گزارش فعالیت های کتابخوانی
این مقاله را ۶ نفر پسندیده اند
دوازده سال پیش در کتاب «451 درجه فارنهایت» خواندم: “چیزهایی که به دنبال آن می گردیم، همه در همین دنیاست! اما تنها راهی که بتوانیم 99 درصد آن ها را ببینیم، کتاب است”. این جمله برای من به معنی خلق یک دنیای وسیع در ذهنی خلوت و تاریک بود که با خواندن کتاب میتوان آن را وسیع و روشن تر کرد. کتاب، نهتنها دنیای جدیدی را در ذهن ما خلق میکند، بلکه به ما این امکان را میدهد که از محدودیتهای جغرافیایی و شرایط اجتماعیمان فراتر برویم. وقتی کتاب در دستان ماست، دیگر مهم نیست کجای این کره خاکی زندگی میکنیم یا چه شرایطی داریم؛ کتاب برای ما مسیری هموار میسازد که نداشتههایمان را به داشتههای بیبدیل تبدیل میکند. سالهاست که با این باور و تفکر، در مسیر ترویج فرهنگ کتابخوانی میان کودکان و نوجوان در مناطق کم برخوردار، قدم گذاشته ام. جایی که همیشه آخرین الویت هم به کتاب نمی رسد. چرا که در این مناطق همیشه افراد نیاز های اولیه را در خوراک و پوشاک و مسکن می دانند. اگر زمان به عقب باز میگشت، آرزو داشتم، زمانی که «آبراهام مازلو» در حال ترسیم «هرم سلسله مراتب نیاز های انسانی» بود، از او میخواستم کتاب را در همان سطح اول، در کنار نیاز های زیستی و اساسی انسان قرار دهد. چرا که بهنظر من، کتاب یکی از ابتداییترین و اساسیترین نیازهای بشر است. بدون شک از بدو تولد تا پایان عمر، انسان به دانستن و آموختن نیاز دارد و این نیاز تنها از طریق کتابهاست که میتواند به شکوفایی برسد. فرهنگ کتابخوانی تنها یک راه برای ارتقاء فردی و اجتماعی نیست، بلکه یک ابزار قدرتمند برای تغییر شرایط کنونی و رسیدن به شرایط مطلوب است. وقتی کودکان و نوجوانان یاد میگیرند، کتاب بخوانند، به آنها قدرت میدهیم که ذهنهای خود را از قید محدودیتها رها کنند و به جهانی از ایدهها و رویاهای بی پایان سفر کنند. آنها با کتاب هم خودشان رشد می کنند، هم اطرافیانشان را رشد می دهند و هم موجب رشد جامعه و کشورشان می شوند. بنابراین، برای داشتن ایرانی پایدار و بالنده، ترویج فرهنگ کتابخوانی برای من نه تنها یک وظیفه ملی-میهنی است، بلکه یک دغدغه و یک راه روشن برای کمک به شکلگیری آیندهای بهتر برای نسلهای آینده است. از این رو اولین فعالیت خود را از سال 1392 در شهر قم آغاز کردم که در ادامه درباره آن خواهم گفت. سال 1392 که به واسطه رشته تحصیلی ام، به کودکان آموزش نقاشی می دادم، کم کم کتاب را وارد آموزش هایم کردم. به قدری کتاب سریع توانست در دل کودکان جا باز کند، و قدرت تخیل آنها را دو چندان کند که دیگر میان بچه ها، خواهان بیشتری نسبت به نقاشی داشت. همیشه قبل از شروع نقاشی یک کتاب با هم میخواندیم و بعد به دنبال تخیل خود در نقاشی هایمان میگشتیم. کتاب و رنگ دو ابزار مهم در پیوند من با کودکان بود. بعد از سالها فعالیت های داوطلبانه کتابخوانی با کودکان مناطق کم برخوردار استان قم، سال 1396 با گروه با من بخوان و فعالیت هایشان در ترویج فرهنگ کتابخوانی آشنا شدم و سال 1397 با پشتیبانی بنیاد فرش رشتی زاده اولین کتابخانه کودک