گزارش پروندهی ادبیات جنوب: حلقه کتابخوانی دبور
این مقاله را ۳ نفر پسندیده اند
شکلگیری حلقهی کتابخوانی دَبور با این امید و ایده بود که آدمها زیر عَلَم ادبیات کنار هم جمع بشوند و گفتمان جمعیای را بسازند. در تابستان ۱۴۰۲ خورشیدی با این امید و ایده دبور آغاز به کار کرد و در ابتدای امر فکر نمیکرد که روش «پروندهای کار کردن» بشود استیل کارش؛ هرچند پیهایی ریخته شده بود و بود پایههایی. رمانی که در اولین مجلس دبور انتخاب و بررسی شد و با اقبال گستردهای هم از جانب مخاطبها همراه بود، رمان همنوایی شبانه ارکستر چوبها اثر رضا قاسمی بود. طی صحبتهایی که در مجلس حول ادبیات کتاب شد و یادداشتهایی که در کانال تلگرامی دبور گاهبهگاه در نقد کتاب و شناخت نویسندهاش مینوشتیم، شکل و فرمی ساخته شد که آن را در مورد کتابهای بعدی هم ادامه دادیم. دو اتفاق افتاد. اول اینکه یاد گرفتیم برای هر کتاب یادداشت و نقد بنویسیم، پادکستهای مربوط را بشنویم، فیلمها و مستندها را ببینیم و حول کتاب و نویسندهاش هر چه بود را تا حد امکان و توان بشناسیم و بشناسانیم. دوم اینکه از دل مجلس اول مجلس بعدی را درآوردیم و همین باعث شد مثل حلقههای زنجیر کتابها را به هم مربوط کنیم و پیش برویم. در تحلیلها و بررسیهای مجلس همنوایی، با مخاطبها همداستان شدیم که فرم رمان همنوایی شبیه به سیاق کورش اسدی و بهخصوص رمان کوچه ابرهای گمشدهاش است؛ منتها در کوچه ابرها این فرم با قصهگوییای قویتر و گرمتر ارائه شده است. پس رفتیم سراغ کورش اسدی. بحث دههی شصت باز شد. جنگ، اعدامها، بَلبِشوی اجتماعی و سیاسی دههی شصت. تمایل جمع به غور بیشتر در مسئلهی جنگ بود و نام احمد محمود هم آمد. در مجلس سوم دبور بر آن شدیم زمین سوخته احمد محمود را بخوانیم و مستند «احمد محمود، نویسندهی انسانگرا» ساخته بهمن مقصودلو را هم به عنوان درآمد اکران کردیم. اینجاها بود که کمکم در نمایی بازتر فهمیدیم هر سه نویسندگانی که خواندهایم، جنوبی بودهاند و یکیشان (رضا قاسمی) جایزهی ادبی گلشیری را برده و دیگری(کورش اسدی) از شاگردان او بوده است. حالا دو راه پیش رویمان بود؛ یکی ادبیات جنوب، یکی گلشیری و شاگردانش. چون گلشیری و شاگردانش نیاز به حلقه و پروندهای مستقل و مفصلتر داشتند، راه جنوب را گرفتیم و حلقهی گلشیری را به بعد موکول کردیم. گفتند حالا که حلقه ادبیات جنوب پا گرفته چرا مدام از نویسندگان مرد میخوانیم، گفتند منیرو هم هست، گفتند اهل غرق. رفتیم سراغ اهل غرق. رمانی که با رئالیسم جادوییاش جنوب را مثل احمد محمود نمیدید و مثل کورش اسدی هم جنوبی را روایت نمیکرد که به پایتخت مهاجرت کرده باشد. جنوبی را میگفت که سرشار از قصهها و افسانههاست. جنوب پریان دریایی و جنوب خیال. بعد باز نام گلشیری همچنان پابهپای جنوب میآمد و دههی شصت با نام او گره خورده بود. موضوع «جنگ» را مطرح کرده بودیم و باز در پسران عشق قاضی ربیحاوی که از شاگردان گلشیری بود، جرقه زد و درگرفت. مجلس پنجم دبور پسران عشقِ قاضی ربیحاوی بود که جنوب قبل از انقلاب را میگفت و جنگ را میگفت و آوارگی را میگفت و رابطهی عاشقانه دو پسر را. پایههای جنوب اینطور در ما محکمتر شد. دیدیم هر کس روایت خودش را از جنوب دارد. دیدیم به قول احمد محمود جنوب سرزمین رنگارنگیست. دیدیم بُعد دارد و بال گرفته است. صادق چوبک را به عنوان بزرگمرد داستاننویسی جنوب میشناختیم. اکران و بررسی فیلم «تنگسیر» امیر نادری در واقع درآمدی بود برای وارد شدن به چوبک. از چوبک انتری که لوطیش مرده بود را خواندیم و در مجلس تنگسیر از استاد جامعهشناسی، جناب استاد یزدانینسب دعوت کردیم تا در مورد تنگسیر حرف بزنند، به مناسبت اینکه مقالهای در آن زمان چاپ کرده بودند بر محوریت «بازنمایی فرودستان در آثار چوبک با تمرکز بر دو رمان تنگسیر و سنگ صبور». انتری که لوطیش مرده بود تمام شد. این را دریافتیم نویسندگانی مثل چوبک متأثر از ادبیات آمریکا، کسانی مثل همینگوی و فالکنر هستند. گفتیم اول ببینیم نویسندگان غیر بومی چگونه جنوب را روایت کردهاند، بعد برویم سراغ یکی از غولهای ادبیات آمریکا. ترس و لرز ساعدی مطرح شد. و دیدیم که ساعدی به عنوان غیر بومی و تنها محقق، چه خوب با جنوب اُخت شده و اُختشدگیهاش را چه خوب روایت کرده و اثرش را از آب درآورده!. در شناخت غلامحسین مستند «غلامحسین ساعدی، آزادی و دیگر رنجها»ی شیرین سقایی را اکران کردیم. حالا وقتش رسیده بود که به سراغ همینگوی برویم و جنوب را در آینهی ترجمه ببینیم. نجف دریابندری ناخدایی بود بر آن پهنه. پیرمرد و دریای همینگوی را خواندیم؛ چراکه در ترجمهاش نجف از اصطلاحات جنوبی استفاده کرده بود و دریایی بود و شرجی بود و دریا بود و قایقی و پیرْمردی. ناصر تقوایی اثر بعدی ما شد. اول به خاطر تأثیری که از همینگوی گرفته بود در قلم و سینما و دوم به این دلیل که در سینما و مستند به جغرافیا و اقلیم جنوب توجه داشت. درآمد تقوایی فیلم «ناخدا خورشید»اش بود که اقتباسی بود از رمان داشتن و نداشتن همینگوی، که این را هم ما ذیل این فیلم بررسی کردیم و برخی خواندند با ترجمهی فرهاد غبرایی. در مجلس ناخدا خورشید اقتباس تقوایی را بررسی کردیم از رمان همینگوی و با شاهد مثالها دیدیم که چقدر در ایرانیزه کردن اثر و درآوردن حالات بومی موفق بوده است. تقوایی مجموعهداستان مغفولی دارد که در آن سالها چاپ کرده ولی پشت کارهای سینماییاش مانده؛ تابستان همانسال. بله، رفتیم تابستان همانسال را خواندیم. تقوایی جنوب را مثل کف دستش میشناخت، در قلم هم. توصیفی که او از لنجسواری کرده بود هنوز در خاطر بسیاری از ما هست. در پروندهی تقوایی، ما به مستندهاش توجه نشان دادیم و بر مستندها تحلیل و مرور نوشتیم. تقوایی در سینما کارش را با مستند آغاز کرده بود و کسی تا حال او را به ما اینطور معرفی نکرده بود. علاوهبر شناختهای این شکلیای که طی این سیر ما از آدمها پیدا کردیم، در دبور همیشه سعی کردهایم مغفولماندهها را کشف کنیم و ناشناختهها را بشناسیم. برای مثال تابستان همانسال برای ما ناشناخته بود. صادق چوبک برای ما