حسابهای صاف نشده
  این مقاله را  ۶  نفر پسندیده اند
								
    هنوز که هنوز است ما عادت نکردهایم که برخورد سنجشگرانه با میراث ادبی زبان فارسی داشته باشیم و ریزش را از درشت و بهنجارش را از نابهنجار چنانکه باید جدا کنیم. هنوز هم بسیاری از ما عادت داریم که به این میراث همچون چیزی یکدست و یک لخت بنگریم و آن را خام اندیشانه یکسره رد کنیم یا شیفتهوار یکسره بپذیریم و به ستایش آن برخیزیم. پژوهش درباره ساختمان زبان فارسی و بررسی دگرگونیهای سبکی و زبانی در حوزه نثر فارسی بیش از چهل_پنجاه سال نیست که آغاز شده است و نخستین بار همت ملکالشعرای بهار این باب را گشود.   مدت درازی نیست که به بازیافتن میراثهای گمنام یا گمشدهی قدیمتر برخاستهایم و نیز کمتر از بیست سال است که آموختهایم آموزش فارسی و «سواد» فارسی داشتن ناگزیر با خواندن و درس دادن کلیلهودمنه و مقامات حمیدی یکی نیست و با نثر «مرسل» نیز میتوان فارسی آموخت و نویسندگان خوب فارسی را بیشتر باید در میان نویسندگان سدههای پنجم و ششم یافت تا هفتم و هشتم. و نیز تازه آموختهایم که هنر نویسندگی در اقتصاد بیان است، یعنی هرچه کوتاهتر و رساتر رساندن معنا (و این یک اصل زیباشناسی نیز هست) تا شعبدهبازیهای بیمعنا با زبان و دراز کردن زنجیرهی واژههای فرسوده.   ولی هنوز حسابهای خود را با بخش عمدهای از این میراث صاف نکردهایم و هنوز با پروای بسیار و زیر لب میتوانیم گفت که نویسندگان «نثر مصنوع» بیشتر پرت و پلاگو و کژ طبع بودهاند و در حق ایشان میباید همان نفرینی را کرد که زادان فرخ در حق صالحبنعبدالرحمن کرد که گفت، «خدایت ریشه از جهان بر کناد که ریشهی پارسی بر کندی.»     زبان فارسی، چنانکه نشانههای تاریخی فراوان شهادت میدهند، از آغاز زبانی بوده است رسمی. دلایل بسیار در دست است که زبان دری در دوره ساسانی زبان رسمی درباری بوده است. پس از اسلام نیز بهعنوان زبان ادبی رشد کرده و سپس تمامی حوزه فرهنگ ایرانی را زیر نفوذ خود آورده است.   امروز میدانیم که گویش مادری سعدی و حافظ نیز این زبان دری نبوده بلکه این زبان، زبان ادبی ایشان بوده است. این زبان روزگاری نه تنها زبان ادبی مشترک حوزه زبانها و گویشهای ایرانی بلکه زبان ادبی رسمی نیمی از قاره آسیا بوده است، و بنابراین، شاعران و نویسندگان و ادیبان در سرنوشت این زبان اثر اساسی داشتهاند. این زبانی است که یکسر آن را بلعمی و بیهقی و غزالی و قابوس میکشند و سر دیگرش را وصافالحضره و میرزا مهدیخان منشی. همان کوششی را که گروه نخست در بر کشیدن این زبان کردهاند گروه دوم در زبون کردن آن کردهاند.   آنچه را که «سواد» با این زبان کرده و بر سر آن آورده را نباید کم گرفت. از زمانی که «با سواد» بودن با عربیبافی یکی شد، جستوجویی دراز و پایان ناپذیر برای یافتن واژههای عربی و عبارتهای عربیوار و نشاندن آنها بجای هر کلمه و هر جملهای که نشان فارسی (یعنی «بیسوادی») داشت آغاز شد که سرانجام از این زبان پوستهای پوک و آفتزده بر جای گذاشت. این داستان رابطه علم و عربیدانی داستانی است قدیم، چنانکه صاحب تاریخ سیستان درباره حمزهبنعبدالله الشاری که در سیستان خروج کرد، مینویسد که «او عالم بود و تازی دانست. شعراء او تازی گفتندی.»   