را با همکاری “گروه با من بخوان” در یکی از مناطق کم برخوردار استان قم راه اندازی کردیم. این کتابخانه به قدری بازخورد های مثبت از طرف کودکان و خانواده هایشان داشت که با خود عهد بستیم هر سال یک کتابخانه در یکی از مناطق نیازمند قم راه اندازی کنیم. از آن سال تا به امروز 6 کتابخانه در استان قم راه اندازی کردیم که هم اکنون 4 کتابخانه آن فعال و پایدار است. اولین تجربه دلنشین من درباره تاثیر کتابخانه ویستا بر روی مهارت های اجتماعی کودکان، با شَنتیا بود. شَنتیا پسری درون گرا بود که همیشه تنهایی را ترجیح میداد. به اصرار مادرش گاهی به کتابخانه می آمد ولی همیشه در گوشه ای تنها می نشست و با کسی ارتباط برقرار نمی کرد. نه در فعالیت های گروهی مشارکت می کرد و نه با کسی حرف می زد. از آنجا که در کتابخانه های ما احترام متقابل به شخصیت هر کودک با هر ویژگی، در الویت است، کسی با شنتیا کاری نداشت. او زمان بسیار کوتاهی در کتابخانه به اصرار مادرش کتاب میخواند و سریع می رفت. روزها گذشت و شنتیا کم کم در نشست های بلند خوانی از همان گوشه کتابخانه، به صورت زیر چشمی مشارکت کرد و بعد کم کم کنجکاو شد و به جمع ما پیوست. بعد از یک ماه او از علاقمندان به بلندخوانی و کارگاه بحث و گفتگو شد. حالا شنیتا یکی از سفیران کتابخوانیِ کتابخانه ویستاست و هر هفته یک کتاب با صدای بلند در کلاسشان می خواند. دومین تجربه شیرین من از این کتابخانه ها، داستان زندگی مهشید است. مهشید از کودکی دچار لکنت زبان بود و همیشه مادرش میگفت کلاس های گفتار های درمانی برای او سخت ترین بخش درمان است که با بی میلی در آنها شرکت میکند. مهشید روز اول که با علاقه خود به کتابخانه آمد و بلندخوانی بچه ها را با صدای رسا شنید با ناراحتی و بغض از کتابخانه بیرون رفت. روزی برای او چند کتاب به خانه اش فرستادم برای او یادداشتی نوشتم که مهم نیست کجا کتاب میخوانی فقط آنقدر بلند بخوان که ما صدایت را بشنویم. مادرش میگفت از آن روز کار هر روزش با صدای بلند کتاب خواندن در اتاقش شده بود. روزی مهشید به مادرش گفت فکر میکنم این کتاب را آنقدر تمرین کرده ام که بتوانم بدون مکث برای بچه ها در کتابخانه بخوانم. روزی که بعد از چند ماه به کتابخانه برگشت، کتاب درخشانترین خنده دنیا را با صدای بلند و با همان لکنتش در خواندن، برای ما خواند. از آنجا که با تشویق دوستانش همراه شد، ما یک روز در کتابخانه را روز بلندخوانیِ مهشید اعلام کردیم. از آن روز مهشید یک هفته یک کتاب را با صدای بلند تمرین میکرد تا یک روز در کتابخانه برای ما بخواند. امروز یکی از بهترین اتفاق های کتابخانه ما این است که مهشید بدون هیچ لکنتی و با صدای بلند و رسا برای دوستانش کتاب مورد علاقه اش را می خواند. سومین تجربه دلنشین من در کتابخانه ویستا 2 بود وقتی مادر امیرعلی، با شکایت ترس امیرعلی از مدرسه وارد کتابخانه شد. او به کتابدار گفته بود که امیرعلی به شدت از مدرسه و کلاس درس وحشت دارد و همچنین وابستگی شدیدی به مادرش دارد و حتی به خاطر همین موضوع، یک سال هم دیرتر به مدرسه آمده و تمام طول کلاس یا باید