‌یازد چنان آن را تحلیل می‌برد که طولی نمی‌کشد که به دام فتنه‌ای دیگر می‌افتد که در مرکب آشیان دارد و با قلم پردار به جنبش در می‌آید. فرد نگون‌بخت به نوشتن روی می‌آورد.»

 

 

نوشتن غایت سرشت اُرلاندو است. از نوجوانی به آن دچار می‌شود و می‌نویسد و می‌نویسد و می‌نویسد. اما هربار نوشته‌هایش را به هر دلیلی نابود می‌کند. تنها یک نوشته، یک نوشته‌ی جاودانه و نامیرا، همراه او باقی می‌ماند. شعر «درخت بلوط»، که هر سال ابیاتی به قامت آن اضافه می‌شود و در طول سیصد سال برگ و بار می‌دهد.

 

 

شاعرانه‌ی اُرلاندو در بن درخت بلوط، شکل می‌گیرد و شعر بدل می‌شود به نمادی از جوهره‌ی روح بشری فراتر از کالبد زن یا مرد بودن، که در پی هویت خویشتن آرام و قرار ندارد. سیروسلوکی است درونی، در عالم معنا و نمادی از جاودانگی هنر در جان آدمی.

 

 

اُرلاندو در طول این سفر سیصدساله، از این همه جستجو، از عشق تا شعر تا زندگی و یک دلداده‌ای که همیشه در پی‌اش بوده، به دنبال این است که خودِ حقیقی‌اش را بیابد و قراری بگیرد. پس هربار نقابی بر صورت می‌زند و نقابی دیگر برمی‌دارد تا عاقبت از آنچه که حقیقتا در نهان خود دارد پرده بردارد. این کشف و شناسایی همان کمال نوع انسان است در طول سالیان دراز زندگی.

 

 

«آن خویشتن آگاه که برترین تن‌هاست و قدرت آن را دارد که بخواهد، به دلیلی نامعلوم، آرزو می‌کند چیزی نباشد جز یک تن. این همان چیزی است که برخی خود واقعی می‌نامند و بنا به گفته‌ی آنان، مجموع همه‌ی خویشتن‌هایی که در درون ما نفس می‌کشند به زیر فرمان این ناخودآگاه و خود اصلی می‌روند که یکپارچه می‌شود و آن‌ها را هدایت می‌کند.»

 

 

 

ویرجینیا وولف

 

نوشته‌های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *