سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست

خیرالنساء کتاب شگفت‌انگیزی است. هم در محتوا و هم در زبان. به اینها نشانه‌های نمادین و حضور فرهنگ و سنت‌های ایرانی را اضافه کنید. برای یک داستان نیمه‌بلند، سرشار و پر وزن است. و با همه اینها یک داستان واقعی است، داستان زندگی مادربزرگ قاسم هاشمی‌نژاد.

خیرالنسا

نویسنده: قاسم هاشمی نژاد

ناشر: هرمس

سال چاپ: ۱۳۹۲

شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۵۶۱۸۶۰

 

 

 

 

 

تهیه این کتاب


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

 

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست

 

 

خیرالنساء داستان نیمه بلند است، کم حجم است، از آن داستان‌هاست که در یک نشست می‌توان خواند اما اثرش تا همیشه زندگی می‌تواند همراهت باشد؛ اثرش، آوایش، نوع نگاهش.

 

شاید نباید بررسی یک اثر را با چنین عبارت ستایش‌آمیزی شروع کرد اما به واقع کاری که قاسم هاشمی‌نژاد در این اثر کوتاه انجام داده، از چندین منظر شگفت‌آور است.

 

داستان ساده است. بخواهیم با زبان امروزی تعریف کنیم ماجرای زنی است که از طب گیاهی سردرآورده و با آن همه را شفا می‌دهد، غیر از خودش که همیشه به سردردی مزمن گرفتار است و همسر و پسرش که از بیماری جان به در نمی‌برند. زن عمر دراز می‌کند، آن‌قدر که در روزگار پاگرفتن طب نوین، ملامت می‌بیند اما قدر و منزلتش کاسته نمی‌شود. تغییرات را با صبوری تاب می‌آورد تا روزی که چشم از جهان فرو می‌بندد.

 

این ساده‌ترین و امروزی‌ترین تعریفی است که می‌توان از داستان گفت اما این همه ماجرا نیست.

 

اول اینکه همین داستان ساده از زبان راوی‌ دانای کلی بیان می‌شود که با چشم دیگری ماجرا را می‌بیند. چه بسا عده‌ای بگویند آن را با نگاهی عارفانه بیان می‌کند یا حتی جنبه‌ای تخیلی به آن می‌دهد. ولی به گمان من (و البته آن طور که خود هاشمی‌نژاد هم اذعان کرده که قصدش نوشتن یک داستان عرفانی نبوده) راوی بر بستری از شناخت داستان را روایت می‌کند. شناختی از حقیقت که می‌تواند آن‌قدر لایه‌لایه و پیچیده باشد که بتوانیم بگوییم هیچ داستانی و هیچ زندگی، ساده نیست.

 

خیرالنسا، شخصیت اصلی داستان، در یک روز مارمه (که سنتی است طبری در آغاز هر ماه برای شگون گرفتن) از کودکی سپیدپوش کتابی می‌گیرد که زندگی‌اش را دگرگون می‌کند. همراه کتاب، بوهایی در مشامش پر می‌شود، دردی در سرش می‌آید و به دنبالش خوابی شگفت‌انگیز. پس از آن است که خیرالنساء توانایی شفا دادن پیدا می‌کند و کم‌کم آوازه طبابتش در همه جا می‌پیچد.

 

خیرالنساء شخصیتی واقعی است، مادربزرگ قاسم هاشمی‌نژاد است. یحتمل او برای بستگانش زنی بوده که سر از ماجرای گیاهان درمی‌آورده و دارو می‌ساخته. چه بسا در دور و نزدیک خانواده‌های ما هم چنین کسانی بوده‌اند یا دیده‌ایم. اما نگاه هاشمی‌نژاد است که از درون این زندگی واقعی، روایتی را بیرون می‌کشد که نشان می‌دهد در یک شخصیت انسانی و در بستر زندگی‌اش چه مایه از ایمان، صبر یا خلوص و دقت نهفته است. او قصد ندارد بگوید خیرالنساء معجزه می‌کند یا جادویی خاص در کار است. او می‌کوشد بگوید بعضی آدم‌ها نگاه معجزه‌بین دارند و زندگی معجزه‌ساز، در بطن سادگی. ایمان و خلوص آنهاست که معجزه می‌‌آفریند.

 

داستان ساده است اما روایتش همراه با معرفتی است که به آن ناگهان هزار رنگ و بو داده. شگفتی اما فقط در نوع نگاه و روایت اثر نیست، در زبان کار هم هست. از همان اولین صفحه کتاب انگار سوار بر کلمات می‌غلتید. نثر نوشته شعر نیست اما آهنگ و حرکت دارد. کهنه نیست اما نشان از کهن‌باری دارد. ثقیل نیست اما سرسری نمی‌شود خواند.