مادرش در کلاس کنار او بنشیند یا حاضر به ماندن در مدرسه نیست. ما به مادر امیرعلی پیشنهاد دادیم، به جای کلاس درس، امیرعلی را هر روز به کتابخانه بیاورد و خودش هم کنار امیرعلی بنشیند و با هم کتاب بخوانند. روزهای اول امیرعلی به مادرش میچسبید و فقط دوست داشت با مادرش کتاب بخواند. روزهای بعد کم کم در نشست های بلندخوانی مشارکت میکرد و همین که مادرش را کنار خودش در کتابخانه میدید خیالش راحت بود. روزهای بعد کم کم مادرش که به بیرون از کتابخانه میرفت و زود برمیگشت امیرعلی از این که حس میکرد مادرش در محوطه مدرسه است، با خیال راحت با کتاب ها سرگرم میشد. روزهای بعد به طرز عجیبی امیرعلی محو شخصیت های داستان و تصاویر کتابها میشد که اصلا متوجه نمیشد مادرش یک ساعتی است که از کتابخانه رفته. امیرعلی کم کم به کتابخانه علاقمند شد و فهمید که برای اینکه بتواند خودش کتاب بخواند، باید به درس خواندن در کلاس ادامه دهد. حالا امیرعلی بدون مادرش، هم در کلاس درس می نشیند و هم یکی از دوستداران کتابخانه ویستا 2 است. چهارمین تجربه دلچسب من از کتابخانه ویستا 3، داستان ترک تحصیل نرگس به دلیل شرایط خانوادگی اش بود. او میگفت روزهای خوب فقط در فیلم هاست و در زندگی واقعی روز خوبی وجود ندارد. نرگس اعتقاد داشت وقتی چرخ زندگی بر وقف مرادش نمی چرخد، پس تلاش برای بهتر شدنش وضعیت، زحمتی بیهوده است. یک روز که بعد از ماه ها ترک تحصیل به مدرسه آمده بود تا دوستانش را ببیند به او گفتم اگر دوست داشتی گاهی به کتابخانه بیا و در کارهای کتابخانه به کتابدار کمک کن. او که از مدرسه رفته بود ولی دلش پیش دوستانش بود، پیشنهاد مرا قبول کرد. از آن روز به بعد نرگس گاهی روزهایش را در کتابخانه میگذراند. او ابتدا فقط کتابها را جابهجا میکرد و به مراجعان کمک میکرد، اما کمکم در زمانی که کتابخانه خلوت بود، نگاهی به کتابها می انداخت. کم کم نگاهش به دنیای کتابها تغییر کرد. با هر صفحهای که میخواند، امیدی تازه در دلش جوانه میزد. به گفته خودش، کم کم مطالعه داستان های مشابه زندگی اش برایش جذاب شد و سوالات جدیدی در ذهنش شکل گرفت. کتابدار که تغییرات او را میدید، پیشنهاد داد در کلاسهای بحث و گفتگوی کتابخانه شرکت کند. نرگس که دیگر عاشق کتاب خواندن شده بود، هر هفته یک کتاب می خواند و در کارگاه های بحث و گفتگو شرکت می کرد. چند ماه بعد، وقتی برای ثبتنام دوباره به مدرسه بازگشت، امیدی در دل داشت که دیگر شرایط سخت و یا هیچ چیز دیگر جلودارش نبود. او به خود و آیندهاش ایمان آورده بود. کتابخانهای که روزی فقط پناهگاهی برای فرار از کلاس درس برای او بود، حالا مسیر بازگشت او به تحصیل شده بود. و امروز شاهد صدها اتفاق، تغییر و پیشرفت در این کتابخانه ها هستیم که هر بار بیش از پیش مرا به ادامه این کار مصمم تر می کند. در این کتابخانه ها علاوه بر کتابخوانی و برگزاری نشست های بلند خوانی برای تقویت مهارت های اجتماعی کودکان و نوجوانان، فعالیت های دیگری همچون اجرای نمایش و سرود گروهی، انواع بازی های فکری، نقاشی، کاردستی و اوریگامی، کارگاه های بحث و گفتگو درباره موضوع