اما درباره یعقوب لیث میگوید: «پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی… او عالم نبود. درنیافت.» باری فارسی را مردم «عوام» نگاه داشتند کمابیش با همان تازگی و سلامت آغازینش. اما باسوادان و اهل علم آن بلاها را به سرش آوردند که میدانیم. در آن دوران درازی که خواندن و نوشتن هنری مهم انگاشته میشد، باسوادان میکوشیدند زبانشان را هر چه بیش از زبان «عوام»، یعنی از زبان گفتار و زبان زنده دور کنند و زبانی حرفهای «میان خودشان» داشته باشند و شاید علت اصلی گرایش به عربیمآبی بیشتر همین بوده است.   چنانکه حتی زمانی که دیگر نیاز به زبان عربی نبوده و ابوالعباس اسفراینی وزیر محمود غزنوی دفتر و دیوان را از عربی به فارسی گرداند، سروصدای علما و فضلا بلند شد و چنانکه عتبی در تاریخ یمینی مینویسد: «وزیر ابوالعباس در صناعت دبیری بضاعتی نداشت و به ممارست قلم و مداومت ادب ارتیاض نیافته بود. و در عهد او مکتوبات دیوانی به پارسی نقل کردند.»   آری، این «صناعت دبیری» از دیرباز اسباب گرفتاری زبان فارسی و چهبسا اسباب گرفتاری پشت و پدر آن، یعنی زبان پهلوی بوده است، زیرا وجود هزوارشها در زبان پهلوی نیز لابد دلیلی جز آن نداشته که اهل ادب و قلم که «به ممارست قلم و مدامت ادب ارتیاض یافته» بودند، برای فضلفروشی و ساختن نوعی زبان زرگری میان خودشان واژههای آرامی را وارد زبان پهلوی میکردهاند و چهبسا دشواریهای بیمعنای خط پهلوی نیز علتی جز آن نداشته که نمیخواستهاند هر کسی به آسانی خط و سواد بیاموزد و باصطلاح «دست زیاد شود.»   بخش عمدهای از این واژههای عربی آب نکشیده و عبارتهای قلنبهی خندهدار که اهل قلم و هنرمندان «صناعت دبیری» در زبان فارسی باب کردهاند، که هیچ عربی نیز از آنها چیزی نمیفهمد، در حکم هزوارشهای زبان فارسی است و هیچ ضرورت و نیاز واقعی در ورودشان دستاندر کار نبوده است.     جالب آنست که این عربیفارسینویسی آب نکشیده درست زمانی آغاز میشود که کمکم نفوذ سیاسی عربان در ایران کاهش یافته و دستگاه حکومت در دست ایرانیان و ترکان بوده است. یعنی زمانی که نیاز جدی به رابطه با دستگاه خلافت بوده عربی بجای خود و فارسی بجای خود بکار میرفته است و نمونههای پاک و تروتازهای که از نثر دوره سامانی مانده نشان میدهد که آمیختگی فارسی و عربی درست و بقاعده و در حد نیاز بوده است. عربیدانان براستی عربیدان بودهاند و فارسیدانان براستی فارسیدان و دو زبان رابطه و بده_بستان طبیعی و بقاعده داشتهاند، اما «صناعت دبیری» درست هنگامی پا به میدان میگذارد که «رغبت مردمان از مطالعت کتب تازی قاصر گشته است.»     سلامت زبان عامیانه فارسی و گویشهای محلی و بازماندن بسیاری از صورتهای درست گویش فارسی در آن در برابر زبان «لفظ قلم» نشانه آنست که «سواد» همواره به جعل زبان و دوری از بستر طبیعی زبان میگراییده و هرچه زبان «عالمانه» پیشتر رفته زبان را به فساد بیشتری دچار کرده است. بنابراین، فسادی را که از راه قلم به زبان راه یافته بازهم از راه قلم چاره میتوان کرد و وظیفه اهل قلم است که برای آن چاره بیندیشند و برای این کار هم قدری جسارت لازم است هم قدری ظرافت و هنر.        حسابهای صاف نشده
منبع: کتاب نقد آگاه (مجموعه مقالات). مقاله بازاندیشی زبان فارسی، نوشته داریوش آشوری. انتشارات آگاه. پاییز 1361
پیشنهاد مطالعه: شعر رندانه، شعر زهد
 
						
					 
						
					 
 