مغفول بود. ما هنر چوبک را در داستاننویسی به اندازهی هنر هدایت نمیشناختیم. ابراهیم گلستان برای ما همیشه پشت مه غلیظ روابطش تعریف شده بود. ما میخواستیم ایشان را به آثار و کارهاشان بشناسیم و شناختیم و شناساندیم. گفتند خروس در حال و هوای جنوب است، رفتیم خروس گلستان را خواندیم. درآمد گلستان اکران و بررسی فیلم بسیار مهم «خشت و آینه» بود. طی پروندهی گلستان ما در تلگرام بر مستندهای او یادداشتهای تحلیلی نوشتیم و سعی کردیم در آینهی آثارش او را بشناسیم. مستندهایی از دیگران را برای شناخت او انتخاب کردیم که دور از حب و بغض باشند و آثارش را بررسی کنند. فیلم «جمعه میبینمت، رابینسون» را هم در این زمان دیدیم، از میترا فراهانی. فیلمی که مکاتبه بین گلستان و ژانلوک گدار بود. گلستان را هم بسیاری متأثر از همینگوی میدانستند و اینها همه در مجلسها گفتوگو میشد. با همهی اینها، اتفاقاً ما نتیجه گرفتیم که گلستان در مقایسه با ساعدی، که هر دو غیر بومی جنوب بودند، در خروس نتوانسته اتمسفر جنوب را به خوبی ساعدی دربیاورد. بهرام حیدری باز از آن ناشناسهای ادبیات بود. بهرام حیدری را ما با «به خدا که میکشم، هر کس که کشتم» شناختیم و جناب ناصر زراعتی را دعوت کردیم تا با ما گفتگویی داشته باشند در مورد او، چون کمتر منبعی به او پرداخته بود. و در آخر فیلم دیگری از امیر نادری دیدیم که خودْ هم جنوبی بود هم «دونده»اش در جنوب میگذشت. فیلمی درجه اول و با کیفیت استعاری بالا. دبور به موسیقی و نوشتن مخاطبان هم توجه نشان داده است. تا حال دو فراخوان دادهایم؛ یکی برای نوازندگانی که قصد دارند کارشان را در بستری فرهنگی ارائه کنند و دیگری برای نویسندگانی که حول محور کتاب یادداشت، نقد و تحلیل دارند. ابتدای مجلس همنوایی با موسیقی شروع شد. آرین احمدی، عودنواز، بداههای در مقام حجاز نواخت. در مجلس کوچه ابرهای گمشده، مازیار افشار، کمانچهنواز، قطعه «زایندهرود» از خودش و دو قطعه آوازی «با من صنما» تنظیم کیهان کلهر و «از خون جوانان وطن» را اجرا کرد. و در مجلس پیرمرد و دریا، شایان شفیعی، سنتورنواز، با «پیش درآمد ابوعطا» و «چندمضراب حجاز»، هر دو از پرویز مشکاتیان، و بداههای آوازی از خودش چنان حالی به مجلس داد که تَغَیر را میشد در چهره مخاطبها دید. قابل ذکر است که دو کتاب ملکوت از بهرام صادقی و نمایشنامه شهر قصه از بیژن مفید نیز از کتابهایی بودند که ما خواندیم. اما چون مختص به پروندهی جنوب نبودند راهشان را ادامه ندادیم و به بعد موکول کردیم. در مجلس ملکوت مستند «آقای نویسنده هنوز زنده است» از حامد قصری را دیدیم و زمانی که شهر قصه را میخواندیم با کاوه دارالشفاء و قطبالدین صادقی مصاحبه کردیم. این دو برایمان از بیژن مفید و شهر قصه گفتند. اینستاگرام https://instagram.com/daboor.bookclub تلگرام https://t.me/daboorbookclub نویسنده: گروه کتابخوانی دَبور
گزارش پروندهی ادبیات جنوب: حلقه کتابخوانی دبور


موسیقی و نوشتن
دو کتاب
گروه کتابخوانی دَبور
مطالعه