کتاب ها، نقد کتاب و برگزاری کارگاه های آموزشی در راستای افزایش مهارت های فردی و اجتماعی کودکان و نوجوانان برگزار می گردد. سال 1393 که برای یک سفر تفریحی به جزیره هرمز در جنوب کشور سفر کردم، بسیار اتفاقی در لنجی که از سمت بندرعباس به جزیره هرمز سوار شده بودم، با دختر جوانی به نام ستاره آشنا شدم. ستاره دانشجوی رشته مددکاری اجتماعی بود و به صورت داوطلبانه به مناطق کم برخوردار سفر میکرد و به مادران و دختران جوان مشاوره میداد. من که تازه یک سال بود فعالیت کتابخوانی و نقاشی را میان کودکان آغاز کرده بودم، از فعالیت هایم برای او گفتم و او از من دعوت کرد تا چند روزی که در جزیره هرمز هستم، با هم به مناطق کم برخوردار جزیره برویم و فعالیت کتابخوانی و آموزش نقاشی را بین بچه ها انجام دهیم. پیشنهاد جذابی بود. دو روز از سفر من در جزیره هرمز به این کار اختصاص یافت و آنقدر این همنشینی با کودکان خوش قلب جزیره هرمز که تا به حال یکبار هم کتاب داستان نخوانده بودند، برایم جذاب و دلنشین بود که موقع برگشت با خود عهد بستم هر چند ماه یکبار با ستاره به مناطق کم برخوردار جنوب سفر کنم و این فعالیت را در آنجا انجام دهم. سالها همراه با ستاره به مناطق کم برخوردار جزایر مختلف جنوب می رفتیم. ستاره به مسئولیت اجتماعی خود یعنی مشاوره و آگاهی بخشی زنان و دختران می پرداخت و من برای کودکان و نوجوانان کتاب می بردم و کارگاه های کتابخوانی و نقاشی برگزار می کردم. بعد از 5 سال فعالیت در روستاهای جنوب کشور، سال 1397 درست زمانی که طی یک اتفاقی تصمیم گرفتم دیگر به این فعالیت در جنوب کشور ادامه ندهم، با دورافتاده ترین و کم برخوردارترین منطقه هرمزگان یعنی “بشاگرد” آشنا شدم. بشاگرد برای من تصویری از زندگی دیروز و امروز و فردا در یک جای دور افتاده ی فراموش شده بود. آنقدر برایم جای تامل به مفهوم انسان و زندگی داشت که هیچ گاه نتوانستم رهایش کنم. سال 1397 بعد از 5 سال فعالیت کتاب خوانی در مناطق دیگر، وقتی برای اولین بار به بشاگرد سفر کردم، میان مردمان نجیب و دوست داشتنی و نگاه پر مهر کودکان و نوجوانان بشاگرد در پشت کوه های دور مانده از هیاهوی دنیا، برای اولین بار معنی عمیق انسانیت و زندگانی را فهمیدم. در دل کوه های بلند و استوار بشاگرد، چنان تجربه ای متفاوت از همنشینی با کودکان را زیستم که تاکنون چنین تجربه ای نداشتم. از سال 97 به بعد هر بار که به یک روستای جدید در منطقه بشاگرد سفر می کردم و کودکان را با معجزه ای به نام کتاب آشنا می کردم، بیشتر به آن منطقه دل می بستم و به بیشتر به ادامه این کار مطمئن می شدم. روستای زمین حسن، دوگنویر، تیسور، دولت آباد، کاهگن، بلبل آباد، کمدارک و …. روستاهایی بودند که مرا شیفته بشاگرد کردند. سالهاست با کوله ای پر از کتاب در دل جاده های خاکی پر فراز و نشیب به این روستاها سفر میکنم و پشت کوه های ساکت و بلند، جایی که زندگی معنای دیگر دارد، با کودکان با صدای بلند کتاب می خوانیم. کتاب می خوانیم برای اینکه کودکان روستاها بدانند رویاها فقط قصههای شبانه نیستند، بلکه پلی هستند به آیندهای روشن. کتاب میخوانیم تا باور کنند که دنیا فراتر از کوههای بلند و جادههای خاکی است. کتاب میخوانیم تا بدانند که دانش، قدرتی بیانتهاست و هیچ محدودیتی نمیتواند مانع پرواز ذهن و قلبشان شود. سالهاست که هر بار به بشاگرد بازمیگردم، نگاه پر از هیجان کودکان و دستهای کوچکی که کتاب را محکم در آغوش گرفتهاند، به من یادآوری میکنند چرا این راه را انتخاب کردهام. آنها که روزی کتاب برایشان تنها چند برگ کاغذ برای تحصیل در شرایط سخت بود، حالا از آرزوهایشان میگویند: علی که عاشق ماشین لندکروز است هر روز در رویایش در دل جاده های بشاگرد با ماشینش به شهر های دیگر سفر می کند. روح الله در فکر سفال گر شدن و ساختن ظروف سفالی زیباست، محمد از پرواز کردن و خلبان شدن می گوید تا بتواند به کشور های بزرگ دنیا سفر کند. حنانه از علاقه اش برای دکتر شدن و راه اندازی مطب در روستایشان می گوید، زینب خودش را در حال نقاشی کشیدن از طبیعت، تصور میکند و زهرا همچون عارفه که امروز یک فوتبالیست حرفه ای شده و در استانشان قهرمان شده، به عشق فوتبالیست شدن هر روز در زمین خاکی روستایشان فوتبال بازی میکند. سال 1398 هنوز یکسال از آشنایی من با آن منطقه نگذشته بود که به دلیل علاقه شدید کودکان بشاگرد به کتاب با همکاری گروه “با من بخوان” اولین کتابخانه امید را در شهر سردشت، مرکزی ترین بخش بشاگرد که خود 300 کیلومتر از شهر بندرعباس فاصله دارد، راه اندازی کردیم. کتابخانه امید، در دبیرستان شبانه روزی پسرانه شهید رجایی سردشت، خانه ی امیدی شد برای پسرانی که مسیرهای طولانی را در جاده های کوهستانی پر پیچ و خم طی می کردند تا برای رسیدن به آرزوهایشان در مدرسه درس بخوانند و در کتابخانه رویاهای خود را تصور کرده و دنیای خود را بزرگ تر کنند. از آنجا که این مدرسه شبانه روزی است، این کتابخانه خانه ی امن و آرامشی شد برای شب های طولانی و ساکت بشاگرد. پسران هر شب در کتابخانه دور هم جمع می شوند و برای داشتن آینده ای بهتر با یکدیگر کتاب می خوانند. کتابخانه امید، از همان ابتدا با هدف تربیت سفیران کتاب برای ترویج کتابخوانی در 50 روستای بشاگرد آغاز به کار کرد. از آنجا که بیشتر دانش آموزان این مدرسه، از روستاهای مختلف بشاگرد برای ادامه تحصیل به این مدرسه مراجعه می کنند، از همان ابتدا، زمان زیادی صرف آموزش و تربیت سفیران کتاب شد تا آنها بتوانند با بردن کوله های کتاب داخل روستاهایشان به ترویج کتاب خوانی میان دختران و پسران روستاها بپردازند. با همکاری سفیران نوجوان این طرح در 50 روستای بشاگرد اجرا شد که تا به امروز ادامه دارد. در کمتر از چند ماه، سفیران کتابخانه امید که حالا خودشان از مروجان اصلی کتابخوانی در مناطق مختلف بشاگرد هستند، دوستان و بستگان و خانواده خود را کتابخوان کردند و این طرح به اندازه ای درست و دقیق اجرا شد که حتی تمام دو سالی که در زمان کرونا، به دلیل کمبود زیرساخت های مناسب در منطقه بشاگرد، مدارس تعطیل بود، سفیران اما در هر روستا، زیر درخت و پای کوه و در مساجد و مدارس برای کودکان و نوجوانان روستایشان کتاب می خواندند. بعد از سالها ترویج