زبانی که نویسنده برای روایتش انتخاب کرده تقلیدی از فلان نثر کهن یا حکایت قدیمی نیست، زاده‌ی همان نگاه و شناختی است که مربوط به محتوای اثر است. و البته نشان از تسلط و گنجینه ادبی هاشمی‌نژاد دارد. درعین حال که وقایع را به شکل داستانی به پیش می‌برد، آهنگش در گوش شما می‌ماند و خیالتان را پرواز می‌دهد:

 

«جام را که دست علی می‌داد، ایستاده همچنان مبهوت و رنگ‌پریده پای دریچه، حبّه‌ای سرخِ یاقوتی در آن افکند. به لبخندی که آسودن از کاری دشوار اما پُرحاصل نوید می‌داد پوزش‌خواه گفت قند بود؛ و، با آن، جام به این سفارش همراه شد که بارَش حتما چال شود زیر درخت دست‌نشانِ پتابی.

نه پُر دیر چشم به دنیا روشن کرد کلاه‌نمدی؛ علی اما دیگر لب به قند نزد. به تأسی از پدر عشق شیرینی از سر احمد افتاد. در خانه، بجز مهمانان، قند فقط مصرف پزشکی داشت. آخرش علی رضا داد به توتِ خشک جای قند که بهشتی می‌آمد به مذاقش.»

 

از نوع نگاه و زبان روایت گفتم اما از این نکته نباید بگذرم که این کتاب کوچک باری از فرهنگ و رسومات ایرانی را هم با خود حمل می‌کند. آغاز کتاب با سنت مارمه است و جابجا هم اشاراتی است به آیین‌های ایرانی از نوروزی‌خوانی گرفته تا جشن تیرگان و حتی ابزارآلات و پوشاک از روشا تا چوخا. در انتهای کتاب بخشی هم برای توضیح آنها افزوده شده تا یکدستی متن بهم نخورد.

 

به غیر از این‌ها که گفتم، داستان نشانه‌هایی نمادین هم دارد. خیرالنساء از زمانی که قدرت طبابت گیاهی پیدا می‌کند، خود مبتلا به سر دردی می‌شود که هیچگاه رهایش نمی‌کند. گویا قدرت شفابخشی او تنها به این خاطر نیست که علم گیاهان را کشف کرده، بلکه بیشتر به این سبب است که خودش درد را درک و لمس می‌کند. انگار او با تمام دردمندان جهان تن واحدی شده که با هر شفا می‌خواهد دردی از جان واحد کم کند.

 

حتی آنجا که با همه قدرت شفابخشی‌اش از نجات جان همسر و فرزند خودش ناتوان می‌شود و آنها را از دست می‌دهد، چنین خودش را تسکین می‌دهد که اکنون تنها از درد بیماران باخبر نیست بلکه با درد تیمارداران هم آشنا شده. آنچه خیرالنساء فکر می‌کند شاید از نگاه روانکاوانه امروزی تنها یک التیام زخم به حساب آید اما در متن روایت و دنیای ساخته شده هاشمی‌نژاد عمق ایمان زنی را نشان می‌دهد که زندگی‌اش را متفاوت و معنادار می‌کند.

 

با همه اینها داستان کتاب مربوط به روزگاران کهن نیست. ردپای امروز، امروز به معنای آمدن نشانه‌های مدرن در جامعه از تغییر خیابان‌ها گرفته تا پزشکی نوین را در داستان می‌بینیم. همین حضور است که نشان می‌دهد صحبت از معجزه و کرامات عهد قدیم نیست. صحبت از همین زندگی معمولی جاری است که معناها و لایه‌های پنهانش را نمی‌بینیم.

 

قاسم هاشمی‌نژاد این داستان را در سال 67 نوشته. برای روزگار خودش، سال‌هایی که هنوز داستان‌نویسی در تغییرات پس از انقلاب و جنگ، بازتاب شرایط ویژه آن دوران بود، کار یگانه و منحصربه‌فردی بوده. جالب اینجاست که هنوز هم یگانه است و نمونه‌ای مانند آن نوشته نشده.

 

همه ویژگی‌هایی که برای این داستان بلند گفتم از نظرم تنها اشاراتی است برای آغاز یک سفر. سفری که این کتاب می‌تواند برای شما آغاز کند. اینکه در پایان این سفر به کدام ساحل رسیده باشید، خود حکایت دیگری است. کتاب شما را به مکاشفه‌ای دعوت می‌کند که گویا غیر را در آن راه نیست.

 

 

 

قاسم هاشمی‌نژاد

  این مقاله را ۱ نفر پسندیده اند

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *