معرفی 5 کتاب از زبان کودکانِ با نیازهای ویژه
همیشه این دغدغه وجود داشته که «دیگری» را چطور میشود دید؟ اینکه چطور میشود میان بچهها همدلی را پرورش داد و یادشان داد که تفاوتها نه ترسناکاند و نه فاصلهساز، بلکه میتوانند پلی برای شناخت بیشتر باشند. وقتی پای چنین موضوعی وسط میآید، نمیتوان از آدمهایی با نیازهای ویژه یا معلولیتها حرفی نزد. به این منظور سراغ چند کتاب با این موضوع در گروه سنی کودکان رفتهایم.
این مقاله را ۰ نفر پسندیده اند
نویسنده: کیانا کساییان همیشه این دغدغه وجود داشته که «دیگری» را چطور میشود دید؟ اینکه چطور میشود میان بچهها همدلی را پرورش داد و یادشان داد که تفاوتها نه ترسناکاند و نه فاصلهساز، بلکه میتوانند پلی برای شناخت بیشتر باشند. وقتی پای چنین موضوعی وسط میآید، نمیتوان از آدمهایی با نیازهای ویژه یا معلولیتها حرفی نزد. اینجاست که چند سوال مطرح میشود: ما چقدر داستانهای این آدمها را شنیدهایم؟ چند بار فرصت دادهایم که بدون پیشداوری و بدون توجه به تفاوتها، به روایتهایشان گوش کنیم؟ اصلاً آیا قبل از اینکه برچسب «متفاوت بودن» بهشان بزنیم، به صدای خودشان توجه کردهایم؟ برای پاسخ به همین پرسشها به سراغ چند کتاب رفتیم. چه میشود اگر زبان، فقط ترکیب صداها نباشد؟ اگر معنا، گاهی از میان حرکت یک دست، مکثی طولانی یا خیرهشدن به نقطهای دور عبور کند؟ «روز بدون کلمه» ما را به چنین جهانی میبرد. جهانی که در آن، سکوت، بستر گفتوگوست، و واژهها، به شکل تازهای نفس میکشند. این کتاب، نه قصهی یک قهرمان غیرعادی، که روایت صمیمانهی یک روز عادی است. روزی در کنار جوزیا، پسری اوتیسمی که سخن نمیگوید، اما هر لحظهاش لبریز از حضور و معناست. راوی داستان، آیدان، برادر بزرگتر اوست که خود نیز با واژهها رابطهی متفاوتی دارد؛ واژههایی که از نوک انگشتانش روی صفحهی تبلت جاری میشوند. آیدان ما را با خودش به قلب یک خانواده میبرد؛ خانوادهای که با نگاهی تازه، ارتباط را از نو معنا کردهاند. نویسنده، تیفانی هاموند، این روایت را نه از پشت پنجرهی ناظری بیرونی، بلکه از درون زندگی شخصیاش نوشته؛ مادری که سالهاست در کنار دو فرزند اوتیسمیاش راه رفته، زیسته، دیده، و فهمیده. تصویرگریهای کیت کازگرو نیز با رنگهایی جسور، قابهایی شاعرانه و استعارههایی هوشمندانه، سکوت داستان را پر از صدا کردهاند. روزی بدون کلام تنها داستانی درباره اوتیسم نیست؛ روایتی است درباره دیدنِ متفاوت، دوستداشتنِ بیواسطه، و شنیدن آنچه اغلب نادیده میماند. داستانی که نه برای ترحم نوشته شده، نه برای قهرمانسازی؛ بلکه برای ساختن پلی میان دو جهان: دنیای گفتوگوهای معمول و دنیای پر رمز و راز ارتباطهای نامعمول. جو، پسری با یک پا، در این داستان ساده اما تأثیرگذار، مدام با پرسشهای همکلاسیها و بچههای دیگر روبهرو میشود: «چرا یک پا داری؟»، «پایت را چه کسی برداشته؟»، «نکند در دستشویی جا گذاشتهای؟» پرسشهایی که شاید در ابتدا کودکانه و بامزه بهنظر برسند، اما وقتی بارها و بارها تکرار شوند، تبدیل به باری سنگین و خستهکننده میشوند. جو، خشمگین و درمانده، بالاخره فریاد میزند: «نه! بس کنید!» «چه اتفاقی برایت افتاد؟» فراتر از یک داستان کودکانه، روایتی است دربارهی مرزهای شخصی، همدلی، و حقِ انتخاب برای پاسخندادن. کتاب به شکلی بسیار ظریف نشان میدهد که کودکان با تفاوتهای جسمی، همانقدر حق دارند فقط بازی کنند و در خیال غرق شوند که هر کودک دیگری. تصویرسازیهای کرن جورج با رنگهای زنده و حالوهوای شوخطبعانه، این پیام را نرم و دلنشین منتقل میکنند. کودک با ورقزدن کتاب، بیشتر از آنکه درگیر معلولیت جو شود، جذب بازیهایش میشود و یاد میگیرد که دوستی، بهجای پرسشهای پیاپی، از تخیل مشترک آغاز میشود. جیمز کچپُل، نویسندهی کتاب، خود از کودکی با یک پا زندگی کرده و تجربهی چنین پرسشهای مکرری را داشته است. او بخشی از زندگیاش را بهعنوان فوتبالیست تکپا و نوازندهی خیابانی گذرانده و بارها با نگاههای خیره و کنجکاویهای بیپایان روبهرو شده است. این کتاب را نوشت تا هم برای کودکان دارای معلولیت فرصتی برای رهایی از «وظیفهی توضیح دادن» بسازد، و هم برای دیگر کودکان و بزرگسالان یادآوری کند که همیشه پرسیدن بهترین راه نیست. خواندن این کتاب تجربهای دو سویه است: از یک طرف کودکی با پاهای متفاوت، اما با دنیای خیالی و بازیهای مشابه، برای بچهها ملموس میشود؛ از طرف دیگر، والدین و تسهیلگران درمییابند که همدلی با افراد دارای تفاوت، به معنای کنجکاوی بیپایان نیست، بلکه به معنای پذیرفتن حضورشان در بازی و زندگی روزمره است. برنارد یک جوجه است. کوچک، بازیگوش و پر از زندگی. در روزهای نخست، هیچچیز کم ندارد. آواز میخواند، میپرد، میچرخد، میخندد. اما کمکم وقتی وقت پرواز میرسد، همه بال میزنند و میروند… جز برنارد. او یک مشکل بزرگ دارد: بالهایی بلند، نه کمی بلند.،خیلی خیلی بلند. آنقدر که به جای اوج گرفتن، زمینخورده میشود. دوباره و دوباره. برنارد تلاش میکند شبیه دیگران باشد. خودش را تغییر دهد. بالهایش را تبدیل کند به هرچیزی جز آنچه هست. اما بیفایده است. هیچچیز کار نمیکند. و حالا او مانده و اندوهی که هر روز بزرگتر میشود. اما درست در همان جایی که احساس بیهودگی دارد، صدایی از دل جنگل میرسد؛ صدای گریهی کسی دیگر. یک اورانگوتان. تنها، دلگرفته، غمگین… درست مثل برنارد. و ناگهان، اتفاقی ساده اما بزرگ میافتد. آنجاست که میفهمد شاید بالهایی که برای پرواز ساخته نشدهاند، به درد چیز دیگری میخورند. به درد در آغوش گرفتن. به درد تسکین. به درد نزدیکی. «جوجه بغلی» نوشتهی جد آدامسون، نویسنده، تصویرگر و آهنگساز خلاق بریتانیایی، کتابی است تصویری و شاعرانه، دربارهی تفاوتها، ناتوانیها، و کشف معناهای تازه در دل محدودیتها. داستانی که در دل خود به ما یادآوری میکند که موفقیت، همیشه در «مثل دیگران بودن» نیست؛ و گاهی، «ناتوانی»های ما در یک زمینه، فرصتی میشود برای درخشیدن در جایی دیگر. گاهی یک کودک، راهی برای شنیدن پیدا میکند که هیچکس تا آن روز فکرش را نکرده بود. «گوش کن» داستان دختری است که صدای موسیقی را با دلش شنید، حتی وقتی گوشهایش دیگر نمیشنیدند. اولین گلنی، دختر ناشنوایی بود که کسی باور نداشت بتواند ساز بزند. اما او ایستاد، تلاش کرد، و توانست چیزی را بشنود که دیگران نمیشنیدند؛ لرزش، حس، و جانِ موسیقی را. این کتاب تصویری زیبا و دلنشین، قصهای واقعی را با زبانی ساده و تصاویری گرم بازگو میکند. داستان دختری که از هیچکس نپرسید “میتوانم؟” و به همه نشان داد که میشود راه خود را پیدا کرد، حتی وقتی راهی دیده نمیشود. کتاب «گوش کن» نهفقط درباره موسیقی است، بلکه درباره امید، پشتکار، و باور داشتن به خود است. روایتی الهامبخش برای گفتوگو با کودکان درباره رؤیاها، تفاوتها و اینکه شنیدن فقط با گوشها نیست. ترس همیشه هم از هیولاهای خیالی یا تاریکی شب نمیآید؛ گاهی ترسناکترین تجربهها همان لحظهای است که قرار است چیزی تازه را آغاز کنیم. کتاب «ترسناکترین کاری که تا حالا انجام دادی چه بوده؟» نوشتهی سولماز خواجهوند، چنین تجربهای را به تصویر میکشد؛ تجربهی پسربچهای نابینا که پس از عمل پیوند قرنیه، در آستانهی دیدن جهان قرار گرفته است. او با مادرش راهی دکتر میشود تا پانسمان چشمهایش برداشته شود. تا پیش از این، همهچیز را با شمردن قدمها میشناخته: خیابان بیستوشش قدم مورچهای داشت یا شانزده قدم فیلی… حالا اما چیزی متفاوت در انتظارش است. قرار است از دنیای تاریکی که به آن خو گرفته، بیرون بیاید و این خود، ترسی بزرگ است. تصویرگر کتاب نیز کوشیده است دنیای تاریک و پر از سایهی کودک را در بخشی از صفحات بازآفرینی کند. نتیجه این است که مخاطب نهتنها داستان را میخواند، بلکه آن را بهگونهای زیسته و حس میکند. نویسنده، که تجربهی نوشتن چندین کتاب کودک و فعالیت در حوزهی تئاتر را دارد، در این اثر تنها به روایت زندگی یک کودک نابینا بسنده نکرده است. او به ظرافت نشان میدهد ترسهای بزرگ، همانهایی هستند که گاهی سد راه ما برای تغییر و تجربهی ناشناختهها میشوند. پرسشی که عنوان کتاب طرح میکند، به یک موقعیت خاص محدود نمیماند؛ بلکه هر خواننده را به فکر فرو میبرد: ترسناکترین کاری که تا امروز انجام دادهای چه بوده؟ از زبان کودکانِ با نیازهای ویژه





نوشتههای مرتبط