کتابخوانی در اولین کتابخانه امید و توسعه این فرهنگ در 50 روستای بشاگرد، حالا نوبت راه اندازی دومین کتابخانه امید در روستای درنگ مدو برای دختران عاشق کتاب است. در سفرم اخیرم به بشاگرد و آشنایی با دبیرستان دخترانه تازه ساخت در روستای درنگ مدو که حالا ادامه تحصیل را برای دختران بشاگرد راحت تر کرده، دومین پروژه راه اندازی کتابخانه امید کلید خورد. پیش از راه اندازی این مدرسه در روستای درنگ مدو، دختران بخش گافر بشاگرد، باید مسیر زیادی تا روستای خمینی شهر و یا شهر سردشت برای ادامه تحصیل می پیمودند. از این رو به دلیل مسافت طولانی، نبود وسیله نقلیه مناسب در جادههای خاکی و مسیرهای پر از گردنه های کوهستانی، در بیشتر مواقع ادامه تحصیل دختران در این شرایط سخت با مخالفت خانواده ها همراه می شد. اما حالا تاسیس مدرسه برای مقطع متوسطه اول در این روستا توسط آموزش و پرورش، بخشی از مشکلات این منطقه برای ادامه تحصیل دختران حل شده است. امید است که به راه اندازی کتابخانه امید در این روستا رویاهای زیادی از ذهن دختران بشاگرد به واقعیت بپیوندد. طبق برنامه ریزی های انجام شده، کتابخانه امید 2 در خوابگاه این دبیرستان تا آخر فرودین 1404 راه اندازی می گردد. از آنجا که دختران روستاهای بشاگرد بعد از تحصیل در مقطع متوسطه اول در روستای درنگ مدو، برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه دوم، به شهر سردشت مهاجرت کرده و در دبیرستان و هنرستان ام کلثوم سردشت، در یکی چهار رشته ریاضی، تجربی، انسانی و کامپیوتر مشغول به تحصیل می شوند، ضرورت راه اندازی سومین کتابخانه امید را برای دختران بشاگرد دو چندان می کند. لازم به ذکر است که اکثر دختران محصل این دبیرستان، در دوران کودکی در طرح کتابخانه های کلاسی در روستاهایشان، با موضوع کتابخوانی آشنا شده و بسیار علاقمند به آن هستند ولی هم اکنون به کتاب با کیفیت و مناسب سنشان دسترسی ندارد. نکته قابل توجه دیگر این است که کتابخانه های امید می توانند علاوه بر تمرکز بر فعالیت های کتابخوانی، محیطی مناسب برای برگزاری دوره های آموزشی در راستای مهارت های زندگی، مهارت های توسعه فردی، مهارت های کسب و کار و مدیریت کار و زندگی باشد. حالا انجمن زنان کارآفرین برای راه اندازی سومین کتابخانه امید برای دختران بشاگرد پیش قدم شده تا بتواند در راستای رشد و آگاهی دختران، آغاز گر مسیری نو در توانمندسازی دختران و زنان کشور ایران در یکی از دورافتاده ترین مناطق ایران یعنی بشاگرد باشد. اگر شما هم دوست دارید همراه با انجمن در ساختن آیندهای پر از امید برای دختران بشاگرد، سهیم باشید، به کمپین راه اندازی سومین کتابخانه امید خوش آمدید. گزارش فعالیت های کتابخوانی
و راه اندازی کتابخانه های کودک و نوجوان
در مناطق کم برخوردار
سرآغاز
فعالیت های کتاب خوانی و راه اندازی کتابخانه در قم
فعالیت کتاب خوانی در جنوب کشور (روستاهای بندرعباس)
فعالیت کتاب خوانی در روستاهای بشاگرد
راه اندازی اولین کتابخانه امید بشاگرد
راه اندازی دومین کتابخانه امید بشاگرد
راه اندازی سومین کتابخانه امید بشاگرد




