سفری از قلب ببر تا باریسیا
قلب ببر
نویسنده: پنی کرایمز
مترجم: مهسا صباغی
ناشر: میلکان
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۱
تعداد صفحات: ۲۴۰
شابک: ۹۷۸۶۲۲۲۵۴۳۹۳۸
سفری از قلب ببر تا باریسیا
بیایید همراه با “فلای” قهرمان قصه قلب ببر به باریسیا برویم، آنجا که روزی همه آزادانه دوش به دوش یکدیگر زندگی را رنگ صبح میزدند، سرزمینی که آدمها و حیوانات در آرامشی از مهربانی زندگی میکردند. نام دیگر باریسیا “لانگا ران” است -سرزمین ببرها؛ راه سفر از اعماق خیابانها و محلههای حاشیهنشین تا دل دریاها میگذرد، سفری از قفس ببر تا لمس تپشهای قبلش.
تمام دستفروشها، تردستها و سپورها همراه میشوند تا فلای و ببر، قفل قفس همه حیوانات زندانی شده را بشکنند، کشتیشان را به موجهای دریا بسپارند تا آزادی و رهایی پرندهها، فیلها، میمونها، گورخرها و همه و همه.
کشتی، فلای و دوستانش را به سمت برچیدن بساط تمام زورگویان و سودپرستانی میبرد که باریسیا را از صلح و آرامش دور نگه داشته بودند، فلای تمام راههای سخت را میرود تا به قول آن شاعر بزرگ “مهربانی با زیبایی یکسان شود”. چنین کار بزرگی البته تلاش بزرگ هم میخواهد، محو افسون فرش زرباف و گرمای موقت شومینه و خوردنیهای رنگین نشدن میخواهد.
فلای قهرمان قصه دقیقا مسافر چنین راه پرمخاطره، مهم و بزرگی است، چرا که هم طعم فقر و سختیها را چشیده و از طرفی دوستیهای ماندگار و پاک و بیآلایش بچههای خیابان را شناخته. بارها و بارها خودش و دوستانش برای یک لقمه نان چه سختیهایی را تحمل کردهاند، از دودکش خانهها پایین رفته و دودهها را تمیز کرده، اصلا چه کسی بهتر از فلای برای ساختن فردای زیبای آزاد زیستن، چراکه او پاکیزه کردن را بلد است.
تنها اوست که می تواند ندای قلب ببر را بفهمد و صدایش را بشنود و تنها اوست که بالاتر از یاقوت جادویی “انگا ران” را میتواند ببیند. اما نه به این آسانی، داستان “قلب ببر” را باید خواند تا به راز فراز و فرودهای راه پی برد. با خواندن قصه قلب ببر است که راه رفتن به باریسیا _آن سرزمین برابری و مهربان زیستن _ شناخته میشود.
در ادامه به چند نکته مهم داستان “قلب ببر” اشاره میشود:
فلای
شخصیت فلای، زندگیاش در خیابانها، تغییر و تحولات شگفتانگیزش، دوستانش همه و همه سراسر یادآور شخصیت مسافر راه گامهای مهم زندگی است. آنچه نویسنده از فلای به مخاطب نشان میدهد چیزی فراتر از قصه است. او با حضورش کلمهی انسان است، فلای خود زندگیست با همه خوبیها و بدیها، ضعفها و قوتها ، تلخیها و شیرینیها.
دخترکوچولوی قصه، یک انسان بیعیب و نقصی نیست که عروسک چوبیوار زندگی کند. بارها اشتباه میکند، فریب میخورد، فراموش میکند اما از دل شکستهایش راهِ ساختن خودش و راهش را میآموزد و مهمتر از هر چیزی این است که به کار میبندد و به دانستههایش عمل میکند.
فلای با عشقی که از تپش قلب ببر دریافت میکند، خودش را رشد میدهد تا جایی که چشم در چشم “گولم” افسونگر بزرگ میایستد. ترس و هراس را کنار میگذارد و مبارزه میکند. هیچ امری فلای را از هدفش بازنمیدارد. شخصیت فلای، شخصیت کسی است که برای نجات دیگران، ابتدا خودش را از ضعفها نجات میدهد و پیش از آزاد کردن باریسیا، از شر میلهای زودگذر آزاد شده است. فلای دختری است که در بند نبودن همه، اعم از آدمها و حیوانات را رهایی خودش میداند.
سفر
کتاب بزرگ و مهمی هست به اسم “اودیسه” اثر هومر که البته جزو کتابهای کودک و نوجوان به حسابش نمیآورند. اودیسه قصه اولیس و تلاشهایش برای بازگشت به خانه است. اودیسه سفر انسان برای رسیدن به آرامشیست که نامش وطن است. اسمش خانه است. بسیاری از آثار ادبی بزرگ جهان بر اساس “اودیسه” نوشته شدهاند. به نظر میرسد داستان قلب ببر بازنویسیای بسیار موفق از اودیسه باشد.
سفر فلای مانند اولیس بر روی دریاهاست. در سفر فلای مشکلاتی مانند شورش در میان ملوانان، از مسیر منحرفشدن، تنهایی عمیق و ازدستدادن همراهان را میبینیم؛ مواردی که دقیقا هومر در “اودیسه” تصویر کرده است؛ حتی میشود یادآور شد که شاعری بزرگ گفته بود:
“هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش”
قلب ببر روایت بازگشت به اصل خویش است.
یاقوت “انگا ران”
از عناصر عجیب و فوقالعاده مهم قصه، حضور “انگا ران” است، یاقوتی که فقط فلای میتواند آن را به دیگران نشان بدهد و اگر اجازه دادهاند او زنده بماند به خاطر همین مسئله بوده است. اما “انگا ران” چشم را خیره میکند، سحر میکند، متوقف میکند. این یاقوت جادویی باعث اتفاقات بسیاری شده است. سالهای سال جنگ و خونریزیها بر سر همین “انگا ران” بوده است، علت آوارگی فلای و دور شدنش از خانواده و دیارش، آزادی یا در بندبودن باریسیا، بسته به همین یاقوت بوده. رستگاری یا اسارتها را یاقوت “انگا ران” تعیین میکند.
این جاست که قهرمانانهترین کار را فلای انجام میدهد. عمل فلای همان کاریست که در قبال هر چیزی که مانند “انگا ران” است باید انجام داد تا نامش فراتر رفتن باشد.
حضور حیوانات و احترام به محیط زیست
قلب ببر قصهایست که شکوه حضور حیوانات را در محیط زندگی خودشان یادآور میشود. این قصه میتواند یک سپاسگزاری زیبا باشد از همه کسانی که تلاش کردند تا هیچ حیوانی در هیچ قفسی نباشد. حیوانات نقشآفرینان مهم قصه هستند: ببر عشق و رفتن به سوی هدف متعالی را به فلای میآموزد، پرندهها راه را نشان میدهند، فیلها خطرها را گوشزد میکنند و …
قصه قلب ببر قصه قلب تپنده زمین است، به دور از همه ستمها و نابرابریها و خودخواهیها.
* تصویرسازیهای کتاب اگر چه اندک اما تابلوهایی کمنظیر از تصویرسازی رئالیستی و واقعگرایانه است. درواقع میتوان اینگونه بیان کرد که تصویرگریهای کتاب بیانی از واقعی بودن نقش سفر و زندگی در قصه هستند.
* پنی کرایمز نویسنده قلب ببر داستاننویس، خبرنگار و فیلمنامهنویس اهل ویرال انگلستان که تاکنون آثار متعددی برای کودکان و نوجوان نوشته است که از آن جمله میتوان به قلب ببر ، اژدها و پسرش ، وایلدر و مهتاب اشاره کرد.
عمده آثار او برای نوجوانان است. پنی کرایمز برای کتاب “قلب ببر” نامزد جایزه برانفورد بواس شده است.
او همچنین نویسنده کتابهای تصویری برای کودکان است و علاوهبراینها در حوزه کودک و نوجوان به نوشتن فیلمنامههایی برای نوجوانان مشغول است.
بخشی از متن
فلای در حالی که پر سرخگون را داخل جیبش لمس میکرد، سرش را بالا برد و به پرندهها نگریست. چیزهایی توی چشمانش بود که اجازه نمیدادند درست ببیند. گفت: “نمیتونم اینجوری ولشون کنم! اون پرندهها دارن اون بالا خودشون رو میکشن.”
فلای یک بیل بزرگ برداشت و رو به دوستانش گفت: “شما در بزرگ مخصوص حیوانات رو باز کنین و آماده رفتن بشین. من میرم اون بالا تا پرندهها رو آزاد کنم.”
ببر به دنبال فلای از پلهها بالا رفت. آنها قبلا با هم از این پلکان فلزی بالا رفته و به پشتبام رسیده بودند. فلای از آن سوی سقف شیشهای خطاب به پرندهها فریاد زد : “مواظب باشین رفقا” بعد بیل را بالا برد و روی سقف شیشهای کوبید. خردههای شیشه روی توری زیر سقف باریدند. رنگینکمانی بینظیر از پرندگان رنگارنگ به آسمان برخاست. آنها بالاتروبالاتر پرواز کردند؛ تا جایی که گویی به ستارگان در حال غروب رسیدند. فلای برای یک لحظه اندیشید که پرندگان رها شدهاند، از آنجا میگریزند و او دیگر هرگز آنها را نخواهد دی. اما آنها همچون ابری رنگارنگ دور سر فلای جمع شدند و همچنان که سرجایشان در هوا بالبال میزدند، منتظر دستور بعدی ماندند.
فلای گفت: بزن بریم!”
کودک و نوجوان
این مقاله را ۲۳ نفر پسندیده اند